eitaa logo
آلبوم خاطرات دفاع مقدس
115 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
10 فایل
کانال جهت جمع آوری خاطرات بازگو نشده و عکسهای رزمندگان و شهدای عزیز که در آلبوم شخصی شما بزرگواران بایگانی شده است میباشد. 🌐ارسال نظر : @kosaronnabi135 @Ya_hossein99
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰زمان پیروزی انقلاب در هنرستان کوار مشغول به تحصیل بودم. همان روزهای اول انقلاب بود که معلم جدیدی به مدرسه ما پیوست، آقای کمـال ظِل‌انوار که تدریس درس فیزیک رشته‌های مختلف هنرستان را به عهده گرفت. معلمی که تنها معلم فیزیک نبود، بلکه شد معلم اعتقادات و عقاید ما. درس فیزیک که تمام می‌شد، کلاس ما می‌شد کلاس انقلاب. روی تخته‌سیاه خطی رسم می‌کرد و می‌گفت این مسیر انقلاب است، از کجا شروع‌شده و به کجا باید برسد، بعد هم انحرافات انقلاب و روش‌های دفاع از انقلاب را به ما آموزش می‌داد. 🔰اولین امتحان فیزیک را که در حیاط مدرسه از ما گرفت، تعدادی از دانش‌آموزان تا سؤالات را دیدند، برگه را زمین گذاشتند و بلند شدند تا بروند. علت این بود که سال قبل، سال پیروزی انقلاب بود و خیلی از درس‌ها نصف و نیمه تدریس شده بود و همه ما در آن درس‌ها ضعیف بودیم. تا بچه‌ها بلند شدند، کمـال با صدایی رسا و بلند خطاب به آن‌ها گفت: بروید که با این شانه خالی کردنتان، آبروی اسلام و انقلاب را بردید! شاید همان اعتقادات محکمی که کمـال در ما ایجاد کرد، باعث شد، غیر از ده‌ها رزمنده و فرد انقلابی، 25 نفر از دانش‌آموزان کمـال در آن هنرستان، سال‌های بعد، در طول جنگ تحمیلی شهید شوند! 🌱🌷🌱 بسیجی، معلم شهید، مهندس کمال ظل انوار
🔰دو سه شب قبل از حرکت برای آزادسازی خرمشهر بود. احسان پیشم آمد و گفت: حسین سر من را بتراش! گفتم: من کار دارم، الان نمیشه، نمی‌تونم. گفت: نه، من نیت‌هایی دارم، تو باید سر من را بتراشی. از همان ابتدای ورودم به منطقه یک ماشین سرتراشی داشتم که کارهای سلمانی بچه‌ها را انجام می‌دادم. بین بچه‌ها معروف شده بود که هر کس حسین سرش را اصلاح کند، یا شهید می‌شود یا جانباز. 🔰یاد چند ماه قبل افتادم. یک روز حاج شیرعلی[شهید حاج شیرعلی سلطانی] هم اصرار می‌کرد که سر من هم بتراش من هم نیتی دارم. گفتم حاجی تو که موهات کوتاه است. گفت: نه، من دوست دارم شهید بشم و باید سر من را بتراشی! سرش را تراشیدم و چند روز بعد بی سر شهید شد. 🔰حالا باز اصرارهای احسان من را یاد حاج شیرعلی می‌انداخت. اصرار کرد و گفت تا سر من را نتراشی رهایت نمی‌کنم. دیدم ولم نمی‌کند، راضی شدم. گوشه‌ای نشست و سرش را با ماشین از ته تراشیدم. بعد هم رفت در آب‌گرفتگی‌های کنار محل استقرار تیپ غسل شهادت کرد. وقتی او را دیدم نور از چهره‌اش می‌بارید گفتم: ای داد که احسان هم قرار است شهید شود. گردان‌ها شروع به آماده‌سازی و تجهیز برای شرکت در مرحله نهایی عملیات بیت‌المقدس کردند. من وارد گردان آقای کریم شایق و گروهان [شهید] علیرضا قربانی شدم و به‌عنوان مسئول دسته وارد عملیات شدم. بعد از آن به سمت خرمشهر حرکت کردیم... از پل نو وارد خرمشهر شدیم که خبر شهادت احسان را شنیدم ... 🌹🍃🌷🌱🌹 حاج شیرعلی سلطانی و احسان حدائق
