eitaa logo
قاریان افضل ایران
182 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
159 فایل
خداوندا بفزونی جود و فروغ وجودت، که جان به وی جویا و خرد به وی گویا شده، گویائی ما را توانائی شمار نعمتهای تو ارزانی دار
مشاهده در ایتا
دانلود
زنده‌یاد حجت الاسلام حاج آقا :پاسخ به چند سؤال 1- این همه اهمیت برای چیست؟ در اینجا قبل از هر چیز، این سؤال پیش می آید که این همه اهمیت برای چیست؟ و چه فلسفه ای در صلوات بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نهفته شده است؟ در پاسخ این سؤال می توان گفت که نخستین فلسفه آن این است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و مقام شامخ او فراموش نشود، و لازمه آن این است که اسلام و برنامه های اسلامی متروک نمی شود و به این ترتیب ادامه صلوات بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رمز بقای اسلام و نام مبارک او است. دیگر این که این صلوات و درود سبب می شود که ما به مقام والای آن حضرت بیشتر آشنا شویم و از اخلاق و اعمال و صفاتش الگو بگیریم و لذا از بعضی از تعبیرات استفاده می شود که صلوات بر آن حضرت، باعث پاکیزگی اخلاق و طهارت اعمال و ریزش گناهان ما می شود، چنان که در زیارت جامعه می خوانیم: «و جعل صلاتنا علیکم و ما خصّنا به من ولایتکم طیبا لخلقنا و طهارة لأنفسنا و تزکیة لنا و کفّارة لذنوبنا ، خداوند صلوات ما را بر شما (پیامبر و آل پیامبر) و ولایت ما را نسبت به شما، سبب پاکیزگی اخلاق، طهارت نفوس و نموّ و رشد معنوی و کفّاره گناهان ما قرار داده است»[13]. در روایات متعدّد دیگری نیز اشاره به بخشودگی گناهان، به هنگام درود بر پیامبر و آل او شده است. از طرفی صلوات و درود بر پیامبر و آل او، رحمت تازه الهی را بر روح پاک آنها فرو می فرستد و از آنجا که آنها منبع فیض اند، از سوی آنها به امّت نیز سرازیر می شود بنابراین، درود و رحمت بر آنها، در واقع درود و رحمت بر خود ما است. اضافه بر این، فرستادن صلوات و درود بر آن بزرگواران، نوعی حق شناسی و قدردانی و تشکر از زحماتی است که برای هدایت امّت کشیده اند و بی شک این حقّ شناسی و قدردانی اجر و پاداش الهی دارد. 2- آیا صلوات بر پیامبر برای او اثری دارد؟ سؤال دیگری که در اینجا مطرح است این است که آیا صلوات و درود بر پیامبر و آل او، در مقام و منزلت آنها اثر دارد؟ گاه بعضی از ناآگاهان می گویند: هیچ اثری ندارد چون آنها به مقاماتی که باید برسند، رسیده اند، ولی سستی این سخن با توجّه به این که سیر تکاملی انسان هیچ حدّ و مرزی را نمی شناسد و به سوی نامتناهی پیش می رود، آشکار می شود و لذا با صراحت در بعضی از دعاها که در تشهّد و غیر آن خوانده می شود، عرضه می داریم: «و ارفع درجته، درجه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را بالاتر از آنچه هست، بالا ببر». [14] از این رو، قرآن مجید نیز با صراحت می گوید: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً»؛ خدا و فرشتگانش بر پیامبر اکرم  درود و رحمت می فرستند، ای کسانی که ایمان آورده اید بر او درود بفرستید و سلام گویید و تسلیم (فرمان او) باشید»[15] تعبیر به فعل مضارع «یصَلُّونَ» دلیل بر ادامه این رحمت است و به یقین هر مسلمانی که سخن از توحید و اسلام می گوید، رحمت تازه ای برای بنیانگذار این آیین نوشته می شود و این رحمت با انجام اعمال او نیز تداوم می یابد، چرا که این سنّت های حسنه را او بنیان نهاد.
زنده‌یاد حجت الاسلام حاج آقا یگانه مرقی ::با چه الفاظی درود بفرستیم؟ سؤال دیگری که در اینجا مطرح است، این است که چگونه و با چه الفاظی باید بر آن حضرت صلوات فرستاد؟ در این زمینه نیز روایات متعدّدی از طرق شیعه و اهل سنّت به ما رسیده و در همه آنها تأکید شده است که باید آل محمّد علیهم السّلام به هنگام فرستادن صلوات ذکر شوند، که ما در اینجا به ذکر چند روایت از طرق اهل سنّت، بسنده می کنیم: در «الدّر المنثور» از «صحیح بخاری» و «مسلم» و «ابو داود» و «ترمذی» و «نسائی» و «ابن ماجه» و «ابن مردویه» و گروه دیگری، از «کعب بن عجره» نقل شده که مردی خدمت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عرض کرد: «أمّا السّلام علیک فقد علمناه فکیف الصّلاة علیک، سلام بر تو را می دانیم چگونه است، امّا صلوات و درود بر تو باید چگونه باشد؟» پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود بگو: «أللّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد کما صلّیت علی آل إبراهیم إنّک حمید مجید. ألّلهمّ بارک علی محمّد و علی آل محمّد کما بارکت علی آل إبراهیم إنّک حمید مجید» نویسنده تفسیر «الدّر المنثور» اضافه بر حدیث فوق، هیجده حدیث دیگر نقل  کرده که در همه آنها تصریح شده که «آل محمّد» را باید به هنگام صلوات ذکر کرد، این احادیث از کتب مشهور و معروف اهل سنّت از گروهی از صحابه از جمله «ابن عبّاس»، «ابو سعید خدری»، «ابو هریره»، «طلحه»، «ابو مسعود انصاری»، «بریده»، «ابن مسعود»، «کعب بن عجره» و «امیر مؤمنان علی علیه السّلام» نقل شده است. [16] در «صحیح بخاری»[17] روایات متعدّدی در این زمینه نقل شده و در «صحیح مسلم»[18] نیز، دو روایت آمده است و جالب این که در «صحیح مسلم» با آن که در احادیث فوق چند بار «محمّد و آل محمد»، با هم ذکر شده، عنوانی را که برای این باب انتخاب کرده «باب الصّلاة علی النّبی صلّی اللّه علیه و سلّم» (بدون ذکر آل) می باشد! این نکته نیز لازم به یادآوری است که در بعضی از روایات اهل سنّت و بسیاری از روایات شیعه، حتّی کلمه «علی» میان «محمّد و آل محمّد» فاصله نشده است و کیفیت صلوات به این صورت است: «الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد». این سخن را با حدیثی از «صواعق ابن حجر»[19] پایان می بریم. او نقل می کند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «لا تصلّوا علی الصّلاة البتراء! فقالوا: و ما الصّلاة البتراء؟ قال: یقولون: «أللّهمّ صلّ علی محمّد» و تمسکون، بل قولوا: أللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد ، هرگز صلوات ناقص و ناتمام بر من نفرستید! عرض کردند: صلوات ناقص و ناتمام چیست؟ فرمود: اینکه فقط بگوئید: «أللّهمّ صلّ علی محمّد» سپس امساک کنید، بلکه بگوئید: أللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد». در جلد اوّل کنز العمّال نیز روایات متعدّدی در این زمینه دیده می شود. 4- صلوات و درود واجب است، یا مستحب؟ سؤال دیگر این که آیا صلوات فرستادن بر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله واجب است یا مستحبّ؟ ظاهر آیه شریفه پنجاه و شش سوره احزاب «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی» وجوب است، زیرا می دانیم امر، ظاهر در وجوب می باشد مگر این که قرینه ای بر خلاف آن قائم شود و در این آیه خداوند امر به صلوات و سلام بر پیامبر کرده است، بنابراین، حدّاقل لازم است یک بار بر آن حضرت صلوات و درود و سلام فرستاد، این در حالی است که مشهور فقهای شیعه و جمعی از فقهای اهل سنّت معتقد به وجوب صلوات در تشهّد هستند. «ابن قدامه» فقیه معروف اهل سنّت در کتاب «المغنی» می گوید: در تشهّد اوّل، باید بر پیامبر صلوات بفرستد و بگوید: «أللّهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد کما صلّیت علی إبراهیم. . . و هی واجبة فی صحیح المذهب و هو قول الشّافعی و اسحاق. . . ، صلوات فرستادن بر پیامبر و آلش در فتوای صحیح واجب است و «شافعی» و «اسحاق» نیز بر همین عقیده اند». سپس از «ابن راهویه» (از فقهای اهل سنّت) نقل می کند: «لو أنّ رجلا ترک الصّلاة علی النّبی صلّی اللّه علیه و آله فی التشهّد بطلت صلاته، اگر کسی صلوات بر پیامبر را در تشهّد ترک کند، نمازش باطل است، سپس می افزاید: ظاهر مذهب «احمد» (امام معروف اهل سنّت) نیز وجوب آن است. [20] نویسنده کتاب «التّاج الجامع للاصول» (شیخ منصور علی ناصف) در ذیل آیه پنجاه و شش سوره احزاب «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی» تصریح می کند که ظاهر آیه این است که صلوات و سلام، بر پیامبر اکرم واجب است و این سخن مورد اتّفاق علما می باشد[21]. 5- مفهوم واقعی صلوات آخرین سؤالی که در اینجا مطرح است این است که مفهوم صلوات چیست؟ معروف در میان علما و دانشمندان این است که صلوات اگر از سوی خداوند باشد به معنای رحمت است و اگر از سوی فرشتگان و انسانها باشد به معنای طلب رحمت است. یا به تعبیری که در روایت امام کاظم علیه السّلام آمده است در پاسخ این سؤال که معنای صلوات خدا و ملائکه و مؤمنان در آیه شریفه «إِنَّ ال
لَّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی» چیست؟ فرمود: «صلاة اللّه رحمة من اللّه و صلاة الملائکة تزکیة منهم له، و صلاة المؤمنین دعاء منهم له ، صلوات خداوند رحمتی از ناحیه او است و صلوات ملائکه، تقدیس و پاک شمردن آنها است نسبت به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و صلوات مؤمنین، دعا و تقاضای رحمت است از آنها برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله». [22] بعضی معتقدند تمام این معانی به یک اصل باز می گردد و آن ثنای جمیل است خواه به صورت فرستادن رحمت بوده باشد، یا تقدیس و پاک شمردن، و یا تقاضای رحمت، که هر کس به مقتضای حال خودش آن را انجام می دهد. [23] و از آنجا که ریشه اصلی این لغت، «صلی» (بر وزن سعی) به معنای در آتش افکندن، یا سوختن و برشته شدن در آتش است، بعضی معتقدند که صلوات به معنای دور کردن آتش عذاب الهی است، که نتیجه آن رحمت یا تقاضای رحمت است، ولی بعضی میان «صلو» که به اصطلاح ناقص واوی است، با «صلی» که ناقص یایی است، فرق گذاشته اند و معنای اخیر را مربوط به «صلی» دانسته اند و معانی قبل را مربوط به «صلو». (دقّت کنید!) به هر حال، تمام اینها نشان می دهد که با هر صلوات و سلامی که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرستاده می شود، رحمت تازه ای بر روان پاک او نازل می گردد و بعید نیست که این رحمت از ناحیه آن منبع عظیم الهی، به سوی امّتش نیز سرازیر شود. از همین رو صلوات و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله مایه رحمت و پاکی و آموزش برای خود انسان است. درباره اینکه منظور از آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله همان اهل بیت، یعنی فرزندان او هستند به خواست خدا در ذیل خطبه 239 بحث خواهیم کرد. در جلد اوّل همین شرح، ذیل خطبه دوّم صفحه 303 نیز اشاره ای به این معنا داشتیم. پی نوشت ها [1] ثواب الاعمال صدوق، ص 185. [2] بحار الانوار، جلد 17، ص 30. [3] كنز العمّال، جلد 1، صفحه 490، شماره 2153 و 