eitaa logo
الف دزفول
3.3هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
259 ویدیو
8 فایل
شهید آباد مجازی دزفول ارتباط با مدیر @alimojoudi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴✍🏻 این روایت چقدر عاشورایی است. . . 🌷و پیکر به سر شناخته می شود یا به نشانه ای . . .🌷 ⚫️ در روضه ها می گویند زینب(س) وقتی بالای سر برادر رسید، او را نشناخت. حالا روایت این روضه را در کربلای ایران مرور کنید. ✍🏻 روایتی دردناک از برادری که برادرش را نشناخت 🌷 صلی الله علیک یا اباعبدالله ⭕️ این روایت را که بیشتر شبیه روضه است، به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید 👇 🌐https://alefdezful.com/624 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🏴🔴 به مناسبت عاشورای حسینی ❤️یادی از مرحوم « *حاج ملا عبدالرضا دزفولیان* » مداح روشن دل و نام آشنای دزفول 🎁معلمی مداح و مداحی معلم، با ویژگی های منحصر به فرد و کم نظیر. 🌷حافظه ای شگفت انگیز، که اشعار نوحه هایش را با مروری کوتاه حفظ می‌کرد؛ به گونه ای که گاهی با یک بار شنیدن شعر نوحه، تمامی بند های آن را از بر می شد. 🎤با گذشت چندین دهه از عروج او هنوز شب های محرم، بچه های مسجد آقا حبیب دزفول، نوای آتشین ملا را در فضای مسجد طنین انداز می کنند و با آن سینه می زنند و آنقدر صحنه ی عجیبی شکل می گیرد که در و دیوار زار می زنند. ☀️ تصاویر و متن کامل را در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐http://alefdezful.com/610 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🏴🔴 به مناسبت عاشورای حسینی 🌷اولین مداح شهید دزفول ✍🏻روایت هایی از *شهید لطفعلی لطفی خلف* 🌷 تصویر شهید لطفی خلف در حال مداحی ❇️ روایت لحظه به لحظه شهادت شهید لطفی خلف از زبان شاهد عینی واقعه، سردار شهید حاج احمد سوداگر 📚 آلبوم تصاویر شهید لطفعلی لطفی خلف 🎁 تصویر توپ 106 میلیمتری شهید لطفی خلف 🌹 و . . . . 🌐الف دزفول را ببینید 👇🏻 🌐https://alefdezful.com/0420 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
✍🏻 این روایت بسیاری از روضه های کربلا را دارد. از «ارباً اربا» تا «بوسه بر گلوی بریده» 🌹 *داستان «حروف مقطعه» را شنیده اید؟*🌹 🌹پرچم کنار می رود و آنچه پیش چشم پدر است، هم امیر است و هم امیر نیست. بگذارید بهتر بگویم «ا»، «م»، «ی» ، «ر» است و «امیر» نیست. 🌴مادر زانو می زند کنار تابوت و سرتاپای امیرش را جستجوگرانه می کاود. هر کس یک بار هم پای روضه ی زینب نشسته باشد، می داند که مادر دارد دنبال جای بوسه می گردد. جایی که بشود لبهایش را بگذارد آنجا و برای آخرین بار شیرینی بوسیدن پسرش را بچشد. ☀️و شاید حالا خیلی ها به من بگویند چرا تصاویر پیکر پاره پاره ی امیر را منتشر کردی؟ مردم تحمل دیدن ندارند. شاید حرف درستی باشد، اما من می گویم: این که فقط یک عکس است. می توانی چشمانت را ببندی و صورتت را توی خودش جمع کنی و برگردانی! اما بدان این واقعه را هم پدر امیر و هم مادرش از نزدیک دیدند. تو تصویرش را هم نمی توانی ببینی؟ ❇️من می گویم: بدان و اگاه باش که امیر با همین حال و روز ، روز حساب ، راه تک تک ما را سد می کند و می پرسد: « با خون من چه کردید؟ با خون رفقای من چه کردید؟ » بدانید دیگر آنجا نمی شود چشم را بست و صورت را برگرداند. باید چشم در چشم امیر و امیرهای سوخته ی این شهر و دیار و این آب و خاک بمانیم و نگاه کنیم و پاسخ بدهیم. 🌐 مشروح روایت ها را به همراه تصاویر در الف دزفول ببینید👇🏻 🌐https://alefdezful.com/110 🌷🌷🌷🌷 ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌹شهید حبیب وکیلی 🌴 او هم از بچه های ماهِ مسجد صاحب الزمان جنوبی است که در یک پست نمی شود به او پرداخت. از همان عارف مسلکانی که فاصله زمین تا آسمان را در 17 سالگی اش پیمود و رفت به همانجا که باید می رفت. از همان شگفت ها و شگفتی آفرین ها . . . . ✍🏻 بزودی از او خواهم نوشت ⏳ منتظر باشید 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
☀️ ✅ «به مناسبت سالروز عملیات رمضان» 7️⃣✍🏻 روایت هفتم : روایت شگفت کشف پیکر مطهر شهید حمیدرضا شالباف توسط گروه تفحص شهدا 🌷 روایت شهیدی که محل کشف پیکرش را یک کبوتر به گروه تفحص نشان می دهد ✳️عملیات رمضان به سرانجام نمی رسد و دستور عقب نشینی صادر می شود. بچه ها یکی یکی یا اسیر می شوند و یا شهید و در این بین هنوز حمیدرضا در حال عکاسی از تاریخ تکرار نشدنی حماسه آفرینی بچه هاست. عاقبت در آن قیامت عقب نشینی عملیات رمضان نه خودش برمی گردد و نه دوربینش و نه تصاویری که به ثبت رسانده است برای تاریخ به یادگار می مانند. 🌹وقتی گروه تفحص شهدا پس از یک هفته اتراق کردن در منطقه عملیاتی رمضان، شهیدی پیدا نمی کنند، دلسرد از توفیق زیارت شهدا، در حال جمع کردن وسایل هستند که کبوتری توجه شان را جلب می کند و . . . . 🌐 روایت شهید شالباف را به همراه آلبوم تصاویر در الف دزفول ببینید 👇🏻 🌐http://alefdezful.com/0430 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🎁دیروز گفتم که می خواهم شما را با «شهید حبیب وکیلی» آشنا کنم. ✍🏻 قبل از اینکه از زمانه و زندگی اش برایتان روایت کنم، بگذارید چند خط از دستنوشته هایش را برایتان رو کنم ، تا حساب کار دستتان بیاید با چه ماهپاره ای قرار است آشنا شوید. ❤️این دلنوشته را حبیب سال ۳۶۵ یعنی ۳۷ سال پیش ظاهرا در مواجهه با چند بانوی بدحجاب قلم زده است : ✳️خدايا چه روزي را پشت سر گذاشتم. خدايا اي كاش كور بودم و اين همه بد حجابي را نمي ديدم يا اينكه جانم را مي گرفتي و اين ها را نمي ديدم. خدايا چشمم به نامحرم خورد. خدايا گنهكار شدم خدايا اي كاش خون چشمان را مي پوشيد ، چقدر ناراحتم، درد مي كشم خدايا من چكار بكنم اي كاش طوري مي بود كه تمام اينها را تنبيه كنم. خدايا دوستان در مقابل اين همه فسادها چه مي كردند جز اين كه حسرت مي خوردند خدايا چه كرده ايم كه اينگونه روحمان را آزار مي دهند. خدايا چيزي شنيدم كه شرمم مي آيد آن را بيان كنم كه فكر نمي كنم در زمان طاغوت نيز در شهرمان چنين باشد. خدا، خدا، من درد مي كشم خدا، درد. خدايا اينها را چه شده كه اينگونه بدن كثيف خود را نمايان نامحرمان مي كنند. خدايا چه شده است اينها را ؟ چه مي خواهند بكنند. خدايا من گنهكارم ، معصيت كردم ، تو كه ارحم الراحمين، تو كه بخشنده ترين بخشندگان هستي پس اين حقير صغير گنهكار را ببخش . اما با اين همه بايد صبر كنم و مي كنم انشاء اللّه خدايا تنها اميدم به تو است ، تنها تو را دارم ، تنها از تو ياري مي جويم خدايا من جز تو كسي را ندارم . اميدوارم كه اين حقير گنهكار را ببخشي. انشاءاللّه خداوندا به فرياد دلم رس كس بي كس تويي من مانده بي كس همه گويند طاهر كس ندارد خدا يار منه چه حاجت كس (بابا طاهر عريان) دوست دارم كور باشم تا نبينم بي حجاب كاش من در گور بودم تا نبينم بد حجاب والسلام ورحمه اللّه و بركاته چهارشنبه ۱۳۶۵/۵/۸ اردوگاه شهيد مدني (كيوارستان) ساعت 6:55 غروبي غمبار ، حقيري گنهكار 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷 🌴 و مادری دیگر از مادران صبور شهدا آسمانی شد 🏴 «حاجیه خانم مهری فاتح فر (کلندی) » مادر چشم انتظار شهید جاویدالاثر «محمد باقر عابدینی ملک آبادی» دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. 💐الف دزفول ضایعه درگذشت این مادر بزرگوار را حضور خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید. 🔅غفران و رحمت الهی برای آن‌مرحومه و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت داریم . 🌹 شهید محمدباقر عابدینی ملک آبادی متولد 1347 در سن 14 سالگی در مورخ 21 بهمن ماه 1361در عملیات والفجرمقدماتی و در منطقه فکه به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش هیچ گاه به شهر و دیارش برنگشت. مزار یادبود این شهید والامقام در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 انگار تقدیر حبیب باران بود ( قسمت اول ) ✍🏻 روایت ها و دستنوشته هایی از شهید حبیب وکیلی ✳️بعضي از نيمه شب‌ها متوجه مي‌شدم كه حبيب در رختخواب نيست. اوایل دنبالش می گشتم تا اینکه او را با یک فانوس در زیر زمین خانه پیدا می کردم که صدای ناله اش بلند است. بعدها این اتفاق بارها و بارها تکرار شد و من به خودم می گفتم این بچه ماندنی نیست و باید از او دل بکنم. 🌹در مسجد امام خميني و در تاريكي متوجه شدم كه جوانی ریزنقش هنگام خواندن دعا بدجوری گریه و بی قراری و بی تابی می کند. اشك امانش نمي‌داد.پيشاني را گذاشته بود روی زمین و به حالت سجده، ضجه مي‌زد. هنگامی که مداح این فقره دعا را قرائت کرد: «صَبَرتُ عليَ حَرِّ نارك فَكَيف اَصبِرُ علي فِرَاقِك و …» حبيب آن چنان مي‌گريست كه من ترسیدم نکند بی هوش شود. 🌐 قسمت اول روایت شهید حبیب وکیلی را به همراه آلبوم تصاویر در الف دزفول ببینید 👇🏻 🌐https://alefdezful.com/buhu 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
به نام خدا ☀️با توجه به نزدیک شدن به ایام سالروز بازگشت آزادگان ، روایتگونه ی زمانه و زندگی آزاده ی سرافراز ، شهید غلامحسین خورشید در ۱۴ قسمت تقدیم می شود. ✅«قصه ی خورشید » روایتگونه ی کوتاه و تکان دهنده ای از زندگی آزاده ی دزفولی با ۱۱۹ ماه اسارت و ۵۰ درصد جانبازی ، « شهید حاج غلامحسین خورشید» است از زبان همسر صبور و رزمنده اش « زهرا افضل پور » 🌅خورشید این قصه ، ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۷ در اثر عوارض ناشی از شکنجه های رژیم بعث عراق غروب کرد 🌷 شاید این قصه برای خیلی ها تکراری باشد؛ اما من هر گاه در زندگی کم می آورم ، یک دور این ۱۴ قسمت