eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
493 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽‌ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_شصت‌وهفتمـ #توفيق_شهادت اما نكته مهمے ڪه در
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽‌ اين مطلب را يادآور شومـ ڪه بعد از شهادت دوستانمــ، بنده راهی مرزهای شرقے شدمــ. مدتے را در پاسگاههای مرزے حضور داشتمــ. اما خبری از شهادت نشد! در آنجا مطالبے ديدمـ ڪه خاطرات ماجراهاي سه دقيقه براي من تداعے مےشد.💭💭 يک روز دو پاسدار را ديدم که به مقر ما آمدند. با ديدن آنها حالم تغيير کرد! من هر دوی آنها را ديده بودمـ ڪه بدون حساب و در زمره‌ی شهدا و با سرهای بريده شده راهے بهشتــ بودند.🥀🍂 برای اينڪه مطمئن شومـ به آنها گفتم: نام هر دوی شما محمد است؟🤔🤔 آنها تأييد ڪردند و منتظر بودند ڪه من حرف خود را ادامه دهمـ، اما بحثــ را عوض ڪردمـ و چيزی نگفتمـ.😶😶 از شرق کشور برگشتم. من در اداره مشغول به ڪار شدم. با حسرتے ڪه غير قابل باور است. يڪ روز در نمازخانه اداره دو جوان را ديدم كه در كنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سالم كردم. خيلي چهره آنها برايم آشنا بود. به نفر اول گفتم: من نميدانم شما را كجا ديدم. ولي خيلي براي من آشنا هستيد. مےتوانم فاميلے شما را بپرسم؟😥😥 نفر اول خودش را معرفي كرد. تا نام ايشان را شنيدم، رنگ از چهره‌ام پريد!😳😳 ياد خاطرات اتاق عمل و ... برايمـ تداعے شد. بلافاصله به دوستــ ڪناری او گفتمــ: نام شما هم بايد حسين آقا باشه؟☺️☺️ او هم تأييد كرد و منتظر شد تا من بگويم كه از ڪجا آنها را مےشناسم. اما من ڪه حال منقلبے داشتمــ، بلند شدمـ و خداحافظے ڪردمـ.😞😔 خوب به ياد داشتم كه اين دو جوان پاسدار را با هم ديدم كه وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهے بهشتــ شدند. هر دو با هم شهيد شدند درحالے ڪه در زمان شهادت مسئوليت داشتند! باز به ذهن خودم مراجعه كردم. چند نفر ديگر از نيروها برای من آشنا بودند. ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽‌ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_شصت‌وهشتمـ #حسرت اين مطلب را يادآور شومـ ڪه
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽‌ باز به ذهن خودمـ مراجعه ڪردمــ. چند نفر ديگر از نيروها براي من آشنا بودند. پنج نفر ديگر از بچه‌های اداره را مشاهده ڪردمـ ڪه الان از همـ جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند، اما عروج آنها را هم ديده بودم. آن پنج نفر با همــ به شهادت مےرسند.🕊🕊🕊 چند نفری را در خارج اداره ديدمـ ڪه آنها هم...😔😔 هرچند ماجرای سه دقيقه حضور من در آن سوی هستے و بررسے اعمال من، خيلے سختــ بود و آن لحظات را فراموش نمےڪنمــ، اما خيلے از موارد را سالها پس از آن واقعه، در شرايط و زمان‌های مختلف به ياد مےآورم.😔😔 چند روز قبل در محل ڪار نشسته بودمـ. چاپ اول ڪتاب انجام شده بود. يڪے از مسئولين از تهران، برای بازرسے به اداره‌ی ما آمد.😎😎 همين ڪه وارد اتاق ما شد، سلامــ ڪرد و پشت ميز آمد و مشغول روبوسی شديمــ. مرا به اسم صدا ڪرد و گفت: چطوری برادر؟😁☺️ من ڪه هنوز او را به خاطر نياورده بودم، گفتم: الحمدلله🤲🤲 گفت: ظاهراً مرا نشناختے؟ ده سال قبل، در فلان اداره برای مدت ڪوتاهے با شما همڪار بودمـ. من ڪتاب سه دقيقه در قيامت را ڪه خواندمـ، حدس زدمـ ڪه ماجراے شما باشد، درسته؟🧐🧐 گفتمــ: بله و ڪمی صحبت ڪرديمــ. ايشان گفت: يڪی از بستگان من با خواندن اين ڪتاب خيلے متحول شده و چند ميليون رد مظالم داده و به عنوان بازگشتــ حق‌الناس و بيت‌المال، ڪلے پول پرداخت ڪرده.💳 💳 بعد از صحبت‌های معمول، ايشان رفت و من مشغول فڪر بودمــ ڪه او را ڪجا ديدم!🤨🤨 يڪباره يادمـ آمد! او هم جزو ڪسانے بود ڪه از ڪنار من عبور ڪرد و بےحساب وارد بهشتــ شد. او هم شهيد مےشود.🕊🕊 ديدن هر روزه اين دوستان بر حسرتــ من مےافزايد، خدايا نڪند مرگ ما شهادتــ نباشد.😣😢 به قول برادر عليرضا قزوه: وقتے ڪه غزل نيسـتــ شـفای دل خسـته ديگـر چـه نشـينيمــ بـه پشـتــ در بسـته؟ 😢😭😭 رفتند چه دلگير و گذشـتند چه جانسوز آن سـينه‌زنان حرمـش دسـته بـه دسـته 🥀🥀🥀 مےگويمــ و مےدانمـ از اين ڪوچه تاريڪ راهے اسـت به سرمنزل دلهای شڪسته 💔💔💔 در روز جزا جرأت برخواسـتنش نيستـ پايـي ڪـه بـه آن زخـم عبوري ننشسـته 💔💔💔 قسـمت نشـود روی مـزارمــ بگذارنـد سـنگے ڪـه گل لالـه به آن نقش نبسـته 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 🌷🍃🌷🍃🌷 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh