35.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این فیلم را حتما در خلوت تماشا کنید
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | لینک عضویت ایتا
هدایت شده از الف دزفول
❤️مَنْ أَرَادَ الله بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ(ع) وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ❤️
🌹 و آنانکه توفیق زیارت اربعین نصیبشان می شود ، به وصیت شهید «سعید سعاده» عمل کنند! عمل به این وصیت ساده است، اما اسرار غریبی دارد . . .
✍🏻 بخشی از وصیتنامه شهید سعید سعاده :
« واگر احياناً من در اين عمليات شهيد شدم وراه كربلا باز شد از شما ملت عزيز مي خواهم كه سلام مرا به امام حسين(ع) برسانيد وبگوئيد كه مدتها در انتظار نشسته بودم ولي چه فايده كه سعادت آنچناني نداشتم .»
⭕️ شهید سعید سعاده متولد ۱۳۴۸ در مورخ ۴ دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ مجروح و سه روز بعد در بیمارستان اهواز به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.⭕️
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | لینک عضویت ایتا
هدایت شده از الف دزفول
🎁 پست ویژه الف دزفول ویژه ایام زیارت اربعین حسینی
❤️ این روایت را در خلوت و سکوت بخوانید
✍🏻 روایت شگفت آخرین لحظات حیات مادی شهید سعید سعاده
🌷او در آخرین لحظه قبل از شهادت چه کسی را دید ؟🌷
🌹روایت اتفاق شگفتی که در آخرین ثانیه های حیات مادی شهید سعید سعاده در بیمارستان رخ داد. اتفاقی که پزشکان و پرستاران را به ضجه انداخت.
💐 روایتی که ممکن است تا کنون نشنیده باشید
🎁 مشروح ماجرا را در الف دزفول بخوانید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/108
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | ایتا
🌹 تصویر بازسازی شده «شهید سعید سعاده» جهت چاپ و نصب بر روی کوله پشتی اربعین
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | ایتا
🌹✍🏻 مروری بر خاطرات عملیات رمضان
⭕️ به روایت : مهران موحد فر
2️⃣2️⃣ قسمت بیست و دوم
✳️ قسمت ۲۲
بعدها محمدحسن فتوحی در خاطراتش نوشته بود : من وقتی خواستم برای آوردن کمک بروم برایت دست تکان دادم و تو در بی حالی و با چشمان نیمه باز نگاهم کردی .
پس از هشت سال جوان 23- 22 ساله ای از اسارت برگشت که بهترین سالهای عمرش را در رمادیه و موصل گذرانده بود. وقتی محمد حسن از اسارت برگشت روزی ناصر ظفری رو به من کرد و پرسید فلانی، محمد حسن در عملیات رمضان چند تیر شلیک کرد گفتم نمی دانم فقط می دانم که دو روز قبل از عملیات، محمد زارع او را از صف بیرون کشید و نارنجکی به او داد تا پرتاب کند. بعد ناصر از خود محمد حسن همین را پرسید و او هم گفت من فرصت نکردم از اسلحه ام استفاده کنم. بعد ناصر در ادامه خطاب به محمدحسن گفت به فرض اینکه یک تیر هم شلیک کرده باشی به من بگو ببینم مجازات شلیک یک گلوله به سمت عراقیها چند سال زندانی است؟ و ناصر می گفت و ما می خندیدیم. بعد از آزادی محمدحسن، گاهی وقتها با ناصر ظفری و او می نشستیم و از آن روز ها می گفتیم. محمد حسن تا مدتها وقتی از شرایط اسارت و بازداشتگاهها می گفت از کتک خوردن و کمبود آذوقه برایمان نقل می کرد. ما هم متأثر می شدیم. اما چند ماه بعد روزی شیرینی گرفته بودیم و می خوردیم. محمد حسن گفت چه خوشمزه اند ما از این شیرینی ها توی اردوگاه خورده ایم. مدتی بعد دور هم جمع بودیم و خوردنی دیگری گرفته بودیم و می خوردیم باز محمد حسن گفت چه خوشمزه اند ما از اینها توی اردوگاه می خوردیم. ناصر یکباره دستش را بلند کرد و زد تو سر محمد حسن و گفت فلانی تو که تا دیروز تمام تعریف کردن هایت از اردوگاه کتک خوردن و تو گونی گذاشتن و گرسنگی و تشنگی بود اما امروز هر چه ما می خوریم تو هم توی اردوگاه خورده ای. ظاهرا آنجا بد نگذشته. قیافه ناصر آن لحظات دیدنی بود. بگذریم.
⬅️ ادامه دارد ...
🌎مرور این مطلب در سایت الف دزفول 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/h264
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | ایتا
#دستنوشته_های_حمید_کیانی
🎁 اختصاصی الف دزفول
🌷 این واژه ها ، عطرِ بهشت دارد . . . 🌷
✍🏻 دستنوشته هایی منتشر نشده از دانشجوی شهید ، حمید کیانی
❤️ انتشار دستنوشته ها و دلنوشته هایی بی نظیر و سراسر معرفت از معلم شهید حمید کیانی برای اولین بار پس از 40 سال
2️⃣⭕️2️⃣ ✅ قسمت دوم - بخش دوم
توصیه های معلم شهید حمید کیانی درباره قرآن کریم
بسم الله الرحمن الرحيم
برادران گرامی!جوانان عزیز مسلمان! مسئولین امور در جمهوری اسلامی! و پدرها و مادرها!
وصیتم را که از صمیم قلب و با تمام احساس و ادراکم بیان می کنم فرا گیرید. والله دوری از قرآن هلاکت و سقوط درپی دارد. با قرآن باشید. هر روز بخوانید؛ هرچند کم! هر چند محدود! اما بخوانید. حتی نگاهش مفيد است. به سیاهی آن نظر کنید، موثر است. یگانه دستاويز است محکم به آن بچسبید .
گوشه ای از اوقات زندگی را بدان اختصاص دهید تا از وجود کلام الله پرتو گیرید و انرژی ، به خدا قسم چه دوستانی پر مطالعه و دانا ، چه جوانانی کوشا و با استعداد ، و چه انقلابیون بی نظیر که بواسطه دوری از قرآن فاسد شده اند. بهوش باشید ، مباد خویش را از کلام خدا مستغنی بدانیم.
نگاهش کنید! بخوانید! احترامش کنید! بر خواندنش گوش فرا دهید! از آیاتش پند گیرید که فلاح است و امید در دنیا و رهایي و رستگاری درآخرت.
برادران فکر کنید. میراث پیغمبر است. اگر میل دارید بر حوض پیامبر را ملاقات کنید، لاجرم باید از دریای امواج و بی پایان قرآن قطره هائی هر چند کوچک در بار خویش جای دهید که تنها شفيع است. قرآنی است که امام سجاد (ع ) عرض كرد، خدایا! اگر با قرآن در زمین مکه و تنها زندگی کنم، هرگز احساس ترس و خستگی و کمبود نمی کنم.
فرزندانتان را با خواندن و بهره گرفتن از قرآن سفارش کنید که بر هر کاری افضل است و اگر کاری ارزش دارد، به واسطه قرآن است بخوانید و بر ذلیلی چون من دعا کنید.
حمید کیانی
پایان بخش دوم از قسمت دوم
ادامه دارد
📚 مرور این مطلب در الف دزفول 👇🏻
🌎 https://alefdezful.com/plou
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | ایتا
🔅#قصه_خورشید 🔅
🌷3️⃣قسمت سوم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بسم رب الشهدا و الصدیقین
✅«قصه ی خورشید » روایتگونه ی کوتاه و تکان دهنده ای از زندگی آزاده ی دزفولی با 119 ماه اسارت و 50 درصد جانبازی ، « شهید حاج غلامحسین خورشید» است از زبان همسر صبور و رزمنده اش « زهرا افضل پور »
🌅خورشید این قصه ، 13 تیر ماه 1397 در اثر عوارض ناشی از شکنجه های رژیم بعث عراق غروب کرد
✍️ هر روز یک قسمت از این روایتگونه ی بی نظیر منتشر می شود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
چادرم را سرم کردم و همراهشان راه افتادم. توی دلم خداخدا می کردم غلامحسین نباشد، اما ندایی در دلم می گفت که غلامحسین نیست. این ندا آنقدر قدرتمند بود که عجیب دلم را آرام کرد.
از ماشین پیاده شدم و راه افتادیم سمت سردخانه. درب سنگین سردخانه را بازکردند و روی زمین چندین تابوت بود. آرام آرام به سمت یکیشان رفتیم. قلبم بدجوری شروع کرد به تپیدن. صدای گروپ و گروپش را به وضوح می شنیدم. نفسم بالا نمی آمد. یکی از همراهان جلو آمد تا پارچه ی روی تابوت را کنار بزند. دوباره همان ندا در درونم فریاد زد ، نه! غلامحسین نیست! آنقدر اطمینان داشتم که فریاد زدم، نه! غلامحسین نیست! و همزمان پارچه ی روی تابوت کنار رفت. نفس حبس شده در سینه ام را یکجا بیرون دادم و دوباره فریاد زدم! نه! غلامحسین نیست! و واقعاً غلامحسین هم نبود. فقط یک تشابه اسمی بود، اما نصف عمر شدم.
مُردم و زنده شدم تا دوباره رسیدم خانه. تکیه ام را به دیوار دادم و به غلامحسین اندیشیدم. به قصه ی خورشید. اینکه الان کجاست و چکار می کند؟ اصلاً زنده است یا شهید شده است؟ هیچ تکلیفی جز صبوری نداشتم!
سرم به امورات رضا و علی گرم بود و دلم امیدوار به بازگشتن غلامحسین و هر از چندگاهی از این ستاد به آن ستاد دنبال ردپا و نشانه ای از او. این زندگی را با توکل شروع کرده بودم و با توکل هم باید ادامه می دادم. سخت بود، اما گره دلم را به خدا که محکم تر می کردم، مشکلات را کمتر حس می کردم.
