کانال شهید ابراهیم هادی
چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب میدانست. با "مسعود" رفت و آخر مجلس نشست. آن شب " ژوان" توسل خوبی پی
مسعود گفت : _ برو پی کارت تو اصلا نمیتونی توی غربت زندگی کنی برو درستو بخون.
اون زمان دبیرستانی بود.
رفت و بعد از مدتی آمد و گفت :
_ کارم برای #ایران درست شد، رفتم با بچه ها صحبت کردم بنا شده برم #عراق،
از راه #کردستان هم قاچاقی برم قم.
با برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت.
مسعود گفت : توکه فارسی بلد نیستی با قیافه بوری هم که داری معلوم میشه ایرانی نیستی.
خیلی اصرار داشت و بلاخره با سفارت صحزت کردند و آنها هم با قم و در مدرسه ی حجتیه پذیرش شد.
سال ۶۲_۶۳بود.
ظرف پنج ماه به راحتی فارسی صحبت کرد.
اجازه نمیداد یک دقیقه از وقتش ظایع شود.
به دوستانش میگفت : معنایی نداره آدم روی نظم نخوابه و بیدار نشه.
خیلی راحت میگفت من کار دارم شما نشستید با من حرف بزنید من باید مطالعه کنم.
کتاب "چهل حدیث" و "مساله ی #حجاب" را به زبان فرانسوی ترجمه کرد.
همیشه دوست داشت یه نامی از #امیر_المومنین (ع) روی آن باقی بماند.
میگفت : _به من بگید "#ابوحیدر" این رمزیست میان منو و علی (ع).
یک روز از مدرسه ی حجتیه تماس گرفتند که آقا پایش را در یک کفش کرده که من زن میخوام، هر چه گفتیم حالا بزار چند سال از درست بگزره قبول نمیکند.
مسعود گفت : حالا چه زنی نیخوای؟
گفت : نمیدونم #طلبه باشه،سیده باشه،پدرش روحانی باشه.
مسعود گفت: این زنی که تو میخوای خدا توی بهشت نصیبت میکنه.
هر چقدر توجیهش کردند فایده نداشت.
#قسمت_سوم🌸
#ادامه_دارد..
👉 @Alamdarkomeil 👈