2149. [4] كنز العمّال، جلد 1، صفحه 490، شماره 2153 و 2149. [5] وسائل الشيعه، جلد 4، صفحه 1210( باب 34 از ابواب ذكر). [6] كنز العمّال، جلد 1، صفحه 494، شماره 2182. [7] كنز العمّال، جلد 1، شماره 2177. [8]  شرح علّامه خويى بر نهج البلاغه، جلد 5، صفحه 214- 215. [9] كنز العمّال، جلد 1، صفحه 494، شماره 2181. [10] وسائل الشيعة، جلد 4، صفحه 1213( باب 34 از ابواب الذّكر). [11] كنز العمّال، جلد 1، صفحه 507، حديث 2243. [12]  كنز العمّال، جلد 1، صفحه 504، حديث 2229. [13]  زيارت جامعه كبيره. [14] وسائل الشيعه، جلد 4، صفحه 989، باب كيفيّة التشهّد. [15]  سوره احزاب، آيه 56. [16]  تفسير الدّر المنثور، جلد 5، صفحه 216 به بعد،( ذيل آيه 56 سوره احزاب). [17] صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 151، در تفسير سوره احزاب. [18] صحيح مسلم، جلد 1، صفحه 305، باب الصلاة على النبى صلّى اللّه عليه و آله. [19] صواعق ابن حجر، صفحه 144. [20]  المغنى، جلد 1، صفحه 579. [21]  التّاج الجامع للاصول، جلد 5، صفحه 143. [22] تفسير نور الثقلين، جلد 4، صفحه 302، شماره 221( ذيل آيه 56 سوره احزاب). [23]  التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، مادّه« صلو»( با اقتباس و نقل به معنا).
سردار سپهبد قاسم سلیمانی فرمانده شهید سپاه قدس و ابو مهدی المهندس معاون سازمان نیروهای مردمی عراق به همراه ۸ تن از یارانشان بامداد جمعه ۱۳ دی در مسیر فرودگاه بغداد به دستور دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکا و با پهپادهای وزارت دفاع این کشور (پنتاگون) ترور شده و به شهادت رسیدند. در اولین گام انتقام این عملیات تروریستی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساعت ۱:۲۰ بامداد ۱۸ دی «ده‌ها» موشک بالستیک به سوی پایگاه عین‌الاسد آمریکا واقع در استان الانبار عراق شلیک کرد. در بخشی از اطلاعیه روابط عمومی سپاه پاسداران آمده بود: رزمندگان شجاع نیروی هوافضای سپاه طی عملیاتی موفق به نام عملیات شهید سلیمانی، با رمز مقدس یا زهرا (س) با شلیک ده‌ها موشک فروند زمین به زمین، پایگاه هوایی اشغالی ارتش تروریستی و متجاوز آمریکا موسوم به عین‌الاسد را در هم کوبیدند. پایگاه نظامی عین‌الاسد که در زمان دیکتاتوری صدام حسین القادسیه نام داشت، دومین پایگاه هوایی بزرگ عراق است که در ۱۰۸ کیلومتری غرب شهر رمادی واقع شده و در سال ۲۰۰۳ به اشغال نیروهای آمریکایی در آمد و تا سال ۲۰۱۱ در تصرف آنان بود. در پایان سال ۲۰۱۴ و به قصد «مبارزه با داعش»، بار دیگر این پایگاه در اختیار نظامیان آمریکایی حاضر در ائتلاف بین‌المللی ضد داعش قرار گرفت. حاشای واشنگتن، تردید رسانه‌ها ساعاتی پس از انتقام موشکی ایران، دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری آمریکا توییت کرد: از ایران موشک‌هایی به دو پایگاه نظامی واقع در عراق شلیک شده است. ارزیابی تلفات و خسارات الآن در جریان است. تا الآن همه چیز خوب بوده! ما قدرتمندترین و مجهزترین ارتش کل جهان را داریم! فردا صبح بیانیه‌ای صادر می‌کنم.
اخبار ضدونقیضی در مورد میزان خسارات و تلفات وارد شده به نظامیان آمریکایی مستقر در این پایگاه از همان ساعات نخست موشک‌باران منتشر شد. یک مقام عراقی ساعاتی پس از موشک‌باران مذکور اعلام کرد که پایگاه هوایی عین‌الاسد در استان الانبار در غرب این کشور با ۹ موشک بالستیک ایرانی هدف قرار گرفت. وی افزود که هنوز خبری در مورد خسارت یا تلفات ناشی از حمله موشکی در دست نیست. برخی منابع نیز خبر دادند که این حمله دستکم ۸۰ کشته و ۲۵ زخمی بر جای گذاشت. شبکه خبری آمریکایی سی ان ان سه روز پس از موشک‌باران و در کادرهایی بسته نخستین تصاویر ویدیویی را پیامدهای حمله پایگاه عین‌الاسد منتشر کرد. آروا دامون خبرنگار این شبکه با حضور در ویرانه‌های بر جا مانده از آنچه زمانی یک پایگاه مجهز نیروهای آمریکا بود، فیلمی مستند از خرابی‌های ناشی از اصابت موشک‌های ایران را به تصویر کشید. وی در گزارش خود گفت که تقریباً هیچ چیز از پایگاه باقی نمانده و خیلی عجیب است که در چنین ویرانه‌ای، به کسی آسیب نرسیده باشد. گویا ساعاتی پیش از حمله، یک هشدار اولیه داده شده و نیروها از قبل باخبر شده بودند که ممکن است اتفاقی رخ دهد. حدود ساعت ۱۱ شب سرباران آمریکایی شروع به پناه گرفتن در پناهگاه‌های زیرزمینی کردند. حدود ساعت یک بامداد اولین موشک اصابت کرد. خرید زمان؛ اطلاع‌رسانی قطره‌چکانی در همان روزهای نخست پس از واکنش ایران، روزنامه واشنگتن‌پست نیز به نقل از یک مقام نظامی که در پایگاه عین‌الاسد حضور داشت، نوشت که در نتیجه این حملات، دست‌کم دو نظامی آمریکایی از پنجره یک برجک دیدبانی به بیرون پرتاب شده و ده‌ها نفر دیگر نیز از حال رفتند. مقام‌های آمریکایی به تدریج و با سیاست «اطلاع‌رسانی قطره‌چکانی» تلاش کردند واقعیت‌های مکتوم این حملات را اندک‌اندک منتشر کنند. ‌ در همین رابطه ائتلاف بین‌المللی ضد داعش تحت رهبری آمریکا ۲۶ دی اذعان داشت که در حمله موشکی ایران ۱۱ نظامی آمریکایی آسیب دیده‌اند. این ائتلاف در بیانیه خود اعلام کرد در حالی که هیچ نیروی نظامی در حمله ایران به عین‌الاسد کشته نشدند، «چندین نظامی» به دلیل علائم آسیب مغزی ناشی از انفجار، تحت معاینه و مداوا قرار گرفتند.
