⤵️آیت الله سید علی قاضی:
عبادت باید طوری باشد که اثر شیرینی آن انسان را چنان مشغول خودش کند که تا چند روز لذت و شیرینی آن عبادت انسان را از گناه کردن مصون و محفوظ بدارد.
@ala_allah
#نماز_اول_وقت
✨آیت_الله_بهجت قبل از اینکه مرجع تقلید بشن سیرو سلوک داشتن و میفرمودن من از جوونیام هر چشمی که وجود آقا امام زمان عج رو دیده باشه میشناختم اولین بار این اتفاق برام توی کاظمین افتاد یه جوونی رو دیدم از چشماش فهمیدم این آقا رو دیده انقدر پرس و جو کردم که اعتراف کرد رازش #نماز_اول_وقت بود حالا هِی بگید ما چرا امام_زمان رو نمیبینیم.
@ala_allah
✨شیخ میفرمـود:
«دردعـا بایـد
خاضع و خاشع بود،
و دو زانو ومؤدب رو به قبله.» یک بارپاي من ناراحت بود، به نظـرم خواسـتم چهـار زانـو بنـشینم، ایـشان فرمودند درست بنشین،دردعا دو زانو بنشین و رعایت ادب کن
#حی_علی_الرفیق
@ala_allah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولماهسپردمگرههارابہحسین😍
نفسسینہزنڪربوبلارابہحسین😍
جورعشاقڪشیدنهنرمعشوقاسٺ
درددادنبہماودوارابہحسین..!😍
#صلیاللهعلیڪیااباعبدالله..✋
☀️☀️☀️☀️
@ala_allah
✨به نام خداوند نیکوسرشت
🌸که او در جهان بذرنیکی بکشت
✨خدایا...
🌸صبحمان را
✨با نام تو آغاز میكنیم
🌸نام تو آرامش
✨لحظههايمان است
الهی به امید تو👆
@ala_allah
✨وَلِلَّهِ الْمَــــشْرِقُ وَالْمـــَغْرِبُ
✨فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَـمَّ وَجْهُ اللَّهِ
✨إِنَّ اللَّهَ وَاســـِعٌ عَلِيــــــــمٌ.
و مشرق و مغرب از آن خداست پس
به هر ســــو رو ڪنيد آنجا روى به خـداست آرى خدا گشايشگر داناست.
📒سوره مبارڪه البقره آیه ۱۱۵
@ala_allah
#تلنگـــــــر_و_تفکـــــــر
#داستانک_معنوی
🔹دو نفر بودن!
یکی شون جلوتر بود!
از ماشین اومدم پایین.
اون یکی که جلوتر بود،
خوشحال اومد کنار درخت!
🔹به پشت سری گفت:"بیا ! گفتم که خدا روزی مون رو می رسونه! نمیذاره این همه راه بیایم و دست خالی برگردیم!"
🔹چند تا کارتن پاره که کنار درخت انداخته شده بود رو برداشتن و داخل کیسه کردن و رفتن!
🔹تو ذهن خودم وایساده بودم
و تکیه داده بودم به گوشه مغزم!!
🔹گفت"گفتم خدا روزی مون رو می رسونه"
روزی اون چند تکه کارتن پاره بود که به خدا امید داشت که خدا می رسونه! و وقتی چند تکه کارتن رو دید شکر کرد و برداشت!
🔹روزی ما چیه؟!
بهش رسیدیم؟
شکر کردیم؟
🔹اصلا امید داریم که روزی مون می رسه و می فهمیم که اونچه در طی روز بهمون می رسه
همون روزی مقدر است؟
🔹این حرف اون بنده خدا منو یاد مناجات الشاکرین انداخت
🔵خدایا!روزیم را که رسوندی!خوبم رسوندی!ذه چهل ساله و صدساله بقیه رو چند ساله برام به پایان رسوندی!نمیخوای فهمِ شکرِ روزیِ وسیعت رو بهم بدی؟؟؟
@ala_allah
وقتی صبرت سر اومد و طاقتت کم شد
رو به خدا مدام در دلت بگو:
اراده ی تو، نه اراده من
به طریق تو، نه به طریق من
به وقت تو، نه به وقت من
شکر کن برای همه نعماتی که به چشم نمی آیند ولی بدون آن نعمات، زندگی ما
تهی و بی معنا بود
مثل هر نفسی که می کشیم
سلامی که از سر وجود از
عزیزی می شنویم
و همین خوابی که شبها،
ما را به رویاهایمان پیوند میزند
و به آرامش و سکون میرساند.
@ala_allah
🌿بچه که بودیم اگر مسابقه ای شرکت میکردیم کلی استرس و اضطراب داشتیم اما اگر پدر و مادرمون و بین جمعیت میدیدم که دارن ما رو نگاه میکنن، مثل یک کوه قوی میشدیم.
تمام تلاش مون رو میکردیم تا برنده مسابقه بشیم و پدر و مادرمون بهمون افتخار کنن.
حالا بزرگ شدیم و تو مسابقه زندگی شرکت کردیم مشکلات و سختی ها میان تا ما رو شکست بدن
اما اگر بدونیم خدا داره نگاه میکنه و حتی گاهی کمک میکنه تا آخر کار پیروزی و موفقیت ما رو ببینه، مطمئنا تمام این مسابقه با همه تلخ و شیرینش برامون لذت بخش میشه.
بخند خدا داره تو رو میبینه 🌿
🦋قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَىٰ
🌿🌺ﺧﺪﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻧﺘﺮﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ [ ﺳﺨﻦ ﺍﻭ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ]ﻣﻰ ﺷﻨﻮم ﻭ [ ﺍﻋﻤﺎﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ] ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ .(٤٦)
سوره طه
@ala_allah
⤵️بہقولاستادپناهیان؛
خداناراحتمیشه
اگهبندشناخوشاحـوالوناراحت
باشه
پسمشتیبهخاطردلِ خدا،
باهمهیناسازگاریهابسازُ
سعیکن خوبباشی"^^🦋
@ala_allah
#داستانک_معنوی
کشیش سوار هواپیما شد. سمینارش تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در سمینار بعدی شرکت کند و دیگران را به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.
.
هواپیما از زمین برخاست. پاسی گذشت . همه به گفتگو مشغول بودند. کشیش در افکارش غوطهور که در جلسهی بعدی چه بگوید و چگونه بر مردم تأثیر بگذارد. ناگاه ، چراغ بالای سرش روشن شد : «کمربندها را ببندید!» اندکی بعد ، صدایی از بلندگو به گوش رسید : « لطفاً همگی در صندلیهای خود بنشینید . طوفان بزرگی در پیش است.» موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همه کوشیدند ظاهر خود را آرام نشان دهند.
.
کمی گذشت...
طوفان شروع شد. صاعقه زد و نعره ی رعد برخاست. کم کم نگرانی از درون دلها به چهرهها راه یافت. بعضی دست به دعا برداشتند. طولی نکشید که هواپیما در طوفانی خروشان بالا و پایین میرفت. گویی هماکنون به زمین برخورد میکند و از هم متلاشی میگردد.
.
کشیش نیز نگران شد. اضطراب به جانش چنگ انداخت. از آن همه مطالب که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند! سعی کرد اضطراب را از خود دور کند امّا سودی نداشت.
نگاهی به دیگران انداخت. همه آشفته بودند و نگران که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد!؟
.
ناگاه نگاهش به دخترکی خردسال افتاد. آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را میخواند. آرامشی زیبا چهرهاش را در خود فرو برده بود.
هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه میکرد، انگار طوفان مشتهای خود را به هواپیما میکوفت. امّا هیچکدام اینها در دخترک تأثیری نداشت. گویی در گهواره نشسته و آرام تکان میخورد و در آن آرامش بیمانند به خواندن کتابش ادامه میداد.
کشیش ابداً نمیتوانست باور کند. او چگونه میتوانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند؟
.
بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد و فرود آمد. مسافران شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش میخواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند. او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و سپس از آرامش او پرسید و سؤال کرد که چرا هیچ هراسی در دلش نبود زمانی که همه آشفته بودند؟؟
دخترک به سادگی جواب داد: «چون خلبان پدرم بود. او داشت مرا به خانه میبرد . اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند.»
گویی آب سردی بود بر بدن کشیش. سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب
به خدا اعتماد کنیم حتی در سهمگین ترین طوفانها
او پدر ما و خلبان ماهری است!
ایمان و اعتقاد واقعی یعنی همین .
@ala_allah
اگهیهشببدونغموغصهبودی،
شککنبهخودت!
اصلااصلشهمینهکهخوببهت
دردمیدن،آزمایشتمیکننکهخوببخرنت!چونکه:↓
هرکهدراینبزممقربتراست،
جامِبلابیشترشمیدهند...(:
⤴️استادپناهیان
@ala_allah