eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠به دنبال برادر💠 سالها بود که دوست داشتم محل شهادت برادرم 🌷 که در عملیات ولفجر مقدماتی در فکه به شهادت رسیده بود برم، تا اینکه اون سال از طرف محل کار همسرم مارو بردن به اردوی راهیان نور خیلی خوشحال بودم از اینکه پا بزارم به جایی که جوونایی از جنس خورشید و نور اونجا بودن... جایی که هزاران هزار نفر در خون خود غلطیدند تا اینکه خدایی شدند ...و بلاخره به جایی که میخوام پا بزارم که برادرم در اونجا در خون خود غلطیده بود و به خدا رسیده بود... و بعد از سالیان سال هنوز جسم مطهرش در میان رملهای باقی مانده ، باورم نمیشد که چنین جای بزرگی رو میخوام ببینم، میدونستم که جای بسیار بزرگی از نظر معنوی و خدارو به خاطر این موهبت که بهم عطا کرده شاکر بودم. ابتدا مارو بردن برای اسکان به هتلی توی شهر آبادان، از همون اول منتظر بودم که جزء برنامه هاشون اعلام بکنن که چه وقت مارو به یادمان فکه میبردن ولی از قضا تو برنامه هاشون نبود همه جا مارو بردن غیر از اونجا،مسئول کاروان گفت به علت فاصله ی طولانی که آبادان با فکه داره به اونجا نمیرسیم. ناراحتی تمام وجود من رو فرا گرفته بود،با خودم گفتم یعنی قسمتم نمیشه برم جایی که برادر عزیزم شهید شده و پیکر مطهرش هم هنوز نیومده ...!!! یه بقضی تو گلوم بود تا اینکه همسرم پیشنهاد داد خودمون میریم چون با ماشین خودمون اومده بودیم. ادامه دارد... 📓 @Alamdarkomeil
کانال شهید ابراهیم هادی
🕊🍃🕊🍃 " شهادت" داستان #ماندگارے آن هایے است ڪہ دانستند دنیا جایے بـراے مـاندن
زندگی نامه شهید امر به معروف علی خلیلی🌷 علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شد.او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت‌های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد.  به نقل از مادر بزرگوار شهید: فرزند اول من بود و با این که 21 سال بیشتر نداشت، روح بزرگی داشت و در هر جمعی قرار می گرفت اطرافیان را جذب خصوصیات اخلاقی پسندیده خود می کرد. به اطرافیان در هر شرایطی، و تلاش برای رفع مشکلات دیگران از ویژگی های بارز فرزندم بود و من در این 21 سال حتی یک پرخاشگری و ناهنجاری اخلاقی از او ندیدم و این شاید برای این دوره و زمانه خیلی عجیب باشد. شام نیمه شعبان تصمیم می‌گیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکه نکند نیمه‌های شب برای هم هیئتی‌های کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند. اما در میان راه متوقف شد. به جوش آمد. عده‌ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند. دخترک وحشت زده کمک می‌طلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد... ادامه دارد... @Alamdarkomeil
✨" زندگی نامه شهید عباس دانشگر"✨ 🌷"عباس دانشگر" در1372/2/18چشم به جهان گشود "عباس" پسری "مومن وانقلابی" بود "عباس" در دانشگاه افسری وتربیت پاسداری امام حسین(علیه السّلام)" در حال دانش آموختگی بود وتازه دوماه از نامزدی اش میگذشت که هوایی شد واز دانشگاه افسریه به "سوریه" اعزام شد وبالاخره در1395/3/20در "ماه مبارک رمضان" در جنوب حلب شربت "شهادت" نوشید و به دست مردم سمنان در "امامزاده اشرف محلات" به خاک سپرده شد. 🌷"عباس" در سالهای تحصیل خوب درس میخواند . بچه ی زرنگ و باهوشی بود. به ریاضی علاقه داشت و رشته اش هم همین بود. همان سال اولی که امتحان کنکور داد، مهندسی کامپیوتر دانشگاه سراسری سمنان قبول شد. همزمان در آزمون دانشگاه "امام حسین(علیه السّلام)" هم شرکت کرد و پذیرفته شد . با اینکه بیشتر فامیل و اطرافیان توصیه میکردند که مهندسی کامپیوتر را ادامه دهد اما او دانشگاه "امام حسین(علیه السّلام)" را انتخاب کرد. مهرماه 1390 وارد دانشگاه "امام حسین(علیه السّلام)" شد. و بعد از پایان تحصیلات بطور رسمی کارش را در "سپاه" شروع کرد.🌷 مسئولش در محل کارش خیلی از اخلاق، صبر و ادب "عباس" تعریف میکند ومیگوید :«با اینکه کار "عباس" مرتب در ارتباط با ارباب رجوع بود اما "عباس" برای هر مراجعی که وارد اتاق میشد، تمام قد می ایستاد و با روی خوش کار آنها را انجام میداد.» ادامه دارد @Alamdarkomeil
کانال شهید ابراهیم هادی
آشنایی با یک شهید مسیحی🌷👇 #صلوات 👉 @alamdarkomeil 👈
یکی مثل بقیه بود موهایی بور و سنی حدود ۱۸ سال پدرش بود از تاجرهای و مادرش، و اهل دین . " ژوان" دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد. محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش، مستدل نباشد و محال بود حقی را بیاید و با اخلاص از آن دفاع نکند. در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی های را که به فرانسه ترجمه ترجمه شده بود پخش میکردند. یکی از آنهارا گرفت و گوشه ای خلوتی پیدا کرد برای خواندن. خیلی خوشش آمد و خواست که باز هم برای او ازین سخنرانیها بیاوردند. بعد مدتی رفت و آمد "ژوان کورسل" با دانشجوهای داخل پاریس بیشتر آشنا شد . غروب شب جمعه ای بود، یکی از دوستانش مسعود لباس پوشید که برود کانون برای مراسم ژوان پرسید: -کجا میروی گفت: . ژوان پرسید: دعای کمیل چیه مارو هم اجازه میدین بیایم؟ -بفرمایین!! ... 👉 @Alamdarkomeil 👈