دعایی که از جیب شهید ابومهدی المهندس بیرون آورده شد:
یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم
اى خداوندى كه عمل اندک را مىپذیرى و از گناه بسیار مىگذرى، عمل نیکِ اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستى
متن شایعه:
زمان پهلوی آزادی سیاسی و پوشاک بود، حجاب اختیاری بود!! همه آزاد بودند باحجاب و بیحجاب !!
🔆 پاسخ شایعه :
1️⃣ در 10 سال آخر حکومت محمدرضاشاه ورود دختران و زنان چادری به دانشگاهها، مدارس، وزارتخانه ها و.. کم کم ممنوع شد. ابتدا دانشگاه شیراز ورود دختران چادری را ممنوع کرد. سپس در سال 1352 وزیر بهایی آموزش و پرورش، پوشیدن چادر برای دختران دبیرستانی را ممنوع کرد. در برخی مدارس هر نوع حجاب اعم از روسری و چادر ممنوع بود. (درست به شیوه دیکتاتوری رضاشاه) این ممنوعیت در شهرهای بزرگ با شدت بیشتری انجام میشد.
2️⃣ در سال 1355 سند «حذف چادر» تصویب شد و چادر برای دانش آموزان، دانشجویان، کارمندان، حتی ممنوعیت مسافرت زنان چادری! با شرکت هواپیمایی ملی ایران و.. مصوب شد! همچنین سینماها و تلویزیون از سال 1344 مجاز شدند حتی بدن کاملا برهنه و صحنه های روابط جنسی را نمایش دهند و عریانی را تبلیغ کنند. آری بی حجابی اجباری بود.. و آزادی بی دینی وجود داشت!
(منبع: زهیری، علیرضا، عصر پهلوی به روایت اسناد، تهران: دفتر نشر معارف، چاپ اول، 1379، ص 295 )
3️⃣ آزادی سیاسی هم با وجود ساواک، بیشتر یک جوک بود. هزاران نفر صرفا بخاطر یک انتقاد از حکومت یا مسئول حکومتی یا داشتن رساله، تحت شکنجه های هولناک ساواک قرار میگرفتند. سازمان عفو بینالملل در تاریخ 25 نوامبر 1976 (4 آذر 1355) گزارش کرد: بین 25 تا 100 هزار نفر به خاطر دلایل سیاسی در ایران زندانی هستند و در آن به انواع تکنیکهای شکنجه ساواک از جمله شلاق زدن، شوک الکتریکی، کشیدن ناخن انگشتان و تجاوز و شکنجه جنسی اشاره شد.
🔗سند 3130004، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، منتشره در تاریخ 4 آذر 1396، کد خبر 1703 در:
چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم
عاشقانه سر کردیم...
ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم
اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم
همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ...
اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم...
حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد.
مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم 🙄 آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..
اما کسی که نماز با توجه میخونه ، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...
بین حجاب ها ، چادر هم همین حالت رو داره..😉 چون حجاب برتره میشه دوستش دا
حمید:
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و آرزوی سلامتی برای همه امروز چهارشنبه روز زیارتی امام موسی کاظم و امام رضا و امام جواد وامام هادی علیهم السلام است با ذکرمقدس( یاحیُّ یاقَیّوم ) صد بار بگیم و به نیت اموات و شهدا دعا کنند همیشه برکت عمری و بندگی داشته باشیم به دعای مقبوله صلوات با وعجل فرجهم
تقدیم به با
خواهران محترم کانال قاریان افضل ایران
🌹پیشاپیش روز زن و مادر بر شما مبارکــــــــَ 🌹
■پیشگویی نوستراداموس دربارهی آیندهی ایران🇮🇷
.. قاریان افضل ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان
چه دو هزار نفر شما را فالوو کنند،
چه دو میلیون، چه بیشتر ...
