#شهادت_امام_محمد_باقر (ع)
#السلام_علیک_یا_محمد_بن_علی_ایهاالباقر
میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی
ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد
✍شاعر: علیرضا خاکساری
#آجر_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
🕊 کمک برای درمان کودک مبتلا به سرطان ریه
🌺 این کودک مبتلا به سرطان ریه می باشد و هزینه های درمان و دارویی ایشان بالاست و نیز نیاز مبرم به دستگاه اکسیژن ساز دارند و تامین هزینه ها از توان خانواده ایشان خارج است و نیاز به کمک دارند.
🔹حساب رسمی و قانونی به نام گروه جهادی ثامن الحجج علیه السلام
💳
5892107046799931💳
5892107046799915💳
5892107046799923💳
5892107046588607گروه جهادی ثامن الحجج (ع) https://eitaa.com/javadalaemehcharitycenter
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
#سلام_امام_زمانم
کوچه پس کوچهی این شهر دگر ایمن نیست
از سر و وضع خیابان نگرانم به خدا
هرکه را مینگری دین خودش را دارد!
آه ای مجری قرآن نگرانم به خدا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتدهم🦋
🌿﷽🌿
خواستم از در خارج شم که دوباره پام پیچید به هم و
افتادم ای خدا چرا منو نمیکشی راحتم نمیکنی
جلو اینهمه آدم مهم چرا الان ؟باید بی عرضه بودنم رو
همه ببینن ؟؟
صدای خنده های ریزشون رو میشنیدم که آقای پاکزاد
گفت :خوبی دخترم ؟
با خجالت بله ای گفتم و سریع از اتاق خارج شدم
تا ده دقیقه ی اول فقط صدای خنده بود که میومد و من
پشت میزم فقط حرص میخوردم که ستاره
یکی از مهندس های اجرایی که برای خودش از آبدارخونه
چایی ریخته بود و داشت به سمت اتاقش
میرفت با دیدن من که با حرص ناخون هام رو میجویدم
لبخند دندون نمایی زد و به سمتم اومد و
گفت :چی شده آیه جونی چرا عصبانی هستی ؟
رو بهش با مظلومیت نگاه کردم و گفتم :ستاره
-جانم ؟
-من خیلی خنگم ؟
بلند خندید و وقتی نگاه دلخور منو دید سریع خنده اش
رو جمع کرد و گفت :نه خیر کی همچین
حرفی زده ؟
۱۰ تا مدیر عامل شرکت های بزرگ-
خودم میدونم آخه کدوم آدم عاقل و بالغی جلوی ۱۰
میخوره زمین
ستاره بلند گفت :چی؟؟؟؟؟؟
وزد زیر خنده با بغض گفتم :خاک تو سرم کنن یعنی
امروز سه بار افتادم یه بار از رو پله یه بار تو
آسانسور یه بارهم جلو اون همه آدم
ستاره بغلم کرد و گفت :الهی اشکال نداره پیش میاد دیگه
با اخم گفتم :پیش میاد دیگه ؟؟؟؟واسه کی به جز من
پیش میاد دیگه؟
ستاره ریز ریز خندید و گفت :واسه من
با تعجب پرسیدم :چی ؟
ستاره با خنده گفت :میدونی من و امیر چطوری باهم آشنا
شدیم ؟
-امیر ؟شوهرت ؟
-دیگه سوال نپرس-
خب حالا سوال پرسیدم-
نه په منو امیر کبیر الله و اکبر آیه حرف بود زدی تو ؟
-بذار فکر کنم ببینم بگم یا نه-
خب حالا میگی یا نه ؟
از رو میز هلش دادم و گفتم: اصلا برو ببینم انگار تحفه
است که واسه من نازم میکنه
-اگه لوس بازی در نمیاری بگو-
اه بی تربیت حالا میخوای بگم یا نه ؟
خرابکاری میگذره-
خب جونم برات بگه که منم عین توئم اموراتم با افتادن و
اینقدر خوشحال شده بودم که یکی دیگه هم مثل خودم
پیدا کردم که رو میز نیم خیز شدم و گفتم
:جون من ؟
به جون تو اصلا باب آشنایی من و امیر هم همین زمین خوردن من بود-
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتیازدهم🦋
🌿﷽🌿
-بعله یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود-
بدو زود باش تعریف کن ببینم
پریدم وسط حرفشو با بدخلقی گفتم :ستاره اذیت نکن
دیگه اه
خانواده ی عموش توی خونه ی پدر بزرگ-
ای بابا چه بد اخلاق شدی تو هیچی بابا امیر اینا با
مادربزرگ شون زندگی میکردن و از قضا خونه ی مادر
بزرگ پدر بزرگ امیر هم توی کوچه ی ما
بود الان امیر و نبین چسبیده به کار یک پسر تنبل تن
پرورده ای بود که نگو 11ساعته توی کوچه
