eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
493 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_بیست‌وسومـ #سفر_ڪربلا من هم مثل خیلی‌های دیگ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽ در دوران نوجوانے در پایگاه بسیج شہرستان فعالیتــ داشتمـ . روزها و شبها با دوستانمان با هم بودیمـ. شبهای جمعه همگے در پایگاه دور هم جمع بودیمـ. و بعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و..... داشتیم. در پشتــ پایگاه بسیج قبرستان شهر ما قرار داشتــ. ما هم بعضے وقتها دوستان خودمان را اذیت مےڪردیمـ! 👻😈 البته تاوان تمام این اذیّت ها را آنجا دادم.😓😥 برخی شبهای جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیمـ . یڪ شبــ زمستانے برفــ سنگینے آمده بود. یڪی از رفقا گفتــ: ڪسي جرأت داره الآن تا آخر قبرستان برود؟؟ گفتمـ این ڪه ڪار مهمے نیستــ من الان مےروم. او همـ به منـ گفتـ : باید لباس سفید بپوشـي!!👻👻 من سرتا پا سفید پوش شدمـ و حرڪت ڪردمـ .صدای خس‌خس پای من روی برف، از دور هم شنیده مےشد. من به سمتــ انتهای قبرستان رفتم. اواخر قبرستان ڪه رسیدمـ، صوت قرآن شخصی را از دور شنیدمـ . یڪ پیرمرد روحانی ڪه از ساداتــ بود شبهای جمعه تا سحر در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائتــ قرآن مےشد.📖 فهمیدمــ ڪه رفقا با اینڪار مےخوایتند با این سید شوخے کنند. مےخواستمـ برگردمـ . اما با خودمـ گفتمـ: اگر الان برگردمــ رفقای من فڪر مےکنند ترسیدمـ . برای همین تا انتهاے قبرستان رفتمـ..😱😱 هر چه صدای پای من نزدیڪتر مےشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر مےشد..... ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ 『@alahassanenajmeh