#برگی_از_خاطرات
◽️آهسته پشتِ دیوار موضع گرفتیم از صدایِ پا احساس کردیم دشمن پشتِ دیوارِ اتاق است فاصله ما تنها یک دیوار ۳۰، ۴۰ سانتیمتری بود، تکفیریها هم متوجه ما شده بودند و با صدایی وحشتزده و خشن گفتند: مین؟ مین؟ به زبان عربی یعنی تو کی هستی؟؟
◽️میخواستند بفهمند که بالاخره خودی هستیم یا غریبه، حسن ضامنِ نارنجک را کشید و آن را داخلِ حفره دیوار پرت کرد و گفت: شیعه علیبنابیطالب(ع) نارنجک با صدایی بلند منفجر شد ناله تکفیریها به گوش رسید..
#شهید_حسن_قاسمیدانا
#مدافع_حرم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#برگی_از_خاطرات
⚡روز تو خیابون احمد آباد در حال راه رفتن بودیم که حسین آقا از اوضاع حجاب و پوشش خانم ها در اون مکان به شدت ناراحت شد. گفت: جرات نمی کنم حتی لحظه ای چشم هام روبه روم رو نگاه کنه . مگر این خانم ها که این طور وارد خیابان میشن برادر یا شوهر یا پدر ندارند .
🗣بعد متوجه صدای اذان مغرب شد گفت که دیگه امر به معروف و نهی از منکر زبانی فایده نداره رفت و از جلو یک مغازه یک کارتن آورد و من متعجب او را نگاه می کردم کارتن رو باز کرد و ایستاد. با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن مردم همه نگاه می کردن اصلا نگاه های مردم براش مهم نبود شروع کرد به نماز خواندن.
🌾من خیلی خجالت کشیدم رفتم ،یک متر اون طرف تر ایستادم کاش اون روز می رفتم و با افتخار کنارش می ایستادم. آدم هایی که در حال رفت و آمد بودند مثل آدم های متحجر به او نگاه می کردند.
📿نمازش که تمام شد کارتن رو برداشت و گذاشت سر جاش و گفت الان باید با کار عملی امر به معروف را انجام داد ومن الان معنی حرف یک سال پیش او را می فهمم.
🔷خاطره از همسر شهید
#شهید_حسین_محرابی
یادشهداباذکرصلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