هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
✅ آیت الله حائری شیرازی:
عکس آقا شیخ فضل الله نوری درحالیکه بر سر دار است را نگه دار و به خودت بگو: این آخوند است! اگر می خواهی آخوند بشوی مثل این بشو. اگر نمی خواهی مثل آشیخ فضل الله بشوی، طلبه نشو.
@haerishirazi
ماسک، گرما، فاصله، ضدعفونی، وقتِ کم
روضههایت ناز دارد! هرچه باشد میخرم:)
#حسین
یقین و اعتقادم بر این است که اگر گریه ، بی تابی ، بکاء و ناله ی حضرت زهرا _سلام الله علیها_
و همراهان آن مظلومه
یعنی هزار نبی ، هزار صدیق ، هزار شهید و هزار هزار ملک
با آن حالتی که در اخبار پیشین گفته شده ، نبود ،
هر آینه می گفتم که گریه و بکایی که لایق حضرت سید الشهدا _علیه السلام_
باشد به عمل نیامده و نخواهد آمد ؛
هرچند بر آن مظلوم عطشان همه اهل دنیا از اول خلقت تا قیامت گریه کنند .
|ملا آقا دربندی ، سعادات ناصریه|
الفلاممیم
قرارمون اربعین ، امسال ، کربلا .... لبیک @alef_laaf_mim
دوباره خیمه ها شد به پا ...
لبیک
چون حسین به ذات عراق رسید بشر بن غالب را دید که می آمد ،
پرسید که ای بشر از کوفیان چه خبر داری؟
بشر گفت :
یابن رسول الله ، نشنوده ای که «الکوفی لا یوفی»
فرمود که راست گفتی و از آن جا درگذشت .
|ملاحسین کاشفی ، روضه الشهدا|
یادت هست ؟ سرِ شب می رفتیم مسجد المصطفی . می نشستیم پای منبر میرزا . تا «االسلام علیک» را می گفت صدای گریه و آه بلند می شد .
مجلس که تمام می شد ساعت ده بود . دل می سوزاندی برای مداح مسجد ، که مستمع ندارد . منبر حاج آقا که تمام می شد ، مسجد می ماند و تک و توک پیرمردی .
راه می افتادیم به سمت ورزشگاه شیرودی . تا چایی و غذای موکبِ دم در را بخوریم ، آیینه شروع می کرد به روضه خواندن .
با صفا بود . الحق خوب می خواند . از هلال احمر می ایستادند گوشه کنار مجلس . شبِ ششم یادت هست ؟ خادم های حرم حضرت معصومه با پرچم حرم آمدند .
یادت هست ، چند هفته پیش فیلمش را گذاشته بودم . آن مجلس از شانسِ بد نقطه کور دوربین جا نبود . تویِ فیلم گوشه ای از تصویر ، نشسته بودم .
شد و یک سال گذشت . روضه که تمام می شد ، شکری می آمد . شروع می کرد به دم گرفتن هر شبه «یوما ، یوما ، ویلی علی المظلوم» .
تا می رسید به «دوباره خیمه ها شد به پا » جوان تر ها و پیرمرد های میان دار برهنه می شدند . حالا تو با مبانی برایش اثبات کن نباید برهنه شد ، چه فایده که «پایان ماجرای دل و عقل روشن است!».
داشتم می گفتم ، یادت هست شب ششم ، شهید آوردند . شهید گمنام . مجلس که تمام می شد ، ساعت دوازده بود .
ساعت دوازده تا دو هم وقت مداحی هیئت شاهِ علقمه بود . می دیدی نصف جمعیت خادم الرضا ، راه می افتادند به سمت مسجد اعظم .
عطایی می خواند تا ساعت دو . شب ششم ، شهید را بعد از آن جا آوردند محفل .
اگر هم نمی رفتیم محفل شاه علقمه ، راه می افتادیم سمت خانه . موکبِ سر خیابان شام می خوردیم . یادت هست آن شب که ساندویچ خوراک می دادند . آن را یادت هست که با دهان پر زنگ زده بود به رفیقش «ممد بیا که دارن خوراک میدن !» .
.
امسال را نمی دانیم ، تا چه شود . ولی ، همان بند هرشب که شکری می خواند ، ان شا الله سر جایش هست . «قرارمون ، اربعین ، امسال ، کربلا » سرِ جایش هست .
