کتاب در ولایت مهدی نوشته استاد بزرگوار" سید مجتبی حسینی "شرح دعایی مستند از امام رضا علیه السلام درباره امام زمان ارواحنا فداه است.
به جرات می توان گفت که این کتاب با اتکاء به آیات قرآن و کلمات اهل بیت علیهم السلام، نه تنها سرفصل های وظایف شیعیان در دوران غیبت و خطوط اصلی ارتباط با امام را تبیین و ترسیم کرده، که به بسیاری از سوالات دیروز و امروز پاسخ گفته و به بسیاری از شبهات و ابهامات در این زمینه روشنی بخشیده است .
#نهضت_کتابخوانی
#امام_زمان_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک__الفرج
🌸 @alborzmahdaviat
کنکور
چیزی به کنکور نمانده بود و خواب و خوراکم کم شده بود. فقط به کنکور فکر می کردم و گزینه دیگری روی میزم نبود .رویای کنکور از بچگی مثل خوره به جانم افتاد و تا انتخاب رشته تجربی و رسیدن به دیپلم همه وجودم را درگیر کرد و بعد با نزدیک شدن به زمان کنکور مثل سرطان به مغز استخوانم زد.فقط باید آن چند روز را هم دوام می آوردم و نمی مردم؛ بعدش خدا می دانست که چه سرنوشتی در انتظارم است. برایم فرقی نمی کرد.
برای درس خواندن به آرامش نیاز داشتم اما فضای خانه خیلی شلوغ بود. همه مهیای محرم بودند و در حال کمک به هیات برای راه اندازی تکیه ی عزاداری امام حسین علیه السلام. یک پا داخل خانه و پای دیگرشان در تکیه بود. هر کسی کاری میکرد. کسی طناب می برد و دیگری دیگ، کسی پارچه جور می کرد و دیگری بند. من هم وسط این همه رفت و آمد باید برای کنکور آماده می شدم. نه اتاقی داشتم و نه کتابخانه ای آن نزدیک بود که بشود چند ساعت از خانه بیرون رفت. صدا به صدا نمی رسید. پدرم آنقدر به داخل خانه آمده و رفته بود که دیگر توان نداشت و از همان بیرون در فریاد می زد: فلانی! فلان چیز را بردار بیار. مادر و خواهر و برادرانم هم مثل فرفره از این طرف و آن طرف می دویدند و به پدرم کمک می کردند. همه دو به دو با هم حرف می زدند و هر کسی که چیزی را پیدا نمی کرد آن را به من ارجاع میداد. گویی مهمترین عضو خانه شده بودم. آن هم درست نزدیک کنکور!
مثل کسی که در حال غرق شدن باشد دست و پا می زدم و با خود فکر می کردم که ای کاش می شد زمان را جابهجا کرد مثلاً کنکور را عقب تر برد و یا محرم را جلوتر آورد. ناخودآگاه درگیر نسی ء شده بودم. کاری که اعراب جاهلی انجام میدادند و ماهی را به دلایلی به تاخیر میانداختند؛ مثلا دوست داشتند که موسم حج پیوسته و بدون تغییر در فصل معتدل باشد لذا در ماه ها دست می بردند و جای ماه هد را جابه جا می کردند. تازه می فهمیدم که جاهل بودن فقط به خاطر نفهمی نیست بلکه گاهی جهالت ریشه در زمان دارد. وقتی در زمانی هستی که روحت در آن تنگی میکند، به فکر می افتی که آیا می شود آن را جابه جا کرد!
برج بلند
چند شب بود که راحت نمی خوابیدم. استرس کنکور خواب را بر من حرام کرده بود. آن شب از همه ی شب ها بدتر بود. مطمئن بودم که تا خود صبح پلک روی پلک نخواهم گذاشت. می شد چشم هایم را ببندم و به چیزی فکر نکنم. اصلاً بی خیال کنکور و همه ی دنیا باشم. بی خیال شغل و آینده! آرزو می کردم که ای کاش بخوابم و صبح که بلند شدم دو ماه از کنکور گذشته باشد. اصلاً ای کاش ده سال گذشته باشد. یعنی کنکور و همه مراحل سخت زندگی سپری شده باشند. چقدر عالی می شد! آرزو میکردم صبح که بلند شدم دنیا کاملاً جور دیگری باشد. در خیالم هر آنچه دنیا را بهتر می کرد، آرزو می کردم و در همان فضا از هیچ چیز مضایقه نکردم. هیچ لالایی موثرتر و بهتر از رویاپردازی نیست. آنقدر خیالپردازی کردم که مغزم گیج شد و و کلا هنگ کرد.