هفت_بهشت_زندگی 👈بهشت اول: آغوش مادریست که با تمام وجود، بغلت کرد و شیرت داد 👈بهشت دوم: دستان پدریست که برای راه رفتنت، با تو کودکی کرد 👈بهشت سوم: خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت، تمام اسباب بازیهایش را به تو داد 👈بهشت چهارم: معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش، هم سن تو شد تا یاد بگیری 👈بهشت پنجم: دوستی ست که روز ازدواجت، در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند 👈بهشت ششم: همسرتوست که با تمام وجود در کنار تو معمار زندگی مشترک تان است، گویی دو شاخه از یک ریشه اید 👈بهشت هفتم : فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است آری شاید هر کدام از ما تمام هفت بهشت را نداشته باشیم اما، بهشت همین حوالیست مادرت را بنگر پدرت را ببین خواهر یا برادرت را حس کن به معلمت سر بزن دوستت را به یاد بیاور همسرت را در آغوش بگیر فرزندت را ببوس یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت
حاج اسماعیل دولابی> ↫هروقت ڪسی شما را اذیت ڪرد و یا از ڪسی ناراحت شدید، نمیخواهد به ڪسی بگویید. بلڪه . ❌هم برای خودتان و هم برای ڪسی ڪه شمارا اذیت ڪرده است. بگو بیچاره ڪارِبدی ڪرده است. اگرفهم داشت نمیڪرد. ☝️وقتی استغفار میڪنی خداوند دوست دارد و خیلی تلافی میڪند. اگر قلبت حاضر نیست استغفار ڪند، با . آن وقت یڪدفعه دلت نرم میشود. ♨️👌اگر دو سه مرتبه این ڪار را ڪردی دیگر غم نمیتواند شمارا بگیرد. چون راهش را بلد هستی. ؛ یعنی پناهگاه. وقتی گفتی استغفرالله در پناه
روح اله کریمی: یونگ می گفت: یکی از راههایی که می تونی خودت رو بشناسی اینه، ببینی کی و برای چه مواردی از دیگران ناراحت و عصبانی می شوی! اگه اینو دقت کنی، خیلی قشنگ به کمبودهای خودت فکر می کنی... حقیقتا خیلی جمله ی عمیقی است
چهار_حرف_ممنوع ❌ چهار حرف راستي كه نبايد به همسرتان بگوييد: ⚜ "فلانی که اومده بود خواستگاریم خیلی مهربون بود." هر عاقلی می گوید، حرف شما درست است چون هر آدمی حسنی دارد اما زخم این سخن در وجود شوهر شما التیام ناپذیر است. ⚜ "بدم میاد ازت" طبیعی است که هر رابطه ای پست و بلند دارد، اما وقتی حالتان بد می شود جملاتی از این قبیل فقط رابطه شما را برای مدتی خراب می کند و دیگر هیچ. ⚜ "چکار داری؟" بیان گذشته، آن هم با جزئیات و موبه مو، آن هم برای آدم مو از ماست کش، کاری کشنده است؛ اما پنهان کردن گذشته و سانسور آن هم زندگی خراب کن! ⚜ "از اون خواهرت متنفرم" افکار منفی خود را درباره افراد برای خود نگه دارید. بخصوص اگر این افکار درباره دوستان یا بستگان شوهرتان باشد. سودی که ندارد هیچ، زندگیتان را هم تلخ می کند. آری جز راست نباید گفت؛اما هر راست نشاید گفت .البته دروغ گفتن حتی اگر کوچک باشه بنیان خانواده رو نابود می کنه؛
💔🚶‍♂ تلنگر❗️ #ترابی_تنها_نیست اما #امام_زمان تنها هست... آخرِ معرفت...(: دمت گرم حاجی... اللهم عجل لولیک الفرج
🌼🌿 👈 تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!» آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود. 📗 کیمیای محبت، ص79 ❀━━━━┛
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود… سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد "این داستان زندگی ماست" گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها از دست میروند و گاهی شاید، بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد.. شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند. ❀ ┏━━━━━━┓ ⠀@alemafzal ┗━━━━━━┛
💢هورمون رشد ساعت ۹ شب تا ۲ بامداد ترشح می شود و کم خوابی سبب لاغری می شود! خواب کافی و به موقع کودک را با هوش می کند و موجب یادگیری بیشتر و عملکرد بهتر کودک می شود. 📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇 🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا: @manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
فراز سوم از خطبه 143نهج البلاغه 🔻طلب باران اللهی 🌟بار خدايا ! ما از خانه ها و از زيرپوششها و سقفها، پس از شنيدن ناله حيوانات و صداى دلخراش کودکان، بيرون آمديم، در حالى که اشتياق به رحمت، و اميد به فضل و نعمت تو، و ترس از عذاب و کيفرت داريم. 💠 بار خدايا ! بارانت را بر ما فرو فرست، ما را سيراب کن، از درگاهت مأيوس برمگردان 💠با خشکسالى و قحطى ما را هلاک مکن، و به اعمال ناشايسته اى که بى خردانِ ما انجام داده اند ما را مؤاخذه مفرما 🌟 اى ارحم الراحمين ! 💠   خداوندا ! ما به سوى تو آمده ايم تا از چيزى شکايت به درگاهت آوريم که از تو پنهان نيست 💠 هنگامى که مشکلات طاقت فرسا ما را به درگاه تو فرستاده، و خشکسالى و قحطى به ناچار ما را به اين جا آورده 💠 نيازها فوق العاده ما را خسته کرده، و فتنه هاى سخت پى درپى دامان ما را گرفته است........