را مرور می کنم و خدا را بیشتر و بیشتر احساس می کنم. ⏰ ان شاالله هر روز یک قسمت از این روایتگونه ی بی نظیر تقدیم خواهد شد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅 🔅 🌷1️⃣قسمت اول 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✅«قصه ی خورشید » روایتگونه ی کوتاه و تکان دهنده ای از زندگی آزاده ی دزفولی با 119 ماه اسارت و 50 درصد جانبازی ، « شهید حاج غلامحسین خورشید» است از زبان همسر صبور و رزمنده اش « زهرا افضل پور » 🌅خورشید این قصه ، 13 تیر ماه 1397 در اثر عوارض ناشی از شکنجه های رژیم بعث عراق غروب کرد ✍️ هر روز یک قسمت از این روایتگونه ی بی نظیر منتشر می شود 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 غرق در سادگی و طراوت روزهای نوجوانی ام بودم که به رسم و رسوم آن روزها، بزرگ تر ها نشستند دور هم و بُریدند و دوختند و در این بریدن ها و دوختن های آدم هایی که دل هایشان پاک و نگاه و توکلشان به دستان با کرامت خداوند است، چه زیبا پیراهنی برای آدم دوخته می شود و مگر خداوند نفرمود که «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ» آنقدر آن روزها «حیا» قیمت داشت که حتی نامش را نپرسیده بودم و بعد از اینکه لبخند کوچک گوشه ی لبم که زاییده ی همان «حیا»ی دخترانه ی روزگار ما بود، جای «بله» گفتن را گرفت و حلقه ی دلدادگی اش را نه در انگشت، که بر حصار دلم پیچیدم، فهمیدم نامش «غلامحسین» است. «غلامحسین خورشید» سرش را انداخته بود پایین و آرام زیر لب گفت: «از دار دنیا فقط ده تومن پول دارم و همین کت و شلوار تنم رو که اونم داداشم برام خریده! » حرف زدن سخت بود؛ آن هم برای یک دختر 17 ـ16 ساله، با مردی که یازده سال از من بزرگ تر بود و تازه از دروازه ی شهر زندگی ام داخل شده بود. اما به برکت مهری که خداوند در دل آدم ها می اندازد، حس می کردم که این غریبه از هر آشنایی، آشناتر است. من هم با صدای لرزانی گفتم:« من ازت هیچ نمی خوام. هیچ! روزی از زبون من نمیشنوی که این یا اون رو واسَم بخر! من از تو فقط یه «ایمان» می خواهم. یک ایمان قوی! ایمانی که زیر هیچ باری نَشکنه! همین! » و همین چند جمله، به همین سادگی، شد شروع زندگی ساده ی من و غلامحسین و قصه ی خورشید زندگی ام از همین جا و با طلوع این «خورشید»، آغاز شد. در روزهایی که در تقویم روی دیوار نوشته شده بود: «سال 1354 خورشیدی» وقتی به سفره ی ساده ی زندگی، خدا نظر داشته باشد، برکت می بارد. زندگی مان به لطف همان برکات روز به روز بیشتر رونق می گرفت و «رضا» اولین هدیه ی زیبای خداوند به من و غلامحسین در سال 1357 بود. گرمای زندگی مان در تلفیق شعله های انقلاب پر شده بود از شور و شوق و هیجان. غلامحسین مشغول مبارزات انقلابی بود و هر روز بدون اینکه من بدانم سر از یک شهر در می آورد. از مشهد و قم بگیر تا اهواز و مسجد سلیمان. سر از کارش در نمی آوردم! گاهی در راهپیمایی ها با هم می رفتیم. رضا را خودش می گرفت توی بغلش و می گفت:«اگر قرار به فرار کردن بود، رضا دست و بالت رو می بنده و نمی تونی خوب بدَوی که گیر نیفتی!» سر از پا نمی شناخت برای انقلاب و گوش به فرمان امام در حرکت بود و تکاپو. در اداره ی کار اهواز مشغول شده بود و آنجا شده بود سخنران و مبارزی که کارگران را آگاه می کرد علیه ظلم شاه و چونان یک منبری آتشین کلام بیدارشان می کرد تا در خواب غفلت، هست و نیستشان به تاراج نرود. رئیس اداره که طعم ساواک را چشیده بود و پسرش اسیر چنگ آن درندگان، مدام به غلامحسین می گفت که :«دست بردار! جان عزیزت بس کن دیگه! اگر می خوای مبارزه کنی برو! اینجا نمون که شَرِش دامن منو می گیره! من باید برای کارای تو جواب پس بِدَم و مسئولیتش با منه!» و غلامحسین هم اداره را ول کرد و چسبید به مبارزه و فعالیت هایی که شیرینی اش را بهمن ماه 57 همه با هم چشیدیم. هنوز هوا عطر بهار 58 را داشت که دوباره فرستاند دنبالش که برگرد اداره سر کار. گمانم این بود که دیگر آن روزهای التهاب و نگرانی و بگیر و ببند تمام شده است و زندگی ما هم آرامش مضاعفی را تجربه خواهد کرد، اما آخرین روز شهریور 59 بود که دوباره همه چیز به هم ریخت و فهمیدیم که عراق پایش را از گلیمش درازتر کرده است. بار و بندیلمان را بستیم و از اهواز آمدیم دزفول. «علی» پسر دومم چهل روزه بود. ما را سر و سامانی داد و گفت: «ساکم رو ببند! می خوام برم اهواز و از اونجام برم کمک بچه ها! » گفتم:«ما هم باهات میایم اهواز!» گفت:«اونجا بمبارونه! خیالم راحت نیست! همینجا بمونین!» گفتم:«اولاً دزفول که وضعش بدتره! دوماً اگه قراره بمیریم با هم می میریم و اگه قراره زنده بمونیم، بازم با هم! » حرف ، حرفِ من شد و رفتیم اهواز. ⚠️ ادامه دارد ..... 🔅این روایت را به همراه تصاویر در «الف دزفول» بخوانید👇 🌐 http://alefdezful.com/5251 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🔅 ✅ «به مناسبت سالروز عملیات رمضان» 8️⃣✍🏻 روایت هشتم : روایت هایی از شهید جاویدالاثر حمیدرضا شمیم 🌷 او هنوز برنگشته است . . . ✍🏻 روایت فراقی که41 ساله شد . . . ✳️هرگاه از جبهه برمی گشت، از کوچه پس کوچه ها به خانه می آمد. می گفت: «از روی پدر و مادر شهدا شرمنده ام ! » 🌹برای عملیات رمضان که میخواست برود به خانواده اش گفت: ان شاءالله در این عملیات شهید می شوم و جنازه ام هم بر نمی گردد. 🔅او هنوز برنگشته است... 🌐 الف دزفول را ببینید 👇🏻 🌐 http://alefdezful.com/6261 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
🌷 انگار تقدیر حبیب باران بود ( قسمت دوم) ✍🏻 روایت هایی از شهید حبیب وکیلی ✳️دوست شهيدش، «عبدالكريم تيغ كار»، «شـهـيد يـوسف جـامـوسي» را در خـواب مـي بـيند و يـوسف لبـخند زنان به عـبدالكريم مي گويد : « قدر حبيب را بدانيد،حبیب رفتني است.» 🌹من در ميان انبوه بچه ها دنبال حبيب مي‌گشتم. از دور دیدمش. او هم مرا دید و آرام آرام جلو‌آمد. می آمد و می گریست. آنقدر گریه کرده بود که چفیه اش نم برداشته بود. دستم را زدم روی شانه اش و گفتم: «حبيب! پس چته؟! یه حرفی بزن!» گریه امانش نمی داد. فقط زار می زد. غروب بود و فرصت زیادی نداشتیم. از من اصرار و از حبیب گریه. بریده بریده به حرف آمد: « به بچه‌ها بگو حلالم کنن. . . .» 🌐 قسمت دوم روایت شهید حبیب وکیلی را به همراه آلبوم تصاویر در الف دزفول ببینید 👇🏻 🌐https://alefdezful.com/5pvc 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc