﷽
❤️🩹 وقتی از سفر کربلا برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟ مجید گفته بود یه نگاه به گنبد حضرت ابالفضل کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین علیهما السلام و گفتم:
«آدمم کنید!»
🔰 سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت میخواند.
🌿 خودش همیشه میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم.
در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود...
*به نقل از خواهر شهید
✨- آقا مجید!
شما که رفتی و رسیدی و خوشا به سعادتت... کاش یکی از همان «آدمم کنید» ها هم از طرف ما بگویی...!
#آرمان_ما
#شهید_مجید_قربانخانی
سامرا عزا گرفته.mp3
7.9M
🔁 ⏮️ ⏯️ ⏭️ 🔀
◉━━━━━━────────────
🎧 | سامرا عزا گرفته
بوی کربلا گرفته ..
#شهادت
#امام_هادی علیهالسلام
•┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈•
# سمنان
✨امام هادی (علیهالسّلام) همعصر شش نفر از خلفای عباسی بود. متوکل عباسی به علت اینکه از وجود امام در مدینه برای حکومت خویش، احساس خطر میکرد آن حضرت را به سامراء خوانده و تحت مراقبت حکومت خویش قرار داد و یکبار هم نقشه قتل ایشان را کشید ولی نافرجام ماند.
سرانجام امام هادی (علیهالسّلام) به دستور معتز عباسی مسموم و در سوم ماه رجب سال ۲۵۴ق به شهادت رسید، (۲۶ جمادی الثانی و ۲۷ ماه رجب هم ذکر شده) بعد از تشییع باشکوه در خانه خود مدفون گردید.
▪️سالروز شهادت امام هادی(ع)تسلیت باد.
#ضربالمثل
(به مالت نناز به شبی بند است به حسنت نناز به تبی بند است)
این مثل را در مورد كسی میگویند كه به مال و مقامش میبالد و مینازد و مغرور میشود.
مردی بود كه ثروت زیادی داشت به طوری كه حد و حساب نداشت صاحب قصر مجلل غلام و كنیز بود. روزی از روزها با خدم و حشم به حمام رفت. هنگامی كه وارد خزینه حمام شد، غلام مخصوصش قلیان جواهر نشانی را برایش چاق كرد و هر مرتبه كه سر از آب بیرون میآورد قلیان را به دهان او میگذاشت چند پک میزد و دوباره زیر آب میرفت. یک مرتبه كه سرش را از آب ببرون آورد با خودش گفت:« آیا كسی از من بالاتر هست؟ آیا ثروت مرا كسی دارد؟» و به خودش مغرور شد. این فكر را كرد و به زیر آب رفت. همینكه سرش را از آب بیرون آورد، نه غلامی دید و نه قلیانی، صدا زد: « غلام ! غلام » دید خبری نیست دلاكهای حمام به صدای او دویدند جلو.
او فریاد زد: لباسهای مرا بیاورید.» اما دید دلاكها، دلاكهای همیشه نیستند، تعجب كرد. خودش آمد لباس بپوشید دید یک دست لباس پاره و كهنه به جای لباسهایش گذاشتهاند. صدا كرد:« پس لباسهای من چه شده؟» استاد حمامی و دلاكها آمدند گفتند: « تو هر روز كه به حمام میآیی لباس كهنههای خودت را میگذاری و یک دست لباس تازه و نوی مشتریها را میدزدی. حالا خوب گیرت آوردیم.» و او را گرفتند و كتک زدند و لباس پارهها را به او دادند و از حمام بیرونش كردند. وقتی وارد كوچه شد، دید این شهر جای دیگری است؛ شهر خودش نیست.ناچار در شهر گردش كرد تا شب شد. گرسنه و خسته شده بود و جایی نداشت برود. مجبور شد شب را در تون حمامی بگذراند. وارد تون حمام شد. دید سفره نانی در آنجا هست. دانست كه سفره نان مال تونوان است. سفره را پیش كشید و مشغول خوردن شد. شب را همان جا بسر برد و نزدیكیهای صبح تون حمام را آتش كرد با خودش گفت: «عجالتاً كه نان تونوان را خوردهام در عوض حمامش را گرم كنم.» تا اینكه تونوان از راه رسید مرد گفت:« رفیق، نان تو را من خوردهام ولی عوضش تون را آتش كردهام و حمام گرم است.»
تونوان ازاو خوشش آمد و او را پیش خودش نگاه داشت چند روزی آنجا بود كه صاحب حمام دید عجب مرد زرنگی است و او را جامه دار حمام كرد. از آنجائی كه زرنگی و درستكاری به خرج داد، حمامی از او خوشش آمد و دخترش را به عقد او درآورد.
بعد از چند سالی دختر حمامی صاحب دو فرزند شد و چیزی نگذشت كه حمامی مُرد و ثروت او به دخترش رسید. اما مرد هر شب كه به خانه میآمد افسرده میان فكر فرو میرفت و دست به زانو مینشست و با كسی حرف نمیزد. تا اینكه زنش یك شب از او پرسید: « تو را به خدا به چه فكر میكنی؟» آیا به پدر من یا به چیز دیگری؟» زن آنقدر او را قسم داد تا اینكه مرد قصه را از اول تا آخر برایش گفت. زن به او گفت: «آدم وقتی صاحب ثروت شد نباید به مالش مغرور شود. اما حالا كه اینطور شده شب برو روی پشت بام پلاس سیاه به گردن بیندار و به درگاه خدای متعال توبه كن و از خدا بخواه تا دو مرتبه به خانه خودت برگردی.
به شرطی كه اگر دعایت مستجاب شد در فكر من و این دو بچه هم باشی.» مرد قبول كرد و با دل شكسته و پردرد رفت بالای پشت بام، پلاس سیاه به گردن انداخت و دو ركعت نماز حاجت خواند و به درگاه خداوند نالید و توبه كرد و مشغول مناجات بود كه خوابش برد. یک وقت صدای اذان صبح به گوشش رسید سراسیمه بلند شد و نماز صبح را خواند و از زنش خداحافظی كرد و رفت كه در حمام را باز كند. وارد حمام شد و لباسش را عوض كرد و رفت توی خزینه كه زیر آب خزینه را بزند. وقتی سرش را از زیر آب بیرون آورد، غلام خودش را قلیان به دست بالای سرش دید.
تا خواست بگوید «غلام چرا...؟ » غلام زودتر گفت: « آقا، این دفعه رفتی زیر آب طول كشید. چند دقیقه است كه منتظر شما هستم.» مرد بقیه مطلب را فهمید و شكر خدا را بجا آورد، از میان خزینه بیرون آمد، دید حمام اولی است. غلامان لباسهایش را حاضر كردند و لباسش را پوشید و به خانه رفت. زن به او گفت: « امروز كمی دیرتر از حمام آمدی؟» مرد تعجب كرد و گفت: « چند سال است، كه من رفتهام. زن گرفتهام. دارای دو فرزند شدهام. تازه زنم میگوید امروز دیرتر آمدی.» فهمید قدرت خدای بزرگ است .
بعد چند نفر از غلامان را فرستاد و نشانی آن شهر را هم به آنها داد. رفتند زن و فرزندانش را آوردند. دیگر تا عمر داشت ناشكری نكرد و به خودش مغرور نشد و ثروتش را در راه خدا خرج كرد.
یاد_داشت: دهخدا در امثال و حكم این ابیات را مترادف مثل فوق آورده است: به حسنت مناز به یك تب بند است به مالت منار به یک شب بند است.
بر مال و منال خویشتن غره مشو
كان را به شبی برند و این را به تبی
بس خون كسان كه چرخ بی باک بریخت
بس گل كه برآمد از گل و پاک بریخت
بــر حسـن و جـوانـی ای پسر غـره مشـو
بس غنچه ناشكفته بــرخــاک بــرییخت.
@mollanasreddin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراهان گرامی وقتتون بخیر
🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از تضمین ظریف حالا اینبار تضمین این یکی بز اصلاحات😂
اگه کشور رو دو دستی تقدیم آمریکا و اسرائیل کنیم، شبیه #سوریه نمیشه؟
نه غیر ممکنه
نصیری تضمین داده که آمریکا و اسرائیل با ما دوستن و کاری باهامون ندارن 😎
#سرطان_اصلاحات
🆔@eittwitter امینی آزاده
🥀 شهید شکرالله_اکبری_عسکرانی
📜دوم شهریور ۱۳۴۵، در روستای عسکران از توابع شهرستان نجف آباد به دنیا آمد. پدرش حبیب الله و مادرش شهربانو نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال ١٣٦٥ ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهاردهم دی ۱۳۶۵، با سمت معاون مخابرات در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سینه و پا شهید شد.
پیکر وی را در گلزار شهدای علی بن جعفر شهرستان قم به خاک سپردند. برادرش نصر الله نیز به شهادت رسیده است.
☀️ ولادت: ۲ شهریور ۱۳۴۵
🕊 شهادت: ۱۴ دی ۱۳۶۵
#استان_قم
28.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلبان آمریکایی در مشهد
گفتم مگر امام رضا چاره ای کند
((السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا))
#وقت_سلام
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک
دلتون شکست
التماس دعا فرج
🥀 شهید رسول_حدادی
📜یکم اسفند ١٣٤٤، در روستای نیزار از توابع شهرستان قم به دنیا آمد. پدرش حسین، آهنگر بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بنا و آهنگر بود. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت و یکم دی ۱۳۶۳، در محور بسطان - سقز بر اثر اصابت سهوی گلوله به شکم و کمر، مجروح شد. چهاردهم همان سال، در بیمارستان امام خمینی تهران بر اثر عوارض ناشی از آن به شهادت رسید.
پیکر وی را در گلزار شهدای علی بن جعفر شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.
☀️ ولادت: ۱ اسفند ۱۳۴۴
🕊 شهادت: ۱۴ دی ۱۳۶۳
#استان_قم