آدمهای مهم زندگی شما چند نفر بیشتر نیستند
اگر دو سه نفر (پدر، مادر، دوست، آشنا، همسر) نزدیک خودتان داشتید که برایتان تب کنند،
اشک بریزند و شما را بفهمند؛
دلیل بزرگی دارید که از زنده بودن شادمان باشید
بقیهی آن دو هزار و دو میلیون،
برای شما "اعداد" هستند و شما برای آنها
"اسم" و "عکس"
مواظب آدمهای نزدیک و واقعی زندگی مون باشیم...
🔰نقش مادر در تربیت فرزند از نگاه مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی)
#جانفدا
#سردار_دلها
#اقتدار_امنیت
#پلیس_مجاه
حاج قاسم اگر حاج قاسم شد،
باید برگردیم به دوران کودکی و نوجوانیاش.
💮یک شاخصههایی در تربیت او وجود داشت.
💎یکی از شاخصهها، سختکوشی در دوران نوجوانیاش است.
وقتی زندگی ایشان را ملاحظه میکنید
میبینید حتی کوچ میکند،
از روستای خودش میآید کرمان.
آن جا برای این که کاری کند،
حتی به سمت کار بنایی و ساختمانی رو میآورد که بتواند یک کمک خرجی برای پدر و مادرش باشد.
💯💎 این سختیها است که اراده انسان تقویت میکند.
این انگیزه را باید در بچه های امروز ایجاد کنیم.
شاید والدین بگویند زیر بار نمیروند.
💮دلیلش این است که نوع نگاه ما درست نیست! بچههایمان را داریم راحت خواه،
راحت طلب بار میآوریم.
🚫 بچهای که روی تشک فلان برند بخوابد
و فلان پتویی که برندی است رویش بندازد
و بالشت پر قو یا الیافی هم زیر سرش بگذارد،
معلوم است زیر بار کار سخت نمیرود.
❌ بچهای که در خانه بنشانیم جلوی تلویزیون
و روی مبل که فیلم و سریال و کارتن و بازی کامپیوتری انجام دهد معلوم است زیر بار کار سخت نمیرود.
#تربیت
#سخت_کوشی
#راحت_طلبی
#همسرداری
جملات مخرب روابط😱:
✖چه افکار بچه گانه ای داری
✖یکم بزرگ شو .اصلأ عقایدت منطقی نیست
✖کمی درست و منطقی فکر کن
این پیام ها را زمانی برای همسرتان مخابره می کنید
که در مورد افکار او قضاوت کرده اید و با این پیام احساس حقارت و بی لیاقتی را در او به وجود خواهید آوردزمانی که شما افکار و نظرات همسرتان را قضاوت کرده اید باید منتظر دو نوع بازخورد باشید
💞شما یا آتش لجاجت را در همسرتان شعله ور کرده اید!
(که دراینصورت باید منتظر واکنشهای شدید او باشید.و بعید نیست که خیلی غیرمنطقی تر از قبل هم رفتار کند!!!)
💞یا اینکه او را به سمتی سوق داده اید که دیگر عقایدش را برای شما بازگو نماید
آیه ای از آیات وحی
روز ۲۱ دی ماه ۱۴۰۱
#آیه_امروز
📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇
🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا:
@manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
Akbar khyrkhah:
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت نوزدهم»»
پنج سال قبل-لندن
مردی با دخترش در حال صحبت کردن بود. دختر نوجوان حدودا 18 ساله و پدرش باای پنجاه سال سن داشت. در فضای پاییزی یکی از پارک های لندن نشسته بودند و در حالی که بخار از دهانشان خارج میشد و کاپشن پوشیده بودند، دختره سرش روی شونه های باباش بود و باباش در حال حرف زدن بود: وقتی مادرت تصمیم گرفت بره، نتونستم جلوش بگیرم. میدونستم با یکی دیگه است. با یکی که از من پولدارتر نبود. جوون تر و خوشکلتر هم نبود. تا همین حالا هم نمیدونم چیش از من سر بود که اونو به من ترجیح داد. فقط همینو میدونم که اون موفق شده بود دل مامانتو ببره.
دختره همین طور که ثابت به باباش تکیه داده بود گفت: چه کاره بود بابا؟
باباش جواب داد: فوتبالیست بود. واسه یوونتوس توپ میزد. اون موقع خیلی اسم در کرده بود. با اینکه یکی دو سالِ آخرِ بازیش بود و خودشم میدونست که کم کم بازنشسته میشه، اما دوسش داشت. بخاطر فوتبالیست بودنش نبود که باهاش بود. یه روز مامانت سرِ اون با دوستاش شرط بندی کرده بود و شرطو بُرد. اما زندگی خودشو باخت. منو باخت. تو رو باخت. اون فوتبالیسته دیگه ولش نکرد. کاری کرد که دوونش بشه.
دختره پرسید: تو چیکار کردی؟
باباش گفت: من خریدارِ جنسی که چشم پاش باشه نیستم. حتی اگه اون جنس مال خودم باشه، دیگه نمیخوامش. پسش میزنم. میذارم بره. یه جورایی خودمو ازش دریغ میکنم. من جنسی میخوام که شیش دُنگ مال خودم باشه. خلاصه ... میگفتم ... یه مدت حالم بود ... تا اینکه تو یه جلسه نیایش بودیم که ثریا منو کشید کنار و حرفایی بهم زد که تصمیم گرفتم مامانتو از ذهنم بندازم بیرون.
دختره پرسید: مگه ثریا چی گفت؟
باباش جواب داد: ثریا گفت فکر کن من به اون فوتبالیست گفتم دلِ زنتو ببره. فکر کن من تصمیم گرفتم زنت دیگه باهات نباشه. فکر کن صلاح ندونستم مامان شبنم باشه. منم که رو حرف تشکیلات حرف نمیزنم چه برسه به حرف ثریا که هر چی دارم از ثریا و باباشه.
شبنم گفت: از وقتی با ثریا آشنا شدیم بهایی شدیم یا اول بهایی شدی و بعدش با ثریا آشنا شدی؟
گفت: نمیدونم. یه جورایی به هم گره خورده بود بهایی شدن من و آشنایی با ثریا و باباش. متاهل شده بودم و تو سربازی بودم که یه نفر منو با ثریا آشنا کرد. اون موقع ها ثریا ایران بود. تو پارک جمشیدیه جلسه میذاشت و کلی دختر و پسر دورش جمع میشدیم. منو هم خدمتیم به ثریا معرفی کرد. بعدش ... ینی وقتی میخواست از ایران بره... شاید هفت هشت ماه گذشته بود که میخواست از ایران بره ... منو به باباش معرفی کرد و باباش از منِ آسمون جُل، مهندس طالعی ساخت. به خاطر همین حرفِ ثریا و باباش همیشه برام سنده. اونا گفتن بذار زنت بره، گفتم چشم ... گفتن دیگه فکرشم نکن و رفتنی باید بره ... منم گفتم چشم ...
شبنم سرشو از رو شونه باباش جدا کرد و کلاهشو رو گوشش کشید و همین طور که دستشو دورِ گردن باباش انداخت، پرسید: اگه یه روزی ثریا بگه دخترم ول کن، ولم میکنی؟
طالعی هیچی نگفت. به پرنده ای که همون لحظه تو آسمون داشت رد میشد نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
دیدارهای بابک با زندیان یک هفته ادامه داشت. زندیان نمیتوانست به همین راحتی اوکی بگوید و زار و زندگی سی چهل ساله ای که در ترکیه تشکیل داده بود رها کند و به ایران بیاید. به خاطر همین بابک به بالادستش مراجعه کرد. زنی به نام ثریا که حدودا پنجاه ساله و فوق العاده خشک که گاهی بابک از حرف زدن با او کم می آورد.
ثریا بابک را به پارکی دعوت کرد و در ماشین ثریا شروع به صحبت کردن شدند.
ثریا گفت: کارا خوب پیش میره؟
بابک که از بوی عطر غلیظ ثریا داشت کم کم سرش گیج میرفت، دماغش را کمی مالید و سپس به ثریا گفت: زندیان حرفاش منطقیه. هر کسی جای اون باشه به همین راحتی قبول نمیکنه.