با بچه مچه ها فوتبال بازی میکرد الان زن گرفته چسبیده
به کار و زندگی خلاصه سرتو درد نیارم
اون روزا من هنوز نمیومدم سرکار یه روز قرار گذاشته
بودیم با دوستام بریم بیرون که من خواب
موندم نیم ساعت از موقعی که باهم قرار گذاشته بودیم
گذشته بود و من هنوز خونه بودم دوستم
زنگ زد و بعد از کلی بد و بیراه سریع حاضر شدم و دویدم
از خونه بیرون حالا بدبختی اینجا بود که
عقلمم نرسید کفش اسپرت یا کتونی بپوشم با کفش
پاشنه بلندراهی شدم وقتی توکوچه داشتم
میدوئیدم پاشنه ی کفشم میشکنه و منم تلپی جلوی امیر
و دوستاش میخورم زمین از اون روز به بعد
من و امیر شده بودیم دشمن خونی اون مسخره ام میکرد
و من حرص میخوردم و با جیغ و داد
جوابشو میدادم که آخر سر نمیدونم با چه رویی اومد
خاستگاریم
با عجله پرسیدم :جواب منفی دادی ؟
عاقل اندر سفیهانه نگاهم کرد و گفت :اگه جواب منفی
میدادم الان زنش بودم؟
-نه منظورم اینه که دفعه ی اول خواستگاریش رو رد
کردی ؟
-چون ازش بدم میومد-
پس چرا میگی نمیدونی با چه رویی اومد خاستگاریت-
نه بابا جواب مثبت دادم
-واای ستاره گیجم کردی اگه ازش بدت میومد چطوری
بهش جواب مثبت بهش دادی ؟
-نمیدونم چطوری بگم در عین تنفر دوستش داشتم
دستمو به علامت برو بابا تکون دادم و گفتم :بیا برو بابا
خدا شفات بده
همون لحظه در اتاق پاکزاد باز شد و آقای پاکزاد و همه ی
اون آدما اومدن بیرون آقای پاکزاد با
دیدن ستاره که رو میز نشسته بود و پاهاشو انداخته بود
رو هم و ریلکس چایی میخورد با تعجب
نگاه کرد که منم که هول کرده بودم ستاره رو هول دادم
که ستاره افتاد زمین....
ستاره که هنوز متوجه تموم شدن کنفرانس و بیرون
اومدن تمام شریک شرکای آقای پاکزاد نشده
بود بلند گفت :الهی خیر از دنیا و آخرتت نبینی دختر
چقدر تو عقده ای هستی آخه حالا چون
خودت هی میفتی باید منم بندازی که بیفتم ؟تو انسانی
؟تو وجدان داری
آقای پاکزاد با لبخندی که روی لبش نشسته بود گفت
:خانوم سماواتی اگه نفرین و ناله هاتون تموم
شد بفرمایید برید سرکارتون
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#خطبهغدیر🪴
#قسمتسوم🌷
🌿﷽🌿
أَحْمَدُهُ کثیراً وَأَشْکرُهُ دائماً عَلَی السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ، وَأُومِنُ بِهِ و بِمَلائکتِهِ وکتُبِهِ وَرُسُلِهِ . أَسْمَعُ لاَِمْرِهِ وَاُطیعُ وَأُبادِرُ إِلی کلِّ مایرْضاهُ وَأَسْتَسْلِمُ لِماقَضاهُ، رَغْبَةً فی طاعَتِهِ وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ، لاَِنَّهُ الله الَّذی لایؤْمَنُ مَکرُهُ وَلایخافُ جَورُهُ .
او را ستایش فراوان و سپاس جاودانه می گویم بر شادی و رنج و بر آسایش و سختی و به او و فرشتگان و نبشته ها و فرستاده هایش ایمان داشته ، فرمان او را گردن می گذارم و اطاعت می کنم ؛ و به سوی خشنودی او می شتابم و به حکم او تسلیمم ؛ چرا که به فرمانبری او شائق و از کیفر او ترسانم . زیرا او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده و از بی عدالتیش ترسان نباشد ( زیرا او را ستمی نیست )
فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج⤵️
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
⤵️⤵️
##شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
کنار گذاشتن با قهر کردن فرق داره
خیلیارو کنار گذاشتم اما ...
باهاشون قهر نیستم!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
بعضی ها وقتی می آیند
خوشبختی می آورند
و بعضی ها وقتی می روند!!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
بالاخره خوب میشه
درست میشه
میرسیم...
می بینیم ...
میخندیم ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
سالیانی است که من
سنگ صبور خودمم ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۶ خرداد ۱۴۰۳