آن شب با هزار مکافات بالاخره خوابیدم. آن شب که خوابیدم کنکوری بودم. صبح بلند شدم، منتظر شده بودم. انگار همه چیز "زهق الباطل" و حالا "جا الحق" شده بود خواب عجیبی دیدم. یک برج بلند که همه از آن بالا می رفتیم. زیر دست و پای هم له می شدیم اما باز هم می رفتیم. بالای برج خبری بود که که تن های ما از آن بی خبر و دلهای ما از آن مطلع بود. انگار ضمیر ناخودآگاه ما فرمان را به دست گرفته بود و میراند و صلاح نمی دید که تن را از این خبر مهم آگاه کند. عقل همچون برده حلقه به گوش، تحت فرمان او بود...
#نهضت_کتابخوانی
#حیدری
🍃 @alborzmahdaviat
در میان جمع بودم و با آنها غریبگی میکردم. دیگران را میدیدم و صحبتهای ایشان را میشنیدم اما متوجه منظور آنها نمیشدم. انگار من در عالمی زندگی می کردم و دیگران در عالمی دیگر! کبوتر دلم هوس کوی دیگری داشت. ویرانه ای در درونم فرو ریخته بود و دژ محکمی به جای آن شکل گرفته بود که قابل تسخیر نبود. دیگر از دسترس خودم خارج شده بودم. احساس میکردم ارتباط من با عالم خارج قطع شده است. درست مثل گوشی که آنتن نمی دهد. نیرویی بر من مسلط شده بود و عنانم را می کشید و باخود می برد. مثل اینکه کسی در درون من امر می کرد و من مطیع او شده بودم. دلم مثل کبوتر به دام افتاده، بی قراری و بی تابی می کرد و هوای برج، هوایی اش کرده بود. از این بی تابی ناراحت نبودم. رنج آور بود، اما آزار دهنده نبود.
تا قبل از آن شهر همه ی سوالات من محدود به کنکور بود و جواب همه ی آن سوالات در همان کتاب های کنکور وجود داشت. اما بعد از آن شب درگیر سوالاتی شده بودم که هیچ پاسخی برای ها پیدا نمیکردم. منبع همه آن سوالات در آن برج بود و جوابش هم همانجا بود. باید دوباره به آن برج برمی گشتم و پاسخ هزاران سوال خود را می یافتم که مثل خوره به جانم افتاده بود اما چگونه!
درباره خوابم می کسی چیزی نگفتم؛ گویی خواب نبود که راز بود. راز، راز من بود و هیچ کس محرم اسرار من نمی شد. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که یک کتاب تعبیر خواب بخرم. به خیابان انقلاب رفتم و چون پول زیادی نداشتم، یک کتاب تعبیر خواب کوچک خریدم. تمام صفحات کتاب را زیر و رو کردم هیچ چیز دستگیرم نشد. نه تعبیر محرم در آن نوشته شده بود و نه تعبیر سینه زنی نه برج و پله و تعبیر ظهور امام زمان علیه السلام را هم طبیعتاً نباید مینوشت. گویی برای فقرا نوشته شده بود؛ فقط تعبیر خواب نان و زن و شوهر و مرگ و از این تیپ خوابها، چیز اضافه تر نداشت.
باید پول بیشتری پس انداز می کردم و کتاب جامع تری می خریدم. بعد از کنکور فراغت بیشتری داشتم و دوباره به خیابان انقلاب رفتم و در بین کتابهای تعبیر خواب، کتاب تعبیر خواب ابن سیرین را خریدم که از همه قطور تر بود، به نظرم از همه کامل تر بود. تعبیر حرف ب بر اساس حروف الفبا ردیف شده بود. به سرعت کلمه برج را پیدا کردم. نوشته بود: دیدن حمل و اسد و قوس، لشگر پادشاه است و دیدن ثور و سنبله و جدی، پسر پادشاه و دیدن جوزا و میزان و قاضی صاحب تدبیر پادشاه است و دیدن سرطان و عقرب و حوت، دیدن صاحب شرط و سرایدار پادشاه است.
زبان تعبیر خواب از خود خواب هم مبهم تر بود. اصلا در زمان ابن سیرین برج معنی دیگری داشت و برج، فقط به صور فلکی (حمل و اسد و ...)اطلاق میشد. ابن سیرین در سال ۳۳...
#نهضت_کتابخوانی
#حیدری
🌸 @alborzmahdaviat