ثریا گفت: درست فهمیدی. زندیان درست میگه. تو چیکار کردی؟
بابک جواب داد: هر کاری بلد بودم. به خاطر همین خودمو جای اون گذاشتم و به جای اینکه امروز برم پیش اون، مزاحم شما شدم.
ثریا ابروی سمت راستش را بالا داد و جوری که انگار از این کار بابک خوشش آمده گفت: بسیار خوب. میشنوم.
بابک گفت: باید همه چیزایی که اینجا داره، ایران هم داشته باشه. بعلاوه درصد قابل توجهی بیشتر.
ثریا گفت: منظورت پول و پله است؟
بابک گفت: از همش مهمتر همینه. اما نه فقط پول و پله. کافی نیست.
ثریا پرسید: پس چی؟
بابک گفت: زندیان پا تو سن و سال گذاشته. وقتی کسی هم پا تو سن و سال میذاره، قدرت ریسک و شجاعت تغییر و این چیزاش کمتر میشه. حالا میخواد بهایی باشه یا هر چی. یه انگیزه خیلی قوی میخواد.
ثریا گفت: بحث آمار و کم شدن جمعیت یهودیان ایران و این چیزا مطرح نکردی؟
بابک گفت: چرا. یک هفته است دارم رو عِرق معنویش کار میکنم اما نمیدونم دیگه چیکار باید بکنم!
@hadadpour
ثریا یه کم شیشه های ماشی
تتون سرد نشه.
آلادپوش همین طور که چاکلتش میخورد گفت: من فکرامو کردم. کل طرحی که بچه های پهلوی نوشتند را هم خوندم. جوری خوندم که بتونم الان برات کاملا تشریحش کنم. با چیزی که قبلا خودم به مریم رجوی گفته بودم تطبیق دادم. دو سه شب طول کشید که فصل مشترک پیدا کنم.
سوزان که داشت به وجد میومد گفت: این خیلی عالیه. اصلا معرکه است. شما خیلی باهوشین.
آلادپوش گفت: اگه بگم به یه چیز خفن رسیدم و تصمیم گرفتم روش کار کنم ... البته با کمک تو ... باورت نمیشه.
سوزان جلوتر نشست و مشتاقانه گفت: جانم ... میشنوم ...
آلادپوش رفت سراغ کیفش و دو تا برگه آچار درآورد و گذاشت رو میز و گفت: ببین! نقطه ضعف های رژیم کم نیست اما از همه بیشتر که میتونه حکم ماشه رو هم برای ما داشته باشه و هم برای رژیم، و یه جورایی تیغ دو لب هست ... اما خطرش برای رژیم بیشتره، فقط یه کلمه است و اون هم «زن» هست. درسته؟
سوزان گفت: دقیقا ... درسته.
آلادپوش ادامه داد: خب این نقطه ضعف، دیگه با آروق های روشنفکری مثل فمنیسم و این گَند و گُها به جایی نمیرسه. درسته؟
سوزان سرشو تکون داد و گفت: خب؟
آلادپوش گفت: ما باید در این خصوص، از مدل رژیم برای مقابله با رژیم استفاده کنیم. ینی تشکیل ارتش!
سوزان پرسید: چجور ارتشی؟
جواب داد: ارتش آزاد! مثل مدلی که برای جبهه النصره در سوریه استفاده کردند. میدونی که. داعش، بی خانمان ها و بی وطن ها بودند. اما جبهه النصره مال همون سرزمین بودند که با یه نیرو محرکه معنوی، تشکیل پایگاه دادند و وقتی مسلح شدند، به خودشون گفتند ارتش آزاد.
سوزان گفت: اوکی. درسته. خب خانما کجای قصه اند؟!
آلادپوش خنده ای کرد و گفت: آفرین ... من میگم باید دنیال تشکیل ارتش آزاد زنان باشیم. ارتش آزاد در همه جای دنیا مردونه است. اما مدل ایرانیزه ما باید زنانه باشه.
سوزان چشماشو نازک کرد و تو فکر رفت. براش جالب بود. با خودش تکرار کرد: ارتش آزاد زنان ... جالبه!
ادامه دارد...
@hadadpour