eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
493 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽‌ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_شصت‌ودومـ #نشانه‌ها يڪباره ياد صحنه‌هايے اف
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽‌ ديگر يقين داشتمــ ڪه ماجرای شهادتــ همڪاران من واقعی استــ. در روزگارۍ ڪه خبری از شهادت نبود، چطور بايد اين حرف را ثابت مےڪردمـ؟ برای همين چيزی نگفتمــ. اما هر روز ڪه برخے همڪارانمــ را در اداره مےديدمـ، يقين داشتمــ يڪ شهيد را ڪه تا مدتے بعد، به محبوب خود خواهد رسيد ملاقات مےڪنمــ.😍😍 هيجان عجيبے در ملاقات با اين دوستان داشتمــ. مےخواستمــ بيشتر از قبل با آنها حرف بزنم و ... من يڪ شهيد را ڪه به زودی به ملاقات الهے مےرفتــ مےديدمــ. اما چطور اين اتفاق مےافتد؟ آيا جنگے در راه استــ!؟🤔🤔 چهار ماه بعد از عمل جراحے و اوايل مهرماه 1394 بود كه در اداره اعلام شد: ڪسانے ڪه علاقمند به حضور در صف حرم هستند، مےتوانند ثبت نام كنند.📝📝 جنب‌وجوشے در ميان همڪاران افتاد. آنها ڪه فڪرش را مےڪردمـ، همگے ثبت نامـ ڪردند. من هم با پيگيری بسيار توفيق يافتمــ تا همراه آنها، پس از دوره آموزش تڪميلے، راهے سوريه شومــ.✈️✈️ آخرين شهر مهمــ در شمال سوريه، يعنے شهر حلبــ و مناطق مهمــ اطراف آن بايد آزاد مےشد، نيروهای ما در منطقه مستقر شدند و ڪار آغاز شد. چند مرحله عمليات انجامــ شد و ارتباط تروريستها با ترڪيه قطع شد. محاصره شهر حلبــ ڪامل شد.🇮🇷💪 مرتبــ از خدا مےخواستمــ ڪه همراه با مدافعان حرمــ به ڪاروان شهدا ملحق شومــ. ديگر هيچ علاقه‌ای به حضور در دنيا نداشتم.🤲📿 مگر اينڪه بخواهمــ برای رضای خدا ڪاری انجامـ دهمـ. من ديده بودم ڪه شهدا در آن سوی هستے چه جايگاهے دارند. لذا آرزو داشتمـ همراه با آنها باشمــ. ڪارهايمــ را انجامـ دادمـ. وصيتنامه و مسائلے ڪه فڪر مےڪردمــ بايد جبران ڪنمــ انجامــ شد. آماده رفتن شدمــ.👨‍✈️👨‍✈️ به ياد دارم ڪه قبل از اعزامـ، خيلے مشڪل داشتمــ. با رفتن من موافقتــ نميشد و... اما با ياری خدا تمام ڪارها حل شد. ناگفته نماند ڪه بعد از ماجراهايے ڪه در اتاق عمل برای من پيش آمد، ڪل رفتار و اخلاق من تغيير ڪرد. يعنے خيلے مراقبتــ از اعمالمــ انجام مےدادمـ، تا خداے نڪرده دل كسي را نرنجانمــ، حق الناس بر گردنمــ نماند. ديگر از آن شوخےها و سرڪار گذاشتنها و... خبري نبود.✋✋ يڪ دو شبــ قبل از عملياتــ، رفقای صميمی بنده ڪه سالها با همــ همڪار بوديمــ، دور هم جمع شديمــ. يڪے از آنها گفتــ: شنيدمــ ڪه شما در اتاق عمل، حالتے شبيه مرگ پيدا ڪرديد و... خلاصه خيلے اصرار ڪردند ڪه برايشان تعريف كنم. اما قبول نڪردمــ. من برای يڪے دو نفر، خيلے سر بسته حرف زده بودمــ و آنها باور نڪردند. لذا تصميمــ داشتمــ ڪه ديگر برای ڪسے حرفے نزنم.