eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
با دیدن رابطه‌های امروزی، تنهایی دلچسب‌تر است 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
قسمت نشد دستتو بگیرم ولی روزای آخر خوب مچتو گرفتم 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
بعضیا علاوه بر اینکه آدم نیستن آدم بشو هم نیستن  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺁﺩﻡ‌ﻫﺎ ﻛﺎﻓﯿﺴﺖ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺧﻼ‌ﻑ ﻣﯿﻠﺸﺎﻥ ﻋﻤﻞ ﻛﻨﯽ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
آیادرروزغدیرخم‌برای‌کسی‌ عذری‌باقی‌مانده‌است؟؟؟
آخه‌نفس‌بکش‌نگو‌نمیتونی‌زنده‌بمونی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افکارت را زیبا کن ، زندگی به اندازه فکرهای تو زیبا می‌شود 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
☃️شبتون معطر، ♥️به بوی مهربانی خدا، ❄️یاد خدا همیشه در ذهنتان ☃️الهی دلتون شاد، ♥️و قلب مهربان تان ❄️همیشه تپنده باد .. ☃️شب خوبی ♥️در کنار عزیزانتون‌ داشته باشید ❄️شبتون بخیر و شادی ❄️ @delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... ای نام توشیرین ای ذات تودیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
یا صاحب الزمان(عج) من اگر اشک به دادم نرسد میشکنم اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم بر لب کلبه ی محصور وجود,من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم,میشکنم اگر از هجر تو آهی نکشم تک و تنها,میشکنم به خدا میشکنم 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 نگاه زیر چشمب بهم انداخت و بیخیال تکه نونی از گوشه میز برداشت و سوت زنون بقیه مسیر رو تا دیگ غذا طی کرد،ملاقه رو توی دیگ فرو برد و کمی ازش چشید! بی توجه بهش سر به زیر انداختمو به زور در دبه رو باز کردم توی این دو روز کلمه ای هم باهم هم کلام نشده بودیم و یه جورایی از حس تنها بودن باهاش توی مطبخ معذب بودم،شایدم از کاری که کرده بود عصبانی بودم:-کی حاضر میشه؟ نفسم رو بیرون دادمو بدون اینکه بهش نگاه کنم لب زدم:-باید از عصمت بپرسی! نفسش رو پر صدا بیرون داد و دور مطبخ چرخی زد،رفتاراش از نظرم عجیب میومد با خودم گفتم نکنه نجسی خورده باشه؟ اما ظاهرش که اینو نمیگفت،از صبح که بیدار شده بودم از اتاقش بیرون نرفته بود حتما باید گرسنه باشه، شونه ای بالا انداختم کاسه هارو توی سینی چیدم و درونش رو پر از ترشی کردم،نزدیک شدو با دست کمی ازش برداشت و به دهان گذاشت،یه تای ابرومو بالا انداختمو رد دستش رو دنبال کردم و نگاهی بهش انداختم،نگاهشو ازم دزدید و دور سقف مطبخ چرخوند:-چیه؟ یه تیکه ترشی بود اگه ناراحتی که بیرونش بیارم اما بهت قول نمیدم مثل اولش باشه! با چهره جمع شده نگاهی بهش انداختم انگار یه چیزیش میشد سری تکون داد و گفت:-چرا اینقدر گرفته ای؟اتفاقی افتاده؟ برام عجیب بود که چطور آتاش پی به حال و روزم برده سر به زیر انداختمو قاشق دیگه ای ترشی جایگزین کردم:-چیزی نیست،اگه گرسنه ای صبر کن عصمت بیاد! -خیلی خب،فقط... زیر چشمی نگاهش کردم و منتظر موندم جملشو کامل کنه،دستی به ته ریشی که توی این چند روز روی صورتش سبز شده بود کشید و گفت:-هیچی به کارت برس! دیگه داشتم عصبی میشدم اخمامو درهم کردمو در ظرف ترشی رو بستمو خواستم بذارم سر جاش که زودتر از من بلندش کرد:-سنگینه،برو کنار من میذارمش سر جاش! دیگه واقعا داشتم مطمئن میشدم یه چیزی خورده برای اطمینان سرمو نزدیکش کردمو کمی بو کشیدم،پوزخندی زد و گفت:-به شماها مهربونی نیومده اگه آتاش خواست کمک کنه حتما نجسی یا چیزی خورده،منو بگو گمون کردم به خاطر فراری دادن پسرخالت و رفیق نابابش و اینکه مجبوری به خاطر کاری که کردم این عجوزه رو تو زندگیت تحمل کنی ازم دلخوری،نگو که کلا از من انتظار دیگه ای هم نداشتی! شرمنده از کاری که کرده بودم لبمو به دندون گرفتمو گفتم:-ببخشید منظوری نداشتم! بیخیال شونه ای بالا انداخت و به یکباره دبه ترشی رو رها کرد و تموم وزنش روی انداخت روی دستام،درد بدی توی بدنم پیجید اما هر طوری بود نگهش داشتم،کمی ازم فاصله گرفت و پوزخندشو پررنگ تر کرد و گفت:-مهم نیست،مزاحم کلفتی کردنت نمیشم ادامه بده! دستم رو که به خاطر سنگینی وزن دبه ترشی درد گرفته بود رو تکونی دادمو زیر لب گفتم:-بیچاره بچه ای که قراره تو پدرش باشی،لابد قراره تموم عمرش رو شاهد بدجنسی های آقاش باشه! چشماش رو ریز کرد و بیخیال تر از قبل گفت:-هر چی باشم مثل آقای تو نمی ایستم تا هر کسی پشت پایی بهش بندازه و رد شه!  با حرفی که زد بدنم از حرکت ایستاد حس کردم چیزی درونم شکست طاقت همه چیز رو داشتم اما اینکه یکی به آقام حرف نامربوطی رو بزنه نه! آتاش که انگار متوجه حرفش شده بود کمی مکث کرد و‌ خواست چیزی بگه که با ورود صدیقه حرفش رو خورد و از مطبخ بیرون رفت! بغض کرده ترشی رو سر جاش گذاشتمو سینی رو بلند کردم که از مطبخ بیرون برم که صدیقه با صدای نازک و لحن تمسخر آوری گفت:-شرمنده خانوم جان نمیخواستم مزاحمتون بشم اومدم غذای خانوم رو ببرم آبستن که باشی طاقت گرسنگی نداری! برگشتمو اخم غلیظی بهش کردمو بدون اینکه جوابی بهش بدم وارد مهمونخونه شدم! اورهان با دیدنم لبخندی زد و سینی رو از دستم گرفت و توی سفره گذاشت کنارش روی زمین به انتظار نشستم،یه جورایی معذب بودم شاید هم به خاطر نگاه های خیره آتاش بود،انگار از حرفی که زده بود پشیمون شده بود،نمیدونستم هدفش چیه آتاش اصلا آدمی نبود که از کارایی که انجام میده پشیمون بشه چه برسه که بخواد از در معذرت خواهی هم وارد بشه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