شهید محمد علی سبحانی:نـذر کردم ڪه در این عمــلیات شهــید شــوم!
📌اواخر پاییــز سال ۶۵ بود. برای عملیات کربلای ۴ اماده می شدیم.سـراغ محمدعلے را گرفتــم.گفتنــد :گردان اسلامے نسب است. رفتـم آنجــا, به تـپہ اے اشــاره ڪردند.
🔸گفـتند: هـر روز تـنها مےرود آنـجا. رفــتم سراغش.دیگر آن شلوغے و شیطنـت همیشگے را نداشــت. آرام شــده بود.
تنها لبخـند زیبا و ملیحے بر صــورت داشــت.چهــره اے با وقــار داشــت...
انگار نه انگار که یڪ نوجوان ۱۶ ساله است!
🔹گفت:خـواب جعفر(دوسـت شهیدش) را دیـدم, مے خواسـت مـن را با خــود ببــرد. مطمینــم عملیات بعد, جعفر من را مےبرد.
چیزے برای خـوردن به او تعـارف ڪردم....
نگرفت...گفــت روزه ام!
▪️گفتم روزه, اینجــا؟با همان لبخند زیـبا گفت:شش روز, روزه نـذر کردم ڪه در این عمــلیات شهــید شــوم!چند روز بعــد در ڪربلاے۴ به دوست شهیدش پیوست !
#طلبه_شهید_محمدعلے_سبحانے
💠هيْئَت عَلَمدارِكَربَلا(قم)💠
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