😶🤫 جوادمحمدی، سيديحيے براتے، سجادمرادی، برادر ڪاظمے، برادر مرتضی زارع و شاهسنايی و... در ڪنار همــ بوديمــ. آنها مرا به يڪے از اتاق‌های مقر بردند و اصرار ڪردند ڪه بايد تعريف ڪنے.🤗😤 من هم ڪمي از ماجرا را گفتمــ، رفقای من خيلے منقلب شدند. خصوصاً در مسئله حق‌الناس و مقامــ شهادتــ. چند روز بعد در يڪے از عملياتها حضور داشتم. در حين عمليات مجروح شدمــ و افتادمــ🤕🤒. جراحت من سطحي بود اما درستــ در تيررس دشمن افتاده بودمــ. هيچ حرڪتے نمےتوانستمــ انجامـ دهمـ. ڪسے همــ نمےتوانستــ به من نزديڪ شود. شهادتين را گفتمـ. در اين لحظات منتظر بودم با يڪ گلوله از سوی تڪ تيرانداز تڪفيرۍ به شهادتــ برسم.🕊🕊 در اين شرايط بحرانے، عبدالمهدی ڪاظمی و جواد محمدے خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. آنها خيلی سريع مرا به سنگر منتقل ڪردند. خيلی از اين ڪار ناراحت شدمـ. گفتم: چرا اين ڪار رو كرديد؟ ممڪن بود همه ما رو بزنند. جواد محمدي گفت: تو بايد بمانے و بگويے ڪه در آن سوی هستے چه ديده‌اے.👌👌 چند روز بعد، باز اين افراد در جلسه‌اے خصوصے از من خواستند ڪه برايشان از برزخ بگويمــ. نگاهے به چهره تك‌تك آنها ڪردم. گفتم چند نفری از شما فردا شهيد مےشويد. سڪوتے عجيبــ در آن جلسه حاڪم شد. با نگاه‌های خود التماس مےڪردند ڪه من سڪوت نڪنمــ.😢😥 حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده بودم را گفتمــ. از طرفے برای خودمــ نگران بودمــ. نڪند من در جمع اينها نباشمــ. اما نه. ان شاء الله ڪه هستمـ.🤲🤲 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽‌ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_شصت‌وسومـ #مدافعان‌حرم ديگر يقين داشتمــ ڪه
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽‌ جواد با اصرار از من سؤال مےڪرد و من جواب مےدادمــ. در آخر گفتــ: چه چيزی بيش از همه در آن‌طرف به درد مےخورد؟ گفتمــ بعد از اهميتــ به نماز، با نيتــ الهي و خالصانه، هر چه مےتوانيد برای خدا و بندگان خدا ڪار ڪنيد.😇😇 روز بعد يادمــ هستــ ڪه يڪے از مسئولين جمهوری اسلامے، در مورد مسائل نظامے اظهار نظری ڪرده بود ڪه براۍ غربےها خوراڪ خوبے ايجاد شد. خيلے از رزمندگان مدافع حرمــ از اين صحبت ناراحت بودند. 🧐🙁😞 جواد محمدۍ مطلبــ همان مسئول را به من نشان داد و گفت: مےبينے، پس‌فردا همين مسئولے ڪه اينطور خون بچه‌ها را پايمال مےڪند، از دنيا مےرود و مےگويند شهيد شد!😱😱 خيلے آرامــ گفتمــ: آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين سالها طوری از دنيا مےرود ڪه هيچ ڪاری نمےتوانند برايش انجام دهند! حتے مرگش هم نشان خواهد داد ڪه از راه و رسمــ امامــ و شهدا فاصله داشته.😤😣 چند روز بعد، آماده عملياتــ شديمــ. جيره جنگے را گرفتيمــ و تجهيزات را بستيمــ. خودمــ را حسابے برای شهادت آماده ڪردمــ. 😊😇 من آرپي جي برداشتمــ و در ڪنار رفقايے ڪه مطمئن بودمــ شهيد مےشوند با تمام اين افراد قرار گرفتمــ. گفتمــ اگر پيش اينها باشمــ بهتره. احتمالا همگے با همـ شهيد ميشويم. نيمه‌های شبــ، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود ڪه جواد محمدی خودش را به من رساند. او ڪارها را پيگيری مےڪرد. سريع پيش من آمد و گفت: الآن داريمــ مےرويمــ برای عمليات، خيلے حساسيتــ منطقه بالاست.🤨🧐 او مےخواستــ من را از همراهے با نيروها منصرف كند. من هم به او گفتمــ: چند نفر از اين بچه‌ها به زودی شهيد مےشوند. از جمله بيشتر دوستانے ڪه با همــ بوديمــ. من همــ مےخواهمــ با آنها باشمــ، بلڪه به‌خاطر آنها، ما همــ توفيق داشته باشيمــ. دستور حرڪت صادر شد.💪💪 من از ساعتها قبل آماده بودمــ. سر ستون ايستاده بودم و با آمادگے ڪامل مےخواستمــ اولين نفر باشمــ ڪه پرواز مےڪند.🕊🕊 هنوز چند قدمي نرفته بوديمــ ڪه جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا ڪرد. خيلے جدی گفتــ: سوارشو، بايد از يڪ طرف ديگر، خط شڪن محور باشے. بايد حرفش را قبول مےڪردمــ. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقه‌ای رفتيمــ تا به يڪ تپه رسيديمــ. به من گفت: پياده شو. زود باش.🤨🤨 بعد جواد داد زد: سيديحيے بيا. سيد يحيی سريع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتمــ: اينجا ڪجاستــ، خط ڪجاست؟ نيروها ڪجايند؟🙄🙄 جواد هم گفت: اين آرپي‌جي را بگير، برو بالای تپه. بچه‌ها تو را توجيه مےڪنند. رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشتــ! اين منطقه خيلے آرام بود. تعجب ڪردم! از چند نفری ڪه در سنگر حضور داشتمــ پرسيدم: چه ڪار ڪنيمـ. خط دشمن ڪجاستــ؟🤔🤔 يڪي از آنها گفتــ: بگير بشين. اينجا خط پدافندی استــ. بايد فقط مراقبـــ حرڪات دشمن باشيمــ. تازه فهميدم كه جواد محمدي چه كرده!😭😭 روز بعد ڪه عمليات تمام شد، وقتے جواد محمدی را ديدمــ، باعصبانيت گفتمــ: خدا بگمــ چيڪارت بکنه، برا چی من رو بردی پشتــ خط؟!😠😤 ً او هم لبخندی زد و گفتــ: تو فعلا نبايد شهيد شوے. بايد برای مردمــ بگويے ڪه آن طرف چه خبر است. مردمــ معاد رو فراموش کرده‌اند.🙁🙁 برای همين جايی تو را بردمــ ڪه از خط دور باشی. اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادي و سيديحيے براتی ڪه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتي بعد مرتضے زارع، بعد شاهسنايي و عبدالمهدی ڪاظمی و... در طی مدت ڪوتاهے تمام رفقای ما ڪه با همــ بوديمــ، همگے پرڪشيدند و رفتند.🕊🕊🕊 درست همان طور ڪه قبلا ديده بودمـ. جواد محمدي هم بعدها به آنها ملحق شد. بچه‌های اصفهان را به ايران منتقل ڪردند. من هم با دستــ خالے از ميان مدافعان حرمــ به ايران برگشتمـــ. با حسرتے ڪه هنوز اعماق وجودمــ را آزار مےداد.😔😔 ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh