❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهلوهشتمـ #شهیدوشهادت تعجبــ ڪردم. تشییع او
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_چهلونهمـ
#قرآن
درمیان دوستان ما جوان فوقالعاده پر استعدادی بود ڪه در نوجوانے حافظ و قاری قرآن شد. و برای بسیاری از بچه های محل الگو گردید.
از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خیلی از بزرگترها میگفتند: کاش مثل فلانی بودید.👌😎
این پسر به دنبال مفاهیم قرآن رفت و در شانزده سالگی استاد کامل شده بود.
در جلسات هفتگی مسجد برای ما از درسهای قرآن مےگفتــ. و در جوانانی مثل من خیلی تأثیر داشت .
دوران دبیرستان تمام شد او به دانشگاه یڪی از شهرها رفت . و ما هم استخدام شدیم. دیگر از او خبر نداشتم .
گذشت تا این که در آن وادی یکباره یاد او افتادمـ. البته یاد قرآن افتادمـ .
چون دیدمـ برخی از کسانی ڪه در دنیا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل مےڪردند چه جایگاه والایی داشتند. آنها قرآن مےخواندند و همین طور بالا مےرفتند.
اما بر خلاف آنها قاریان و ڪسانے که مردم آنها را به عنوان حافظ و عامل قرآن مےشناختند ، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند ، در عذاب سختی گرفتار بودند. به خصوص ڪسانے ڪه برخی حقایق قرآنے در زمینه مقام اهل بیت (ع) و پیروی ازین بزرگواران را فهمیده بودند
اما در عمل ، در برابر این واقعیتهای دینی موضع گرفته بودند .
من یڪباره دوست قرآنی دوران نوجوانی ام را در چنین جایگاهے دیدم.
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_چهلونهمـ #قرآن درمیان دوستان ما جوان فوقالعا
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهمـ
#قرآن
جایی در جهنم برای او آماده شده بود ڪه بسیار وحشتناڪ بود. خداوند قسمتــ ڪسے نڪند. چنان ترسے داشتمـ ڪه نمےتوانستمـ سؤالے بپرسمـ اما با یڪ نگاه دقیق ڪل ماجرا را فهمیدمـ.😳😱😨
او با اینڪه بسیاری از حقایق قرآن را فہمیده بود، اما به خاطر روحیه راحتطلبی و تحتــ تأثیر برخی از اساتید ڪه یڪسان بودن ادیان را مطرح مےڪردند دین خود را تغییر داد!!🙁😱
دوستــ قرآنے من با آنڪه راه درست را مےشناختــ اما با تغییر دین خود راه جهنمـ را براے خود هموار ڪرد.🔥🔥
او حتے در زمینه ڱمراهے برخے جوانان محل مجرم شناخته شد. چرا ڪه الگویی برای آنها شده بود و خبر تغییر دین او واکنشهاے بدی در بین جوانان ایجاد ڪرد.
البته اساتید او هم در این گمراهے، و در آن جایگاه جهنمے با او شریڪ بودند.✋
از دیڱر موقعیت هایی که در جهنم و در نزدیکے او مشاهده ڪردمـ ، نحوه عذاب برخی از افراد بود ڪه من از ایمان و سابقه انقلابے آنها مطلع بودمـ.🤔😔
مثلا جایی را دیدمـ ڪه شبیه یڪ سطح معمولی بود. خوب ڪه دقتــ ڪردمـ دیدم این سطح پر از نوک شمشیر یا نیزه است 🗡⚔⚔🗡
اصلا نمیشد آنجا راه رفتــ. یعنی شبیه پشت جوجهتیغی بود . بعد دیدمـ ڪسی را از دور مے آورند. پاهایش را بسته او را سرو ته آویزان ڪرده و روی سطح مےڪشیدند. فریادهای او دل هرڪسی را به لرزه میانداختــ. تمام بدنش زخمے بود.😖😣
ڪمے آن طرفتر را نگاه ڪردمـ . یڪ استخر پر از مواد مذاب بود. مانند آن چه از آتشفشانها خارج می شود. یڪ سینی گرد با قطر حدود یڪ متر در وسط آن قرار داشت . و شخصی روی این سینی نشسته بود.
هر چند دقیقه یڪبار این شخص تعادل خود را از دست داده و در داخل این مواد مذاب مےافتاد . بعد تلاش مےکرد و به روی این سینی بر مےگشتـ..
کمے ڪه دردهای بدنش بهتر مےشد دوباره همین ماجرا تکرار میشد. واقعا وحشت ڪردمـ .
من این افراد را شناختمـ و گفتمـ : اینها که خیلی برای اسلام و انقلاب زحمتــ ڪشیدند. فقط در چند مورد.....
نگذاشتند سخن من تمام شود و ماجرای طلحه و زبیر را به خاطر من آوردند. ڪسانے که در صدر اسلام و در جوانی، برای خدا و اسلام بسیار زحمت ڪشیدند . اما سرانجام در مقابل ایلام واقعی قرار گرفتند و فتنههای بزرگی ایجاد ڪردند.
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهمـ #قرآن جایی در جهنم برای او آماده شده ب
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهویکمـ
#حقالناس و #حقالنفس
از وقتی مشغول به ڪار شدمـ ، حساب سال داشتمـ . یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص ميكردم و يك پنجم آن را به عنوان خمس پرداختـمےڪردم.💳💳
با اينكه روحانيان خوبي در محل داشتيم، اما يكي از دوستانم
گفت: يك پيرمرد روحاني در محل ما هست. بيا و خمس مالت را به ايشان بده و رسيدش را بگير.
در زمينه خمس خيلي احتياط مےڪردمـ.