علی دو سه ماهش بود و طبیعتاً درکی از وضعیت موجود نداشت، اما رضا خیلی به بابایش وابسته بود. آرام کردنش انرژی زیادی از من می گرفت. گاهی می رفت و می نشست در خانه و تا شب منتظر می ماند تا بابایش برگردد و گاهی هم همانجا خوابش می گرفت.
حال دل خودم هم چیزی از رضا کم نداشت. چشمم به در بود که باز شود و مسافرم برگردد و یا اینکه یکی در بزند و خبری بیاورد. گاهی با تصور خبر شهادتش دلم آتش می گرفت و گاهی با امید خبر خوشی از او آرام می شدم. برزخی بود برای خودش آن روزها. روزگار بدون تغییر سپری می شد. خبر فقط بی خبری بود و نشان فقط بی نشانی.
ماه ها به همان منوال گذشت و قصه ی مفقودالاثر شدن غلامحسین داشت یک ساله می شد که یک نامه زندگی ام را زیر و رو کرد. یک نامه از عراق به همراه یک عکس از غلامحسین که بسیار لاغر و تکیده شده بود.
نامه را که به من دادند انگار دنیا را به من دادند. چندین بار از اول تا آخرش را خواندم. دست خط خودش بود. خوش خط و زیبا. موج می زد از آرامش و متانت. خبر اسارتش را در چهارم مهرماه 59 حوالی آبادان نوشته بود. یعنی دقیقا فردای همان روزی که برای دومین بار ساکش را گرفت و رفت. فریاد زدم:« زنده است! شهید نشده! اسیره! غلامحسین زنده است!»
عکس را چنان توی دستهایم گرفته بودم که انگار گرانبهاترین سرمایه ام را گرفته ام. توی عکس چشم هایش بسته بود. آنقدر خبر یکهویی و شوک دهنده بود که مادرش باور نمی کرد. می گفت:«ببین! چشماش بسته است! احتمالاً این عکس جنازه شه که اینطوری گذاشتنش!» لبخند زدم و گفتم:«نه! اینطوری نیست! اون زنده است! اینم نامه شه! دست خط خودشه! من خوب این دست خط رو میشناسم!»
و از اینجا بود که زندگی من و قصه ی خورشید وارد مرحله ی جدیدی شد، صبر و انتظار و امید! امید به اینکه روزی او خواهد آمد و دوباره جمعمان جمع می شود. من، غلامحسین ، رضا و علی!
زندگی کردن با امید هم حس و حال خودش را داشت. برای همدیگر نامه و عکس می فرستادیم و از حال هم باخبر می شدیم. هر چندگاهی نامه ها با تاخیر چند ماهه می رسید و گاهی هم اصلاً به مقصد نمی رسید، اما دست و پا شکسته از هم خبر داشتیم و به همدیگر امید دیدار دوباره می دادیم.
⚠️ادامه دارد ...
🔅این روایت را به همراه تصاویر در «الف دزفول» بخوانید👇
🌐https://alefdezful.com/?p=13469
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | لینک عضویت ایتا
هدایت شده از الف دزفول
🌷دستنوشته ای زیبا و سراسر معرفت و عرفان از شهید مسعود شاه حیدر
🎁 دستنوشته ای که مسعود نامش را گذاشته است : «فرار»
☀️ففِرُّوا إِلَى اللَّهِ . . . ☀️
✍🏻❤️ دشمن او در این راه نفس اماره است، اگر متابعتش کند، از فرار بسوی خدا باز می ماند و هر چه بیشتر با او در افتد در گریز و فرار موفق تر است، او آنقدر باید بسوی معبودش بگریزد تا مقام پرستی ها، خود پرستی ها، خود برتر بینی ها، فخر ها، رشک ها و هوس ها را از خویش طرد نموده از خود پرستی برهد و به خدا پرستی واقعی دست یابد.
🎁متن کامل این شهیدنوشته ی زیبا و بی نظیر را در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐https://alefdezful.com/5172
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | لینک عضویت ایتا
هدایت شده از الف دزفول
☀️ #با_شهدای_والفجر۸
🌹 🌴 شهیدی که پیکرش یک زخم هم نداشت
✍🏻 روایتی تأمل برانگیز، حیران کننده ، شگفت و کم نظیر از شهید مسعود شاه حیدر
🌷شهیدی که نحوه ی شهادتش را بارها گفته بود
☀️روایت شهیدی که می خواست بدون تیر و ترکش شهید شود.
❤️ روایت شهیدی که در نحوه شهادتش ، برا خدا شرط و شروط گذاشته بود و خدا هم همه ی شرط هایش را پذیرفت
😭❤️ این روایت را در خلوتی آرام و در سکوت بخوانید
🎁مسعود شاه حیدر ، شهیدی شگفت است که روایت کردن زمانه و زیستنش مجال می خواهد. با یک روایت و دو روایت نمی شود به او پرداخت. حالا حالا ها باید از او برایتان روایت کنم.
✅ در اوج حیرت و گریه این روایت را مرور کنید 👇🏻
🌎https://alefdezful.com/kw5s
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
سایت الف دزفول | لینک عضویت ایتا