☘🌷☘ 🌹برشی از وصیت نامه 💌 اي کسانيکه مأمور دفن من هستيد! وقتي که مرا در قبر مي گذارند، مشت هايم را گره کنيد تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سوي دشمن رفتم، دهانم را باز بگذاريد تا از خدا بي خبران آگاه شوند من با نداي الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه داريد تا همه بدانند با چشم باز به اين راه رفتم و دشمن را به زبوني کشيدم تا نصيبم شد. ✅جنازه شهيد هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود با وجود اینکه هنگام خاکسپاری کسي از متن وصيت نامه اطلاع نداشته است. 🍃🌷🍃🌷
عج ارتباط قلبی‌اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می‌گفت، یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی‌دارند. این شهید عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می‌شنید به عنوان احترام بلند می‌شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت. همیشه توصیه می‌کرد در قنوت نماز بخوانید: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج)». عبدالحمید حسینی 🎊🎊 🌹
: ﻫﻤﺴﺮاﻧﻪ✍: آن لحظه استرس شدیدی گرفته بودم. سینی چای را به خاله برگرداندم و گفتم: من اصلا نمی توانم... شما چای را ببرید. شیرینی را برداشتم و آرام وارد اتاق شدم. پس از پذیرایی در کنار مادرش نشستم. پس از دقیقه ای پدر اجازه داد تا چند کلمه را با یکدیگر صحبت کنیم. وقتی صحبت را شروع کردیم. اولین موردی که اشاره کرد، بود او گفت: "من یک هستم ماموریت های زیادی می روم و ." برایم عجیب بود که چرا روز اول از شهادت صحبت می کند ✍ دستنوشته شهید مجتبی ذوالفقارنسب در روز 13 فروردین (ﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ)/سوریه: امیدوارم سالی همراه با تغییر و دگرگونی در درون و احوال ما به سمت و سوی احسن الحال خداوند رقم بزند. عاقبت هم ختم به خیر شود و جمیع شیعیان و محبین حضرت علی علیه السلام در مورد آمرزش و مغفرت قرار گیرد و نهایت عمر من هم به در راه خدا رقم بخورد. 🌹 🥀
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞شهیدی اهل بخشش .... 🎙روایتی از غلامرضا بی نوا .... 💢به مناسبت ایام شهادت شهید .... 🥀
...🏴 همیشه عادت به چله گرفتن داشت ... این بار قبل از ماه محرم به قصد شهادت چله زیارت عاشورا گرفته بود و من از نیتش بی‌اطلاع بودم تا اینکه یک روز که با هم به گلزار شهدا رفتیم کنار قبر عموی شهیدم لب به سخن باز کرد با اشاره به قبر عمویم گفت: من هم روزی اینجا می‌خوابم چقدر خوب است که در بین شهدا جایی داشته باشیم ... مثل اینکه می‌خواست وصیت کنه بار سفر را بسته بود این بار خیلی جدی حرف‌هایش را برایم گفت: «اگر روزی به مرگ عادی جان دادم بدان که نتوانستم برای امام زمانم مفید باشم این تن بی‌ارزش لیاقت خاک را هم ندارد پس چه بهتر که انسان با شهادت این دنیا را ترک کند» دلم لرزید... پاهایم سست شده بود اشک از گوشه چشمانم جاری شد کنار قبور شهدا نشستم و گریه کردم... وقتی حال مرا دید دیگر حرف‌هایش را ادامه نداد با خنده گفت «خانم بادمجان بم آفت ندارد حالا این دل هست که آرزو دارد» در روزهای سخت کرونا دائم نجوا می‌کرد کربلا کربلا ما داریم می‌آییم و می‌گفت: اربعین انشاالله کربلا.... با همین نجواها رزق شهادتش را در روز اول محرم از اربابش امام حسین گرفت... 🕊
..🌱 دوست داشت مثل مولایش بی سر شهید شود... خودش قبرش را کنده بود به اندازه پیکرش بدون سر... چیزی نگذشت که شهید شد و قبر دقیقا اندازه ی پیکرِ رشیدِ بی سرش بود.. 🕊
...🏴 همیشه عادت به چله گرفتن داشت ... این بار قبل از ماه محرم به قصد شهادت چله زیارت عاشورا گرفته بود و من از نیتش بی‌اطلاع بودم تا اینکه یک روز که با هم به گلزار شهدا رفتیم کنار قبر عموی شهیدم لب به سخن باز کرد با اشاره به قبر عمویم گفت: من هم روزی اینجا می‌خوابم چقدر خوب است که در بین شهدا جایی داشته باشیم ... مثل اینکه می‌خواست وصیت کنه بار سفر را بسته بود این بار خیلی جدی حرف‌هایش را برایم گفت: «اگر روزی به مرگ عادی جان دادم بدان که نتوانستم برای امام زمانم مفید باشم این تن بی‌ارزش لیاقت خاک را هم ندارد پس چه بهتر که انسان با شهادت این دنیا را ترک کند» دلم لرزید... پاهایم سست شده بود اشک از گوشه چشمانم جاری شد کنار قبور شهدا نشستم و گریه کردم... وقتی حال مرا دید دیگر حرف‌هایش را ادامه نداد با خنده گفت «خانم بادمجان بم آفت ندارد حالا این دل هست که آرزو دارد» در روزهای سخت کرونا دائم نجوا می‌کرد کربلا کربلا ما داریم می‌آییم و می‌گفت: اربعین انشاالله کربلا.... با همین نجواها رزق شهادتش را در روز اول محرم از اربابش امام حسین گرفت... 🕊
💢سال ۱۴۰۱، طبق معمول هر سال‌ رفت اربعین تا توی موکب کفیل الزینب با یکی از دوستان عراقی‌مان نوکری کند... باخانمش رفته بود بدون بچه‌هایش... زنگ زدم گفتم: «کاکا، تو هر سال می‌رفتی اربعین یه هفته ده روزه برمی‌گشتی الان چی شده 20 روزه برنمی‌گردی؟» خندید و گفت:« کاکا یه چیزی بهت بگم؟» گفتم: «جان کاکا» گفت: «من ۱۱ ساله هر سال اربعین میام اینجا. یه چیزی از آقا امام حسین(ع) خواستم هنوز بهم نداده این سری تصمیم گرفتم تا زمانیکه نگیرمش برنگردم! اگرم دیدی طول کشید بچه‌های من رو بفرست بیان کربلا من انقدر اینجا می‌مونم تا آقا بهم بده‌! آن روز نفهمیدم چه می‌خواهد تا 24 م آبان ماه همان سال ، خواسته اش اجابت شد.شهادت خونین در دفاع از امنیت حرم جمهوری اسلامی..‌‌ محمد مویدی
🚨ﻗﺒﺮ ﻋﺠﻴﺐ دو ﺷﻬﻴﺪ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ 😳 🌹دو شهیدی که‌یاد ائمه‌ بقیع قبرشان خاکی هست ... 💢قسمتی از شهید میر شکاری: خدا دلم پر ميزند براى قبرستان بقيع  آخر تا چه حد مظلوميت، و به همين منظور از شما ميخواهم  که اگر جسدم به دستان رسيد قبرم را درست نکنيد و  خاکي بگذاريد همچنين دوستان ديگرم که بعد از من به جبهه مي روند پيشنهاد مي کنم که اگر مايل بودند چنين سفارش کنند تا ما هم قبرستاني شبيه قبرستان بقيع داشته باشيم تا زماني که قبرستان بقيع مرمت گردد . ... » 💢قسمتی از ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺨﺎﺭ✍: قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع ﺧﺎﻛﻲ و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد..." محمود(صمد)فخار محمد حسین میرشکاری