خيلي مراقب بودم ڪه چيزي از قلم نيفتد. من از اواسط دههی هفتاد، مقلد رهبري معظم انقلاب شدم. يادم هست
آن سال، خمس من به بيست هزار تومان رسيد. 0⃣0⃣0⃣0⃣2⃣
يكي از همان سالها، وقتي خمس را پرداخت كردم. به آن پيرمرد
تأكيد كردم كه رسيد دفتر رهبري را برايم بياورد.
هفته بعد وقتي رسيد خمس را آورد، باتعجب ديدم كه رسيد دفتر
آيت الله... است!😨😨
گفتم: اين رسيد چيه؟ اشتباه نشده!؟ من به شما تأكيد كردم مقلد
رهبري هستم.
او هم گفت: فرقي ندارد. باعصبانيتــ با او برخورد كردم و گفتم: بايد رسيد دفتر رهبري را برايم بياوري.😠✋
من به شما تأكيد ڪردم ڪه مقلد رهبري هستمــ و مےخواهمــ خمس من به دفتر ايشان برسد.
او هم هفته بعد يك رسيد بدون مهر برايم آورد ڪه نفهميدمــ
صحيح است
يا نه! از سال بعد هم خمس خودم را مستقيم به حساب
اعلام شده توسط دفتر رهبري واريز مےڪردم.
يڪي دو سال بعد، خبردار شدم اين پيرمرد روحاني از دنيا رفت.
من بعدها متوجه شدم كه اين شخص، خمس چند نفر ديگر را هم به
همين صورت جا به جا كرده!
در آن زماني كه مشغول حساب و ڪتاب اعمال بودم، يكباره همين پيرمرد را ديدم. خيلي اوضاع آشفتهاي داشت.
در زمينه حقالناس به خيليها بدهڪار و گرفتار بود. بيشترين
گرفتاري او به بحث خمس برميگشت. برخي آدمهاي عادي وضعيت بهتري از اين شخص داشتند!
پيرمرد پيش من آمد و تقاضا کرد حلالش ڪنم. اما اينقدر اوضاع او
مشكل داشت ڪه با رضايت من چيزي تغيير نمےكرد. من هم قبول نڪردم.✋✋
در اينجا بود كه جوان پشت ميز به من گفت: اينهايي كه ميبيني،
اين كساني كه از شما حلالیت مےطلبند يا شما از آنها حلاليت
مےطلبي، كساني هستند كه از دنيا رفتهاند. حساب آنها که هنوز در
دنيا هستند مانده، تا زماني که آنها هم به برزخ وارد شوند.
حساب و كتاب شما با آنها كه زندهاند، بعد از مرگشان انجام
مےشود. بعد دوباره در زمينه حقالناس با من صحبت کرد و گفت:
واي به حال افرادي که سالها عبادت کردهاند اما حقالناس را مراعات
نکردند.
اما اين را هم بدان، اگر کسي در زمينه حقالناس به شما بدهڪار بود و او را در دنيا ببخشي، ده برابر آن در نامهي عملتــ ثبت ميشود. اما اگر به برزخ ڪشیده شود همان مقدار خواهد بود!
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهویکمـ #حقالناس و #حقالنفس از وقتی مشغو
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهودومـ
#حقالناس و #حقالنفس
اما يكي از مواردي كه مردم نسبتاً به آن دقت کمتري دارند، حقالله است. مےگويند دست خداست و ان شاء الله خداوند از تقصيرات ما مےگذرد. حق الناس هم ڪه مشخص است. ✋✋
اما در مورد حقالنفس يعني حق بدن، تقريباً حساسيتي بين مردم ديده نميشود!
گويي حق بدن را هم خدا بخشيده!
اما در آن لحظات وانفسا، موردي را در پروندهام ديدم كه مربوط به حق بدن (حق النفس) مےشد.✋✋
در روزگار جواني، با رفقا و بچههاي محل، براي تفريح به يڪي از
باغهاي اطراف شهر رفتيمــ. ڪسي ڪه ما را دعوت ڪرده بود، قليان را
آماده كرد و با يك بسته سيگار به سمت ما آمد.🚬🚬
سيگارها را يڪے يڪي روشن ڪرد و دست رفقا مےداد. من هم در خانهاي بزرگ شده بودم ڪه پدرم سيگاري بود، اما از سيگار نفرت داشتم.😣😖😤
آن روز با وجود ڪراهت، اما براي اينكه انگشت نما نشوم، سيگار
را از دست آن آقا گرفتم و شروع به كشيدن كردم! حالم خيلي بد شد.
خيلي سرفه كردم. انگار تنگي نفس گرفته بودم. 🤮🤢
بعد از آن، هيچوقت ديگر سراغ قليان و سيگار نرفتم. اما در آن وانفسا، اين صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو ڪه مےدانستے
سيگار ضرر دارد چرا همان يكبار را ڪشيدي؟ تو حق النفس را رعايت نڪردي و بايد جواب بدهي. همين باعث گرفتاري ام شد!😢😔
در آنجا برخي افراد را ديدم كه انسانهاي مذهبي و خوبي بودند.
بسياري از احكام دين را رعايت كرده بودند، اما به حقالنفس اهميت نداده بودند.
آنها به خاطر سيگار و قليان به بيماري و مرگ زودرس دچار شده
بودند و در آن شرايط، به خاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.😱😱😱
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهودومـ #حقالناس و #حقالنفس اما يكي ا
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهوسومـ
#شراڪت
از همشهريهاي ما بود. ڪسي ڪه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل، از دنيا رفت. حاال او را در وضعيتي ديدم ڪه خوشآيند نبود! گرفتار عذاب نبود،
اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!✋
وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش ڪرد ڪه ڪاري برايش انجامـ دهم. لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يڪ نگاه مےفهميدم. گفتم اگر توانستم چشم.