دهه اول که تمام شد ، بیفتیم به صرافت که همسفرمان که باشد و از کدام مرز برویم ، سرِ جایش هست .
#دوبارهخیمههاشدبهپالبیک
#قرارموناربعینامسالکربلالبیک
« حدیث خواب و سر و بوسه » ، ابتدایش بود
تو فکر میکنی این « روضه » ، انتها دارد ؟
#شرمندهایماگرازغمتنمردهایم
#شبسوم
آوازی از حبیب برآمد که یابن رسول الله دریاب مرا و این صدا به گوش حسین رسید .
مرکب بر انگیخته خود را بدو رسانید .
حبیب دیده باز کرد و گفت :
ای شاه زاده سخنی بفرمای و پیغامی که به جد و پدر خود داری بازگوی .
گویا زبان حال حبیب در آن محل مضمون این دو بیت ادا می نمود :
پیرانه سر کشیدم سر در ره سگانت
موی سفید کردم جاروب آستانت
لعل تو جان و من هم دارم رمیده جانی
حرفی بگو که بادا جانم فدای جانت
حسین او را به بهشت بشارت داد و آن پیر پاک ضمیر به آن مژدهی دلپذیر ،
روی به سفر آخرت نهاد .
|ملاحسین کاشفی ، روضه الشهدا|
چو اَعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد
همه گفت از ره تحسین: عجب وجه حسن دارد!
رُخش چون پرتوافکن شد در آن وادی، فلک گفتا:
خوشا حال زمین را، کو مَهی در پیرهن دارد
لبش پژمرده، همچون گل ز سوز تشنگی، امّا:
تو گویی چشمۀ کوثر در این شیرین دهن دارد
چو بلبل شور انگیزد در آوازِ رجزخوانی
به شوق نوگلی کو در میانِ آن چمن دارد
کشیده تیغ خونافشان ز ابرو در صف هیجا
تو گویی ذوالفقار اندر کفِ خود، چون حسن دارد
چنان آشوب افکند اندر آن صحرا ز خونریزی
پس از حیدر، نه در خاطر، دگر، چرخ کهن دارد
چه بی انصاف بودی آن جفاجویان سنگین دل
چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد؟
زِ هر سو لشکر عُدوان هجوم آورد چون ظلمت
به صید شاهبازی، جمله گو: زاغ و زغن، دارد
فکندند از سریر زین، سلیمان وار آن شه را
بلی اندر کمین، دائم، سلیمان، اَهرمن دارد
چو سرو قدِّ او، زینت، گلستان بلا را شد
بگفتا: تاب سم اسب، کی همچون بدن دارد؟
مرا دریاب یا عَمّا ز روی مرحمت اکنون
که مرغ روح، شوق دیدن بابَم حسن دارد
خَموش ای ناصرالدّین شه، یقینم شد که هر زهری
به جام آل حیدر سازد این چرخ کهن دارد
|ناصرالدینشاهقاجار|
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام:
یَا زُرَارَة...
مَا مِنْ عَبْدٍ یُحْشَرُ إِلَّا وَ عَیْنَاهُ بَاکِیَةٌ إِلَّا الْبَاکِینَ عَلَى جَدِّیَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
فَإِنَّهُ یُحْشَرُ وَ عَیْنُهُ قَرِیرَةٌ وَ الْبِشَارَةُ تِلْقَاهُ وَ السُّرُورُ بَیِّنٌ عَلَى وَجْهِهِ
وَ الْخَلْقُ فِی الْفَزَعِ وَ هُمْ آمِنُونَ وَ الْخَلْقُ یُعْرَضُونَ
وَ هُمْ حُدَّاثُ الْحُسَیْنِ علیه السلام
تَحْتَ الْعَرْشِ وَ فِی ظِلِّ الْعَرْشِ لَا یَخَافُونَ سُوءَ یَوْمِ الْحِسَابِ
یُقَالُ لَهُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ فَیَأْبَوْنَ وَ یَخْتَارُونَ مَجْلِسَهُ وَ حَدِیثَهُ
وَ إِنَّ الْحُورَ لَتُرْسِلُ إِلَیْهِمْ أَنَّا قَدِ اشْتَقْنَاکُمْ مَعَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِینَ فَمَا یَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ إِلَیْهِمْ
لِمَا یَرَوْنَ فِی مَجْلِسِهِمْ مِنَ السُّرُورِ وَ الْکَرَامَة...
|کامل الزیارات|