🔘 #داستان_کوتاه
"عاقبت قاتلان حسین(ع)
زرعة بن اَبان بن دارُم"
از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد.
روز عاشورا سال ۶۱ هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی بر او غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صد سوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند.
کوفیان میدانستند که اگر آن حضرت جرعهای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند.
همین جا بود که «زرعة بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور داد که میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند.
امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد.
آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام میدهند سوی تو شکایت میکنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار.
چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعة بن اَبان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد.
پایان زندگی ننگین او؛
اکثر مقاتل نوشتهاند که زرعة بن ابان، مدت کمی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونهای که از سرما و گرما فریاد میزد گویا آتشی از شکمش شعله میکشید و پشتش از سرما میلرزید.
هرچه آب میخورد سیراب نمیشد.!
آب را برای او سرد میکردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد میزد «آبم دهید»
یک کوزه آب به او میدادند، میخورد و کوزه دیگر میرسید و او بر پشت میافتاد و باز تشنه میشد و فریاد میکرد که تشنگی مرا کشت.
قاسم بن اصبغ بن نباته روایت میکند که گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری میکردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش میآوردند آمیخته با شکر و قدحهای پر از شیر و کوزههای پر از آب
او میگفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی میمیرم کوزهها یا کاسهای پر از آب به او میدادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود.
او میآشامید و همین که لب خود بر میداشت، لحظهای دراز میکشید و مجددا میگفت آبم دهید...
اصبغ میگوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!!
منابع:
منتهی الامال
تاریخ طبری
بحارالانوار مجلسی
کانال روابط عمومی عقیدتی سیاسی پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ👇🏼
https://eitaa.com/ravabetomomi_agahi_fateb1402
📚#داستان_کوتاه
🐍#کینهی_مار
در شهر همدان کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند.
در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود. آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت.
وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است؛ به همین دلیل کینه او را برداشت.
مار براى انتقام، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود، ریخت.
از آن طرف، مرد، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت.
شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد.
این کینه مار است، امّا همین مار، وقتى محبّت دید، کار بد خود را جبران کرد، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند، ذرّهاى از کینهشان کم نمیشود.