او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتي پس از بهبودي، به
سراغ برادر ڪوچڪترش رفتم، بلڪه بتوانم ڪاري برايش انجام دهم.
به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضي هستي؟🤔🤔
نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات مےدهم.
گفتم: اما برادرت پيغام داده ڪه من گرفتار حق الناس هستم. بايد
برادر كوچكترم مرا حلال ڪند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه مےڪني.
گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال ڪني.
لبخند تلخي برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد
حلالش مےڪنم.
گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك ڪار اقتصادي شراڪت
داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول
را به ڪسي داد ڪه ڪار ڪند.
اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يڪ سال شراڪت داشتيمـ.
آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم مےريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من مےداد.
گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده ڪه هزار تومان را برادرت بر مےداشت.
او باز هم باتعجب نگاهم ڪرد و گفت: از ڪجا مےداني؟
گفتم: "او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي
حلالش ڪني.« من اين را گفتم و رفتم.
يڪی دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدي، از همان شخصي ڪه پول در اختيارش بود و ڪار اقتصادي
ميڪرد پيگيري ڪردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر
برايم داشت، او را حلالش ڪردم.
همان شب برادرم را در خواب ديدم.
خيلي خوشحال بود و همينطور از من تشڪر ميڪرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر،
فلان نقطه را حفر ڪن. يك جعب گذاشتهام ڪه چند سكه طلا داخل
آن است.
گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سڪهها هديه براي توست.
ايشان ادامه داد: من رفتم و سڪهها را پيدا كردم. حالا آمدهام پيش شما و ميخواهم دوسه
تا از اين سڪهها را براي ڪار خير بدهم تا ثوابش براي برادرمـ باشد.🌹🌹
من هم خدا را شڪر ڪردم. يڪي دو خانواده مستحق را به او معرفي
ڪردمـ و الحمدلله پول خوبے به آنها پرداختــ شد.
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهوسومـ #شراڪت از همشهريهاي ما بود. ڪسي
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهوچهارمـ
#تشکیلخانوادهوصلهرحم
در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد لازم به هيچ گونه تذكري نباشد. درست است كه قبول بار خانواده، كار سخت و سنگيني است، اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسالم معرفي شده و تكامل
نيمے از دين انسان، منوط به ازدواج و تشڪيل خانواده است. 💍💍
وقتے همـ ڪه فرزندی متولد شود، خيرات و برڪات بر اهل خانه نازل مےشود.👶👶
البته اين را همـ بايد اشاره ڪرد ڪه تمام امور دنيا، بخصوص همين تشڪيل خانواده، با سختي وگرفتاري همراه است.
چرا ڪه خداوند در آيه4 سوره بلد مےفرمايد: ✨بدرستي كه ما انسان را (همواره)
در سختے و رنج آفريدهايم.✨ يعني حال دنيا اينگونه است ڪه با
سختيها و مشكالت آميخته شده. اما در آن سوي هستي مشاهده ڪردم ڪه هر بار انسان در ڪنار خانواده و همسر خود قرار مےگيرد، خيرات و برڪات الهي بر او نازل مےگردد.🍃🍃🍃
از طرفے، بسياري از خيرات، توسط فرزند براي او ارسال مےشود. شايد هيچ باقيات الصالحاتے بهتر از فرزند صالح براي انسان نباشد.🍃✨🍃
براي همين است ڪه امام رضا مےفرمايد: وقتے خداوند خير بندهاش را بخواهد، وي را نمےميراند تا فرزندش را ببيند.☺️🍃
بنده از نوجواني ياد گرفتم ڪه هر ڪار خوبي انجام مےدهم يا اگر صدقهاي مےدهمــ، ثواب آن را به روح تمام ڪسانے ڪه به گردن من حق دارند، از آدمــ تا خاتمـ و تمام اموات شيعه و پدران و مادرانم نثار ڪنم.🍃✨🍃
در آن سوي هستے، پدر بزرگمــ را همراه با جمعے كه در ڪنارش بودند مشاهده ڪردم. آنها مرتب از من تشڪر مےڪردند و مےگفتند:
ما به وجود اولادي مثل تو افتخار مےڪنيم.
خيرات و برڪاتي ڪه از سوي تو براي ما ارسال شده، بسيار مهم و ڪارگشا بود. ما هميشه برايتــ دعا مےڪنيم تا خداوند بر توفيقات تو بيفزايد.🤲🤲
در ميان بستگان ما خيلي از افراد در فاميل ازدواج مےڪنند. من هم با دختردايي خودم ازدواج ڪردمــ. از طرفي من در ميان فاميل معروف
هستمــ ڪه خيلے اهل صلهرحمــ هستمــ. زياد به فاميل سر مےزنم.✋😊
عمهاي دارمـ ڪه مادرشهيد است. همان ڪه پسرش در اتاق عمل بالاي سرمــ بود. تمام فاميل به من مےگويند ڪه تو پسر اين عمه هستي. از بس ڪه به عمه سر مےزنم و تلاش در راه حل مشڪلات ايشان دارم.🍃🌹
دعاي خير اهل فاميل همواره مشڪلگشاي گرفتاريهايمــ بوده.
حتي به من نشان دادند ڪه در برخي موارد، حوادث سختي ڪه شايد منجر به مرگ مےشد، با دعاي فاميل و والدين من برطرف شد!📿🤲
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهوچهارمـ #تشکیلخانوادهوصلهرحم در مور
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهوپنجمـ
#اعمال
جوان پشت ميز، وقتے نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، نكته جالبے را به من يادآور شد وگفت: "من ديدهام برخے انسانهاي دانا، جدای
از اينڪه ڪارهاي خود را برای رضای خدا انجامـ مےدهند، اما در ادامه، ثواب ڪارهای خوبے ڪه در دنيا انجامـ مےدهند را به يڪے از چهارده معصومـ هديه مےڪنند."✨🍃✨
انسانها، ممڪن استــ در ادامه زندگے به خاطر گناهان و اشتباهات، ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتے به برزخ مےآيند، مانند تو دستــ خالے هستند، در اين زمان، آنہا ڪه اين ثوابها را هديه گرفتهاند به آن شخص سر مےزنند و از او دلجويے مےڪنند.🍃☺️
اين بزرگواران ڪه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير را به همان شخص بر مےگردانند. ✨🍃✨
بنابراين به شما توصيه مےڪنمــ ڪه
خالصانه اين ڪار را انجامـ دهيد؛ يعنے ثواب تمام ڪارهاي خير خودتان را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد."
اين مطلب خيلي به دلم نشست.
به جوان پشت ميز گفتمــ: چرا خداوند به بعضے از ڪسانے ڪه دين و
ايمان درست و حسابي ندارند، اينقدر مال و ثروت مےدهد؟ 🤔🤔
اين ڪار، اهل ايمان را در مورد راه درستــ، به شڪ و ترديد مےاندازد.
او هم گفت: "خداوند برخے افراد ڪه از مسير او دور شده و غرق در دنيا شدند و برای دستوراتــ پروردگار ارزشے قائل نيستند را به حال خود رها مےڪند تا در آن سوي هستے به حساب آنها رسيدگے شود.
برخي از اين افراد، به محض اينڪه از خداوند چيزی از مال دنيا بخواهند، سريع به آنها داده مےشود تا ديگر با خدا حرف نزنند.
به تعبير شما، سريع او را رد مےڪنند ڪه صداي او را نشنوند! 😱😱
برخے از اين افراد فڪر مےڪنند ڪه مقرب خدا هستند ڪه هر چه مےخواهند فراهمـ مےشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود رها شدهاند. مےخواهند ڪار خوب ڪنند، اما توفيق نمےيابند. ڪار خيری هم اگر انجامـ دهند، يا باعث فساد مےشود و يا آن را نابود مےڪنند."😣😣😟
من اين گفتگو را به ياد داشتمـ. تا اينڪه سال بعد در يڪ جلسه فاميلے يڪے از افراد ثروتمند بےايمان را ديدمـ. درستــ مصداق همان ڪلام بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما مےگفت هر چه از خدا بخواهم سريع مےدهد! به او گفتم: ڪدامـ ڪشورها رفتهای؟🤨🤔🤔
گفت: بيشتر ڪشورهای دنيا را رفتهام و همينطور اسم ڪشورها را برد.
گفتم: چند بار تا حالا ڪربلا رفتي؟ چند سفر مشهد رفتے؟🧐🧐
خندهای از سر تمسخر ڪرد و گفت: ڪربلا ڪه فعلا امنيتــ ندارد. اما اگر بخواهمــ يڪ قطار را ڪامل مےخرم و همه را مشهد مےبرم.😏😏
دوباره سؤالم را تڪرار ڪردمـ: چندبار تا حالا مشهد رفتے؟
گفت: يڪبار برای پروژه اقتصادی رفتمــ، اما زود برگشتمــ.
گفتم: حرم امام رضا هم رفتي؟
گفت: فرصت نشد. اما اراده ڪنم مےرومـ. بعد يڪی از بزرگترهای هيئت فاميلے را صدا ڪرد وگفت: حاجي، امسال هزينه غذاي ده شب محرم رو به حساب من بذار. اين را گفتــ و بلند شد و رفت.🚶♂🚶♂🚶♂
درست يڪی دو شبــ به محرم، اعضاي هيئت به سراغ او رفتند ڪه هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود!
اين آقا بعد از عاشورا برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادي هزينه محرمـ را پرداختــ ڪردند.
خبر دارمـ ڪه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نڪرده!
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهوپنجمـ #اعمال جوان پشت ميز، وقتے ناب
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهوششمـ
#يازهرا
خيلے سختــ بود. حساب و ڪتاب خيلے دقيق ادامه داشتــ. ثانيه به ثانيه را حساب مےڪردند. زمانهايے ڪه بايد در محل ڪار حضور داشته باشمــ را خيلے بادقتــ بررسے مےڪردند ڪه به بيتالمال خسارت زدهامـ يا نه!؟📝📝
خدا را شڪر اين مراحل به خوبے گذشت. زمانهايي را كه در مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه ڪردند و گفتند دو سال از عمرت را اينگونه گذراندے ڪه جزو عمرت محاسبه نمےڪنيم. يعنے بازخواستے ندارد و مےتوانے به راحتے از اين دو سال بگذری.🤲🤲
در آنجا برخے دوستان همڪارمـ و حتے برخے آشنايان را مےديدمـ، بدن مثالي آنهايے را در آنجا مےديدمـ ڪه هنوز در دنيا بودند!
مےتوانستمــ مشڪلات روحے و اخلاقے آنها را ببينم. عجيبــ بود ڪه برخے از دوستان همكارم را ديدم كه به عنوان شهيد راهے برزخ مےشدند و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشتــ برزخے مےرفتند! 😍😍
چهره خيلے از آنها را به خاطر سپردم.
جوانے ڪه پشتــ ميز بود گفتــ: براي بسياري از همڪاران و دوستانتــ، شهادت را نوشتهاند، به شرطے ڪه خودشان با اعمال اشتباه، توفيق شهادت را از بين نبرند. ☝️☝️
به جوان پشتــ ميز اشاره ڪردم و گفتم: چڪار مےتوانم بڪنمــ ڪه من همـ توفيق شهادت داشته باشم؟؟🧐🤔
او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر(عجّ) زعامت و رهبری شيعه با ولے فقيه است. پرچم اسلامـ به دست اوست.🇮🇷🇮🇷
همان لحظه تصويری از ايشان را ديدمــ. عجيب اينڪه افراد بسياری ڪه آنها را مےشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش مےڪردند تا به ايشان صدمه بزنند، اما نمےتوانستند!😑✋
من اتفاقات زياد را در همان لحظات ديدمـ و متوجه آنها شدمــ. اتفاقاتے ڪه هنوز در دنيا رخ نداده بود!
خيلےها را ديدمــ ڪه به شدت گرفتار هستند. حقالناس ميليونها انسان به گردن داشتند و از همه ڪمڪ مےخواستند اما هيچڪس به
آنها توجه نميڪرد. مسئولينے ڪه روزگاری برای خودشان، ڪسے
بودند و با خدمـ و حشمـ فراوان مشغول گذران زندگے بودند، حالا غرق درگرفتاری بودند و به همه التماس مےڪردند.
بعد سؤالاتے را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد.✋✋
ً مثال در مورد امام عصر(عج)ّ و زمان ظهور پرسيدمــ.
ايشان گفت: بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولايشان زودتر اتفاق بيفتد تا گرفتاری دنيا و آخرتشان برطرف شود. اما بيشتر مردم با وجود مشڪلات، امامـ زمان(عجّ) را نمےخواهند. اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنيايے به ايشان مراجعه مےڪنند. 😯😑
بعد مثالی زد و گفت: مدتے پيش، مسابقه فوتبال بود. بسياري از مردم، در مڪانهاي مقدس، امام زمان(عجّ) را برای نتيجه اين بازی قسمـ مےدادند!😱😱
من از نشانههای ظهور سؤال ڪردم. از اينكه اسرائيل و آمريكا مشغول دسيسه چينے در ڪشورهای اسلامے هستند و برخے ڪشورهای به ظاهر اسلامے با آنان همڪاری مےڪنند و...😠😠😡
جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: نگران نباش. اينها ڪفے بر روی آب هستند. نيست و نابود ميشوند. شما نبايد سست شويد. نبايد ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آيهي139 سوره آل عمران دقت نڪردین؟:
✨ ولاتَهِنوا و لا تَحزَنوا و أنتُم الأعلَون، إن ڪُنتُمـ مُؤمنینَ✨
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهوششمـ #يازهرا خيلے سختــ بود. حساب و
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهوهفتمـ
#يازهرا
در اين آيه خداوند متعال مےفرمايند:🍃 سستــ نشويد و غمگين
نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين(گروه انسانها) هستيد.🍃
نڪته ديگری ڪه آنجا شاهد بودمـ، انبوه ڪسانے بود ڪه زندگے دنيايے خود را تباه ڪرده بودند، آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند!😔😖
جوان گفتــ: آنچه حضرت حق از طريق معصومين برای شما فرستاده استــ ، در درجه اول، زندگے دنيايے شما را آباد
مےڪند و بعد آخرت را مے سازد.
مثال به من گفتند: اگر آن رابطه پيامڪے با نامحرم را ادامه مےدادے، گناه بزرگے در نامه عملتــ ثبتــ
مےشد و زندگے دنيايے تو را تحتــ الشعاع قرار مےداد.📩❌
در همين حين متوجه شدمـ ڪه يڪ خانم باشخصيتــ و نورانے پشتــ
سر من، البته ڪمے با فاصله ايستادهاند! از احترامے ڪه بقيه به ايشان گذاشتند، متوجه شدمـ ڪه مادر ما حضرت فاطمه زهرا(س) هستند.😭😭
وقتے صفحات آخر ڪتاب اعمال من بررسے مےشد و خطا و اشتباهے در آن مشاهده مےشد، خانم روی خودش را بر مےگرداند.😔😔
اما وقتے به عمل خوبے مےرسيديمــ، با لبخند رضايتــ ايشان همراه بود. تمامـ توجه من به مادرمـ حضرت زهرا(س) بود. من در دنيا ارادت ويژهای به بانوی دو عالمـ داشتمــ. مرتبــ در ايام فاطميه روضه خوانے داشتيم و سعے مےڪردمــ ڪه همواره به ياد ايشان باشمـ.😢😢
ناگفته نماند ڪه جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نيز از اولاد حضرتــ زهرا(س) به حساب مےآمديمـ. حالا ايشان در ڪنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود.😱😱
نه فقط ايشان ڪه تمامـ معصومين را در آنجا مشاهده ڪردمـ! برای
يڪ شيعه خيلے سختـــ استــ ڪه در زمان بررسے اعمال، امامان معصوم: در ڪنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند.😔😓
از اينڪه برخے اعمال من، معصومين را ناراحتــ مےڪرد. مےخواستمــ از خجالتــ آب شومــ.😓😓😥
خيلے ناراحتــ بودمــ. بسياری از اعمال خوب من از بين رفته بود. چيز زيادی در ڪتاب اعمالمــ نمانده بود. از طرفي به صدها نفر در موضوع حقالناس بدهڪار بودمــ ڪه هنوز به برزخ نيامده بودند.
😨😨
برای يڪ لحظه نگاهمــ به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم ڪه ماه چهارمـ بارداری را مےگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانے
گريان، خدا را به حق حضرت زهرا(س) قسم مےداد ڪه من بمانمــ.😭😭
نگاهمــ به سمت ديگرے رفت. داخل يڪ خانه در محله خود ما، دو ڪودڪ يتيمــ، خدا را قسم مےدادند ڪه من برگردم. آنها به خدا مےگفتند: خدايا، ما نمےخواهيمـ دوباره يتيم شويم.😢😢
اين را بگويم ڪه خدا توفيق داد ڪه هزينههای اين دو ڪودڪ يتيمــ را مےدادمـ و سعے مےڪردمــ برای آنها پدری ڪنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا مےخواستند ڪه من زنده بمانم.🤲🤲
به جوانے ڪه پشت ميز بود گفتمــ: دستمــ خالے استــ. نمےشود ڪاری ڪنی ڪه من برگردمــ؟😪🤐
نمےشود از مادرمان حضرت زهرا(س) بخواهی ڪه مرا شفاعتــ ڪند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران ڪنمـ. يا ڪارهای خطای گذشته را اصلاح ڪنمــ.
جوابش منفي بود.😰😰
اما باز اصرار ڪردمـ. گفتمــ از مادرمان حضرت زهرا(س) بخواه ڪه مرا شفاعتــ كنند. لحظاتے بعد، جوان پشت ميز نگاهے به من ڪرد و گفتــ: به خاطر اشڪهای اين ڪودڪان يتيمــ و به خاطر دعاهای همسرت و دختری ڪه در راه دارے و دعای پدر و مادرت، حضرت زهرا(س) شما را شفاعت نمود تا برگرديد.🍃🏴🏴🍃
به محض اينڪه به من گفته شد: "برگرد" يڪباره ديدمـ ڪه زير پای من خالے شد!
تلويزيونهاي سياه و سفيد قديمي وقتی خاموش ميشد، حالت خاصی داشتــ، چند لحظه طول مےڪشيد تا تصوير محو شود.⬜️⬛️
مثل همان حالت پیش آمد و من یڪباره رها شدمــ.
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهوهفتمـ #يازهرا در اين آيه خداوند متعا
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهوهشتمـ
#بازگشت
کمتر از لحظهاي ديدم روي تخت بيمارستان خوابيدهامـ و تيمـ
پزشڪے مشغول زدن شوڪ برقے به من هستند. دستگاه شوڪ را چند بار به بدن من وصل ڪردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد.🛌 🛌
روح به جسمـ برگشتــه بود، حالتــ خاصے داشتمـ. همــ خوشحال بودمـ ڪه دوباره مهلتــ يافتهامــ و همـ ناراحتــ بودمـ ڪه از آن وادي نور، دوباره به اين دنيای فانے برگشتهام.🥀🍂
پزشڪان بعد از مدتے ڪار خودشان را تمام كردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پايانی عمل بود ڪه من سه دقيقه دچار ايستــ قلبے شدمــ. بعد همــ با ايجاد شوڪ، مرا احيا ڪردند.
من در تمام آن لحظات، شاهد ڪارهایشان بودمـ. پس از اتمامـ ڪار،
مرا به اتاق مجاور جهت ريڪاوری انتقال داده و پس از ساعتے، ڪمـ ڪمــ اثر بيهوشے رفتــ و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت🤒🤕
.
حالمــ بہتر شد و توانستمــ چشمـ راستمـ را باز ڪنمــ، اما نمیخواستمـ
حتے برای لحظهای از آن لحظاتــ زيبا دور شوم.
من در اين ساعاتــ، تمام خاطراتے ڪه از آن سفر معنوی داشتمـ را با خودم مرور مےڪردم. چقدر سختــ بود. چه شرايط سختے را طے ڪردمـ. 😇😇
من بهشتــ برزخی را با تمام نعمتهايش ديدمـ. من افراد گرفتار را ديدم. من تا چند قدمے بهشتــ رفتمــ. من مادرمـ حضرتــ زهرا(س) را با ڪمی فاصله مشاهده كردم. 🥀🥀
من مشاهده ڪردمــ ڪه مادر ما چه مقامے در دنيا و آخرت دارد. برايمــ
تحمل دنيا واقعاً سخت بود.😖😣
دقايقے بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل ڪنند.
آنها مےخواستند تختــ چرخدار مرا با آسانسور منتقل ڪنند. همين ڪه از دور آمدند، از مشاهده چهرهی يڪی از آنان واقعاً وحشت
كردم. من او را مانند يڪ گرگ مےديدمــ ڪه به من نزديڪ مےشد!🐺🐺
مرا به بخش منتقل ڪردند. برادر و برخے از دوستانمــ بالای سرم بودند. يڪے دو نفر از آشنايان به ديدنمــ آمده بودند.
يڪباره از ديدن چهره باطنے آنها وحشتــ ڪردمــ. بدنمــ لرزيد. 😓😰
به یڪی از همراهانمــ گفتمــ: بگو فلانے و فلانے برگردند. تحمل هيچڪس را ندارمــ. احساس مےڪردمــ ڪه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن
اعمال و رفتار و... به غذايے ڪه برايمـ مےآوردند نگاه نمےڪردمــ. مےترسيدمـ باطن غذا را ببينم. اما از زور گرسنگے مجبور بودمـ بخورمـ.
دوستــ نداشتمــ هيچڪس را نگاه ڪنمــ. 😕😕
برخے از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشمــ، اما نمےدانستند ڪه وجود آنها مرا بيشتر تنها مےڪرد!
بعداز ظهر تلاش ڪردمـ تا روی خودمـ را به سمت ديوار برگردانمـ. 😑😑
مےخواستمــ هيچڪس را نبينمــ. اما يڪباره رنگ از چهرهام پريد! من صدای تسبيح خدا را از در و ديوار مےشنيدمـ. 😲😲
دو سه نفري ڪه همراه من بودند، به توصيه پزشڪ اصرار مےڪردند ڪه من چشمانم را باز كنم. اما نمےدانستند ڪه من از ديدن چهره اطرافيان ترس دارمـ و برای همين چشمانمـ را باز نمےڪنمـ.😓😓
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهوهشتمـ #بازگشت کمتر از لحظهاي ديدم
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_پنجاهونهمـ
#دڪتر
دڪتر جراحے ڪه مرا عمل ڪرد، انسان مؤمن و محترمے بود. پزشڪی بسيار باتقوا. به گونهای ڪه صبح جمعه، ابتدا دعای ندبه اش را خواند و سپس به سراغ من آمد. وقتے عمل جراحے تمامـ شد و ديدمـ ڪه برخے از انسانها را به صورت باطنے مےبينمـ و برخے صداها را مےشنومـ، ترسيدمـ به دڪتر نگاه ڪنمـ.😣😔
بالای سرمـ ايستاده بود و مےگفتــ: چشمانتــ را باز ڪن. فڪر مےڪرد ڪه چشم من هنوز مشكل دارد. اما من وحشت داشتم.
با اصرارهای ايشان، چشممـ را باز ڪردمـ. خدا را شڪر، ظاهر و
باطن دڪتر، انسان گونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفتــ: اين
چندتاستــ؟ و سؤالات ديگر.❓❓
جوابش را دادمـ و گفتمــ: چشمان من سالمــ استــ. دستــ شما درد نڪنه، اما اجازه دهيد فعلا چشمانم را ببندمـ.
دڪتر ڪه خيالش راحت شده بود گفت: هر طور صلاح مےدانے.
چند دقيقه بعد، يڪ جوان ڪه در سانحه رانندگے دچار مشڪلات
شديد شده بود را به اتاق من آوردند و در تختــ مجاور بستری ڪردند
تا آماده عمل جراحے شود.🛌 🛌
من با چشمان بسته مشغول ذڪر بودمــ. اما همين كه چشمانم را باز
ڪردمـ، حيوان وحشتناڪے را بر روی تختــ مجاور ديدمــ! بدنش انسان و سرش شبيه حيوانات وحشے بود. من با يڪ نگاه تمام ماجرا را فهميدم.
او شب قبل، همراه با يك دختر جوان ڪه مدتے با هم دوستــ بودند، به يڪ از مناطق تفريحے رفته بود و در مسير برگشتــ، خوابش برده و ماشين چپــ ڪرده بود. 🚙🚙
ً حالش اصلا مساعد نبود، اما باطن اعمالش برايمـ مشخص بود. من تمامـ زندگےاش را در لحظهای ديدمـ.
ساعتے بعد دڪتر او هم بالای سرش آمد. من همين ڪه بار ديگر چشممــ را باز ڪردمـ، ديدمـ يڪ حيوان وحشے ديگر، بالای تختــ اين جوان ايستاده و دستهايش ڪه شبيه چنگال حيوانات بود را روي بدن او مےڪشد!🐗🐺
اين دڪتر را ڪه ديدمـ حالمـ بد شد. او در نتيجه حرامخواری اينگونه باطن پليدی پيدا ڪرده بود. مےخواستمــ از آنجا بيرون بروم اما امڪان نداشت.😫😖
چند دقيقه بعد دڪتر رفتــ و پدر اين جوان، در حال مڪالمه با تلفن بود. به ڪسے ڪه پشت خط بود مےگفتــ: من چيڪار ڪنمـ، دڪتر ميگه غير هزينه بيمارستان، بايد ده ميليون تومان پول نقدی بياوری و به من بدهے تا او را عمل ڪنمــ. من روز تعطيل از ڪجا ده ميليون تومان نقد بيارم؟!😑😑
دڪتر خودمــ بار ديگر به اتاق ما آمد. گفتمــ: خواهش مےڪنمـ من رو مرخص ڪن يا به يڪ اتاق خالے ديگر ببريد. گفت: چشم، پيگيری مےڪنم.✋✋
همان موقع يڪی از دوستان، با برادرمــ تماس گرفتــ و مےخواستــ
برای ملاقات من به بيمارستان بيايد. اما همين ڪه به فڪر او افتادمــ، چنان وحشتے ڪردمــ ڪه گفتنے نيستــ.🤐🤐
به برادرمــ گفتمــ هرطور شده به او بگو نيايد.
من ابتدا فقط با نگاه، متوجه باطن افراد مےشدمــ، اما حالا...😶😶
اين شخصے ڪه مےخواست به بيمارستان بيايد مشڪلات شديد اخلاقے داشت.
او با داشتن سه فرزند، هنوز درگير ڪارهاي خلاف اخلاقے بود و باطنے بسيار آلوده داشت.
اما بدتر از آن، مشاهده ڪردم ڪه فرزندانش ڪه الان خردسال هستند، در آينده منبع فساد و آلودگے شده و از پدرشان باطنے آلودهتر خواهند داشت! 🤢🤢
علت اين مطلبــ هم مشخص بود. ازدواج اين مرد با زنش مشڪل داشت. آنها به هم حرامــ بودند و اين فرزندان، ناپاڪ به دنيا آمده بودند! من حتے علتــ اين موضوع را فهميدمــ.🤐🤐
اين مرد، قبل از ازدواج با همسرش، با خواهر همسرش رابطه نامشروع داشتــ و اين مسئله هنوز ادامه داشتــ و همين باعث اين مشڪل شده بود.
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』
❀شَـھٖـید؏ٰـݪاءحَـسَـݩنِـجـمِـہْ❀🇵🇸
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتــ_پنجاهونهمـ #دڪتر دڪتر جراحے ڪه مرا عمل ڪر
⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتــ_شصتمـ
#تنهایی
آن روز در بيمارستان، با دعا و التماس از خدا خواستمــ ڪه اين حالتــ برداشته شود. من نمےتوانستمـ اينگونه ادامه دهم. با اين وضعيتــ، حتے با برخے نزديكان خودمــ نمےتوانستمــ صحبتــ
ڪرده و ارتباط بگيرم!
خدا را شڪر اين حالتــ برداشته شد و روال زندگي من به حالتــ
عادے بازگشتـــ.☺️☺️
اما دوست داشتم تنها باشمــ. دوستــ داشتمــ در خلوت خودمـ، آنچه را در مورد حسابرسے اعمال ديده بودمــ، مرور ڪنمـ.
تنهايے را دوستــ داشتمــ. در تنهايے تمامــ اتفاقاتے ڪه شاهد بودمــ را مرور مےڪردم. چقدر لحظاتــ زيبايے بود.
آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتياج به ڪلام نبود. با يڪ نگاه، آنچه
مےخواستيمــ منتقل مےشد. 🍃🍃
آنجا از اولين تا آخرين را مےشد مشاهده كرد. من حتی برخے اتفاقاتــ را ديدمـ ڪه هنوز واقع نشده بود.
حتی در آن زمان، برخے مسائل و قضايا را متوجه شدم ڪه گفتنے نيست. من در آخرين لحظات حضور در آن وادي، برخي دوستان و
همڪارانم را مشاهده ڪردم ڪه شهيد شده بودند، مےخواستمــ بدانمــ اين ماجرا رخ داده يا نه؟! 🧐🤨🧐
از همان بيمارستان توسط يڪی از بستگان تماس گرفتمــ و پيگيری
ڪردم و جويای سلامتے آنها شدم. چندتايي را اسم بردم. گفتند: نه، همه رفقاے شما سالمــ هستند.
تعجبــ ڪردمــ. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آنها را درحالے ڪه با شهادت وارد برزخ مےشدند مشاهده ڪردمـ.
چند روزي بعد از عمل، وقتے حالمــ ڪمی بهتر شد مرخص شدم.😊😊
اما فڪرم به شدت مشغول بود. چرا من برخی از دوستانمــ ڪه الان مشغول ڪار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟ 🤔🤔
يڪ روز برای اينڪه حال و هوايم عوض شود، با خانمــ و بچهها برای خريد به بيرون رفتيم. به محض اينڪه وارد بازار شدم، پسر يكي از دوستان را ديدم ڪه از ڪنار ما رد شد و سلام ڪرد.
رنگمــ پريد! به همسرم گفتم: اين فلانی نبود!؟😳😳
همسرم كه متوجه نگرانے من شده بود گفتــ: چيزي شده؟ آره، خودش بود!
اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال ڪارهای خلاف بود. برای به دست آوردن پول مواد، همه ڪارے مےڪرد.
گفتم: اين زنده است؟ من خودمــ ديدمـ که اوضاعش خيلی خراب بود.
گفتم: اين
مرتب به ملائڪ التماس مےڪرد. حتے من علت مرگش را هم مےدانمــ.
خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستےڪه اشتباه نديدي؟ حالا علت مرگش چے بود؟
گفتم: بالای دڪل، مشغول دزديدن ڪابلهای فشار قوی برق بوده ڪه برق او را مےگيرد و ڪشته مےشود.
ً خانم من گفت: فعلا ڪه سالمــ و سر حال بود. آن شب وقتی برگشتيمـ خونه خيلی فكر ڪردم. پس نڪنه اون
چيزهايي كه من ديدم توهم بوده؟!🤔🤔
دو سه روز بعد، خبر مرگ آن جوان پخش شد. بعد هم تشييع جنازه و مراسمــ ختمــ همان جوان برگزار شد!
من مات و حيران مانده بودم ڪه چه شد؟ از دوست ديگرم ڪه با خانواده آنها فاميل بود سؤال ڪردم: علت مرگ اين جوان چه بود؟🤔🤔
گفت: بنده خدا تصادف ڪرده. من بيشتر توي فكر فرو رفتم. اما خودم اين جوان را ديدم. او حال و روز خوشی نداشتــ. گناهان و حق الناس و... حسابي گرفتارش ڪرده بود. به همه التماس مےڪرد تا ڪاری برايش انجام دهند.
چند روز بعد، يکے از بستگان به ديدنمــ آمد. ايشان در اداره برق اصفهان مشغول به ڪار بود.
لابهلای صحبتها گفتــ: چند روز قبل، يڪ جوان رفته بود بالای دڪل برق تا ڪابل فشار قوي را قطع ڪند و بدزدد. ظاهراً اعتياد داشته و قبلا هم از اين ڪارها مےڪرده. همان بالا برق خشڪش مےڪند و به پايين پرت مےشود.
خيره شده بودم به صورت اين مهمان و گفتم: فلانی رو ميگے؟ 🤔🤭
شما مطمئن هستي؟
گفت: بله، خودم بالا سرش بودم.
اما خانوادهاش چيز ديگهای گفتند.🤫😶
#ادامه_دارد
ـــــــــــــــ|••🦋🌿••|ـــــــــــــــ
『@alahassanenajmeh』