زن نادان شوهرش را غلام خویش میسازد و خودش هم خانم یک غلام میشود اما زن دانا شوهرش را پادشاه میسازد و خودش هم ملکه میشود...
Akbar khyrkhah: بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت چهاردهم»» یک هفته بعد- نهاد امنیتی مجید در زد و وقتی محمد اجازه داد وارد شد. مجید گفت: قربان یه سری اطلاعات درباره هاکان گیر آوردیم که بهتره خودتون ملاحظه بفرمایید. محمد: بشین. مجید: لطفا صفحه آقا سعید را باز کنید. الان یه چیزی براتون فرستاده. محمد صفحه سعید را باز کرد و گفت: خب! مجید: قربان این سه چهار تا از آخرین عکس هایش در دو سه روز اخیر هست. بچه های اون طرف، ردّ خونه اش را هم زدند. محمد: خوبه.خب! مجید: قانونی و عادی بیست سال قبل از ایران خارج شد و در دانشگاه ترکیه درس خوند. محمد: دانشجو ترکیه بوده؟ 20 سال پیش؟ مجید: بله. رشته آی تی. محمد: زن و بچه داره؟ مجید: بله. اتفاقا الان برای همین خدمت رسیدم. زن و بچه اش پنج سال پیش اومدن ایران و ممنوع الخروج شدند و دیگه اجازه برگشتن به ترکیه نداشتند. محمد: چرا؟ مگه کسی روی اینا کار کرده بوده؟ مجید: بله. هاکان هم فهمیده که نمیتونه قانونی کاری کنه. به خاطر همین چند بار تلاش کرده غیر قانونی خانواده اش را خارج کنه اما نتونسته. محمد: خب! الان فقط همینو داریم؟ مجید: ارتباطش با ایران آره. در همین حد هست. محمد: کجا آموزش دیده؟ با کیا کار میکنه؟ از کی جذب اونا شده؟ اینا چی؟ خبر نداریم؟ مجید با لبخند گفت: فعلا این چیزا رو داریم. اما چشم. پیگیری میکنیم. محمد: خیلی خب. بگذریم. خانوادش را دعوت کنید تا باهاشون صحبت کنیم. مجید: چشم. خودتون زحمتش میکشید؟ محمد: یکی از خواهرا باهاشو حرف بزنه. ضرورتی بر حضور من نیست. ببینیم مشکلشون چیه؟ و آیا آمادگی دارن برن ترکیه پیش هاکان؟ مجید با تعجب پرسید: ینی ممکنه جوابشون منفی باشه؟! محمد: کاری که بهت میگم بکن. ما که اونا را نمیشناسیم. بالاخره باید ببینیم مزه دهنشون چیه؟ اگه مشکل هاکان و زن و بچش با در کنار هم بودن حل میشه، بفرستیم پیش خودش. جمهوری اسلامی که اهل گروگانگیری نیست. مجید: چشم. ببخشید. محمد: همین امروز فردا به خواهرا بگو این کارو انجام بدن. خبرش تا فردا عصر بهم بده. اگه گیر و گور قانونی هم دارن، برو صحبت کن و اگه دیدی بازم خودم باید صحبت کنم خبرم بده. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 شاپور تو اتاق 13 دراز کشیده بود ولی معلوم بود بیداره و خودش را به خواب زده است تا کسی با او حرف نزند. آرزو هم پژمرده تر از همیشه کناری کز کرده بود. شاپور چرخید و وقتی دید کسی در اتاق نیست، رو به آرزو کرد و گفت: چرا نرفتی غذامونو بگیری بیاری؟ آرزو: غذای کسی را به کسی دیگه نمیدن. خودت باید بری بگیری. شاپور: چرا غذای خودتو نگرفتی بخوری؟ آرزو: من کوفت بخورم. از وقتی گفتم نرو اما رفتی و باختی، دیگه نمیتونم سرمو بلند کنم. هر کسی منو میبینه، بدنم میلرزه از ترس. شاپور: پاشو یه چیزی بگیر که از گشنگی نمیریم. آرزو: دیگه هیچی پول نداریم. صف جیره غذا هم کم کم تعطیل میشه. شاپور در حالی که زیر لب به خودش فحش میداد، پاشد یه پیراهن دیگه پوشید و رفت که یه چیزی از صف غذا بگیرد و بیاورد. وارد سالن غذاخوری شد. وقتی به پنجره توزیع غذا رسید، اسمش را گفت و خواست غذا بگیرد که با حرف تعجب آوری روبرو شد. مسئول توزیع غذا گفت: جیره تو و زنت تموم شده. شاپور با تعجب پرسید: ینی چی تموم شده؟ ما که نگرفتیم! مسئول توزیع با بی حوصلگی گفت: نمیدونم ... تا دو هفته رفتی تو بلک لیست. شاپور که دیگه داشت داغ میکرد گفت: بلک لیست دیگه چه کوفتیه؟ مسئول توزیع با عصبانیت جواب داد: همینه که هست. وقتی بدون هماهنگی معرکه میگری، غذای خودت و زنت قطع میکنن تا دیگه از این غلطا نکنی! مسئول توزیع این حرف را گفت و در را بست. وحشت تمام وجود شاپور را فرا گرفته بود. فکر این که نه پولی برایشان مانده و نه جیره غذایی دارند و حتی 100 هزار تومان بدهکارکسی هستند، عرق سردی به پیشانی اش نشاند. دید همه به خود مشغول هستند و هر کسی به اندک جیره غذاییش وابسته است و چیزی حتی در سطل زباله ها پیدا نمیشود تا شکم خودش و آرزو را سیر کند. فکری به ذهنش رسید! تیبو و نادر در کنار نرده ها گفتگو میکردند. نادر به تیبو گفت: تیبو خان ممنونم. خیلی آقایی کردی که سفارش کردی جیره این بچه پررو را قطع کنن. تیبو: حساب میکنیم با هم. به وقتش. نادر: نوکرتم. تو لب تر کن. تیبو به پشت سرِ نادر چشم دوخت و گفت: این کیه داره میاد این طرف؟ نادر به پشت سرش نگاه کرد و وقتی شاپور رو دید گفت: این همون بچه پررو است. همون که زنش... شاپور به تیبو و نادر نزدیک شد. شاپور که لبش از عصبانیت میلرزید به نادر گفت: بازم هستی؟ نادر نگاه رندانه ای به تیبو کرد و بعدش به شاپور گفت: هستنی هستم اما تو که دیگه پول نداری! شاپور که به کل، عقلشو از دست داده بود صداشو بلندتر کرد و با همون لرزش و عصبانیت گفت: مگه حتما باید سرِ پول باشه حرومزاده؟ نادر با پوزخند گفت : ای جونم ...
ای جونم ... پس سرِ چی باشه به نظرت؟ شاپور گفت: نمیدونم. اگه دو هفته غذا نخوریم میمیریم. نامزدم دیابت داره. باید غذاش به موقع باشه. نادر رو به تیبو کرد و چشمکی زد و گفت: تیبو خان! شما که بزرگ مایی نظرت چیه؟ اینا هیچی ندارن. سرِ چی شرط ببندیم؟ تیبو با حالت جدیت و مثلا ریش سفیدی گفت: منو قاطی این بچه بازیا نکنید. شاپور با حالتی که ازش بوی التماس میومد گفت: آقا اگه شما میتونین، یه کاری کنین! تیبو گفت: ببین جوون! همیشه جوری باید بجنگی که فکر کنی بعدش یا همه چیز یا هیچی! شاپور با تعجب پرسید: ینی چی آقا؟ تیبو: از دارِ دنیا چی مونده برات؟ شاپور برای لحظاتی به فکر رفت و چهره معصوم و تکیده آرزو را به ذهنش آورد. تیبو: اعتماد کن به حرفم. همون که کلِّ دار دنیاتو بیار وسط! بیار وسط تا غیرتی بازی کنی و روی این نادرِ بی ناموسو کم کنی! شاپور داشت روانی میشد. دستی به سر و صورتش کشید. عرق کرده بود. چهره و گریه های آرزو از جلوی چشمانش کنار نمیرفت. تیبو گفت: با منی یا نه؟ حواست کجاست؟ تو فقط در اون صورت میتونی یه کار درست و حسابی کنی. بالاخره یا برنده باش یا کلا نباش! نادر که تهِ چهره اش یک شیطنت و حرامزادگی خاصی برق میزد، از حرف تیبو کیف کرده بود اما نباید چیزی میگفت تا تیبو همه چیزو برایش ردیف کنه. تیبو وقتی سکوت و روان پریشی شاپورو دید گفت: پس شرط میذاریم سرِ دو هفته غذای کامل و گرم اگه بردی. اگرم باختی که ... دیگه ... آنها فکر همه چیز را کرده بودند. از فشار گرسنگی و ضعف و غش تا فکر حماقت شاپور! که ناگهان شاپور دهان باز کرد و گفت: همین حالا! تیبو رو به نادر کرد و گفت: تو هستی همین حالا؟ آمادگی داری؟ رفیقمون گرفتاره بنده خدا! نادر طاقچه بالا گذاشت و گفت: والا تیبو خان، یه کم خستم. از صبح تا حالا میچرخیدم. تیبو که داشت تلاش میکرد خنده اش رو مخفی کنه گفت: حالا قبول کن به خاطر سیبیل من. داداشمون و زنش گشنشونه. نادر گفت: چشم تیبو خان! شما بزرگ مایی! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 آرزو داشت از پنجره بیرون را نگاه میکرد. میدید که باز هم شاپور خریت کرده و در حال قمار است. اما خبر نداشت قرار است چه بر سرش بیاید. آرام اشک میریخت و در دلش به حال شوهر نادان و احمقش زار میزد. دست گرمی بر شانه اش احساس کرد. وقتی برگشت، دید سوزان است. به آغوش او رفت و گریه خود را ادامه داد. سوزان همانطور که آرزو در آغوشش بود، با نفرت از پنجره به نادر و تیبو و شاپور چشم دوخته بود. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 نادر و شاپور در حال بازی بودند و تنها کسی که آنجا حاضر بود و داوری میکرد، تیبو بود. شاپور که از همان اول خودش را باخته بود، مرتب عرق میکرد و از گرسنگی چشمانش دودو میزد. که ناگهان، در یک چشم به هم زدن، شاپور به خود آمد و دید سه دور بازی کرده اند و هر سه دور را باخته و شکست سنگینی خورده است. به نفس نفس افتاد. نگاهی به پشت سرش انداخت ... به طرف پنجره اتاق 13 ... به زنش نگاه کرد. تیبو رو به نادر و با حالتی از طعنه و کثافت گفت: تبریک میگم رفیق. هوای زن داداشمون داشته باش. نادر با پوزخندی چندش آور گفت: کاریت نباشه. نمیذارم تو این دو هفته آب تو دلش تکون بخوره. شاپور که زبانش بند آمده بود، قیافه اش مثل جن زده ها شده بود و از اتفاقی که قرار است از آن شب به مدت دو هفته رخ بدهد، تمام تن و بدنش میلرزید. ادامه دارد... @hadadpour
Akbar khyrkhah: بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت پانزدهم»» کمپ-کنار دکه ها بابک به جای معرفی اشرار و شاه دوست ها، به لطف همکاری با فرّخ، هر چی آدم لاشی و مریض و ایدزی و سرطانی در کمپ بود به تیبو معرفی کرد و از آنها تعاریفی میکرد که حتی بعدا خودش هم خنده اش میگرفت! تیبو گفت: بابک تو کارِت حرف نداره. هر چند نگفتی چطور این همه آدمو تو این دو سه هفته شناختی و معرفی کردی اما ازت خوشم اومده. به درد بخور هستی. بابک جواب داد: انگشت کوچیکه شما هم نیستیم. این دو تا مورد آخری که معرفی کردم خیلی آدمای چیزی هستن. یه حرفا درباره آخوندا و رژیم میگفتن که آدم سرش سوت میکشید. تیبو گفت: فرستادمشون جایی که بیشتر قدر اینا رو بدونن. بعضیاشون نعشه نبودن؟ بابک: نمیدونم ولی وقتی داشتم براشون تزریق میکردم، فهمیدم اصل جنسن. تیبو: مگه تو تزریق هم میکنی؟ بابک: یاد گرفتم. از یه بابایی همین جا یاد گرفتم. تیبو: باریک الله. دیگه فکر کنم 20 نفر شد که معرفی کردی. آره؟ بابک: یادم نیست. بازم اگه به تورم خورد بهت میگم. در حال حرف زدن بودند که یهو صدای سر و صدا و جیغ و فریاد اومد. بابک پاشد و یه نگا به اطرافش انداخت. تیبو با تعجب پرسید: صدا از کجاست؟ بابک که گیج شده بود گفت: نمیدونم ولی فکر کنم از طرف حمام میاد. جمعیت مرد و زن به طرف حمام ها میدویدند. بابک و تیبو هم رفتند ببینند چه خبره؟ پلیس و مامورها هم هر چی تو بلندگو فریاد میزدند تا مردم را متفرق کنند نتوانستند. جمعیت زیادی جمع شده بود. نمیشد مردم را شکافت و جلو رفت. فقط میشد صداها را شنید. یکی میگفت: از حمام دومی هست. خون همینجور داره میاد. تمومی نداره. یکی دیگه گفت: یه دختره رفت داخل. الان هم درو به زور باز کردند دیدند همون دختره است. مردم از هم میپرسیدند: کیه این؟ چرا خودکشی کرد؟ همین حرفها بود که یهو چند تا مامور آمدند و به زور جمعیت را کنار زدند. بعد از ده دقیقه یک پتو آوردند تا جنازه دختر را در آن بگذارند. لحظات سختی بود. همه منتظر بودند ببینند جنازه کیست؟ تا اینکه دختر بیچاره را پتو پیچ کردند و از حمام درآوردند. مردم از هم می پرسیدند: کیه؟ کیه این؟ یکی از زن ها گفت: این نامزد همین پسره است. بغل دستیش پرسید: کدوم پسره؟ زنه جواب داد: همین پاسوربازه دیگه. چی بود اسمش؟ سوزان با نگرانی و وحشت پرسید: شاپور؟ زنِ شاپور؟ زنه گفت: آره. همین. مُرده شورشو ببرم. سوزان وحشت و بغض فراوانی کرد. از ناراحتی و عصبانیت نمیتوانست چیزی بگوید. فقط دید که جمعیت شکافته شد و جنازه آرزوی بیچاره که در حمام خودکشی کرده بود روی دست سه چهار تا مامور، لای یک پتوی کثیف، پیچیده شده و از جمعیت خارج کردند. مردم دلشان خیلی سوخته بود. با هم میگفتند بیچاره دختره که پاسوز این قماربازه شد. سوزان که این حرفها را میشنید، عقده و عصبانیتش از دست نادر و شاپور و تیبو خیلی زیادتر میشد. دندان هایش را روی هم فشار میداد و از جمعیت کناره گیری کرد. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 تهران-هتل x دو تا مامورِ خانم(با کد شناسایی 44 و 45) در یک طرف و خانمی بد حجاب به همراه دختری از خودش بد حجاب تر هم روی مبل های مقابل آنها نشسته بودند. 44: خیر مقدم عرض میکنم خدمت شما. امیدوارم آدرس را راحت پیدا کرده باشید. مادره جواب داد: خواهش میکنم. هتل خوبیه. معروف نیست اما سر راست بود. 44: میشه بفرمایید شما و دخترتون را چی صدا کنم؟ مادره که از این برخورد اون دوتا خانم خوشش اومده بود جواب داد : خودم که مهشیدم و دخترمم مونیکا. 44: خیلی هم عالی. اسامیتون را میدونستم. گفتم شاید راحت تر باشید که جور دیگه صداتون کنم. زن با لبخند جواب داد: خواهش میکنم. 44: میرم سرِ اصل موضوع. مشکل شما برای خروج از کشور و اینکه برین پیش همسرتون چیه؟ گفت : والا خودتون که بهتر میدونین. میگن مشکل سیاسی پیدا کرده و این حرفا دیگه. 44: خب هر کس مشکل سیاسی پیدا کرده باشه که خانوادش ممنوع الخروج نمیشن. مشکل دیگری هست؟ با تعجب پرسید: چطور حالا؟ چرا یهو مشتاق شدین من برم پیش شوهرم؟ 45: من هم جای شما بودم همین سوالو میپرسیدم. جوابش ساده است. حقوق بشر. این حق شما و دختر و شوهرتون هست که کنار هم باشید. حتی اگر شوهر شما بر خلاف جمهوری اسلامی قدمی برداشته باشه. خانمه که باورش براش سخت بود گفت: جالبه. تا حالا نداشتیم. هر بار هر جا دعوتم کردند و حرف زدیم، بعدش تا مدت ها اعصابم خورد میشد. 45: کسی یا مجموعه ای به شما توهین و یا آسیبی رسونده؟ جواب داد: نه خداییش. اما خب اعصاب آدم خورد میشه دیگه. 44: حالا دوست دارین برین پیش شوهرتون؟ بازم مایلید یا منصرف شدین؟ گفت: معلومه که دوست دارم. علتشم نمیدونم چرا تا حالا نذاشتن بریم. 45: بسیار خوب. ظاهرا خیلی وقت هم هست که با شوهرتون مکالمه تلفنی نداشتید. درسته؟ دختره سکوتش رو شکست و فورا گفت: دلم خیلی برای
ت دلم تنها نیست محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت که در این وصف زبان دگری گویا نیست بعد تو قول و غزل‌هاست جهان را، اما غزل توست که در قولی از آن ما نیست تو چه رازی که بهر شیوه تو را می‌جویم تازه می‌یابم و بازت اثری پیدا نیست شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست این که پیوست به هر رود که دریا باشد از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم این تو هستی که سزاوار تو باز این‌ها نیست
بابام تنگ شده. 44: باشه دخترم. یه کم دیگه تحمل کن. دعوتتون میکنیم که حتی به خاطر اینکه حسن نیت ما بهتون ثابت بشه و بدونید که خطری متوجه شوهرتون و یا شما نیست باهاش تلفنی صحبت کنید و حتی خودش به شما بگه که مدارکتون برای ویزا و کارهای قانونی به ما بدید تا ما ترتیب همه چیزو براتون بدیم. خانمه که داشت چشماش از شور و شوق برق میزد گفت: اگه اینجوری باشه که خیلی ازتون ممنونیم. بی گناهه؟ آره؟ 45: حالا اون به کنار. فعلا برای ما مهم اینه که شما گناهی ندارین و باید خانواده دوباره دور هم جمع بشه. 44: فقط تنها خواهش ما اینه که به هیچ وجه با کسی در این زمینه صحبت نکنید تا خبرتون کنیم. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 نهاد امنیتی محمد و مجید و سعید دور هم نشسته بودند و گفتگو میکردند. مجید: هاکان اولش نخ نمیداد اما بچه ها کاری کردند که یواش یواش متقاعد شد که یک تماس تصویری با شما داشته باشه. محمد: خیلی خب! همین حالا؟ سعید: چشم. اجازه بدید. دقایقی بعد، سعید گفت: قربان ما آماده ایم. محمد: منم آماده ام. بسم الله. با واتساپ تماس تصویری گرفتند. از این طرف، چهره هاکان به صورت کامل و شفاف معلوم بود اما از آن طرف، به طرز کاملا طبیعی و بدون اینکه شک برانگیز باشد، با استفاده از نرم افزارهای خاص، چهره شهید علی هاشمی بر صورت محمد طراحی و قالب گذاری شده بود. محمد: درود! علی هاشمی هستم. از وزارت اطلاعات. با کی صحبت میکنم؟ هاکان: درود متقابل. هاکان هستم. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 سه روز بعد-کمپ-اتاق 10 سر و وضع آن اتاق از همه اتاق های دیگر بهتر بود و به نوعی سوییت مستقل و تمیز و اختصاصی تیبو محسوب میشد. سوزان با تیبو در یک گوشه نشسته و در حال گفتگو بودند. سوزان: تا حالا کسانی که بهت معرفی کردم، آدمای بد و تو زرد بودند؟ تیبو: نه. تو دختر باهوشی هستی. از دور هوات داشتم. دیدم چطور ارتباط میگیری و حرف از زبونشون میکشی. سوزان: تا حالا ازت چیزی خواستم؟ تیبو: همین اذیتم میکنه. نه. بارها منتظر بودم بیایی ازم پول بگیری و خرج کنی اما نیومدی و فقط برای معرفی زن و دخترایی که شناسایی کرده بودی اومدی. چیزی شده سوزان؟ سوزان: یه عوضی مزاحمم شده. احساس امنیت نمیکنم. فکر کنم نفوذی رژیم ایران باشه. تیبو درست نشست و صداشو صاف کرد و گفت: کدوم بی پدری جرات کرده به تو توهین کنه؟ سوزان: کارش از توهین گذشته. تا باشه نمیتونم کار کنم. تیبو: کاریت نباشه. بسپرش به خودم. سوزان: نمیخوام کسی دیگه ... تیبو: خیال جمع باش. خودم ترتیبشو میدم. شب شد. در تاریکی های اطراف نرده ها با کمال تعجب، سوزان داشت با نادر قدم میزد و قربون صدقش میشد. سوزان: تو واقعا جوون با جرات و با جنمی هستی. نادر: قربونت برم دختر. تو هم خیلی خانم و خوشکلی. این چند روزه خیلی رو شعرها و جملاتت فکر کردم. خیلی قشنگ بود. مثل خودت. سوزان با ناراحتی گفت: خوشکلی و قشنگی چه به درد میخوره وقتی نتونی به کسی که دوستش داری برسی؟ نادر: چرا غم داری عزیزم؟ چی شده؟ چی مانع رسیدن من و تو به هم هست؟ سوزان جواب داد: یه نفر روز اولی که اومدم اینجا به زور صیغه ام کرد. تا حالا نذاشتم کاری کنه و هر بار به زور و کلک ازش فاصله گرفتم. نجاتم بده نادر! نادر به چشمان سوزان زل زد و گفت: خلاص! دیگه نمیبینیش. قول میدم. سوزان گفت: نه بابا ... مگه الکیه؟ آخه چطوری؟ نادر چاقوشو از زیر لباسش درآورد و گفت: تا دسته فرو میکنم تو سینه اش. به موت قسم این کارو میکنم. فقط آمار بده. سوزان گفت: وای من میترسم نادر! اتفاقی نمیفته؟ نادر: خلاصت میکنم از شرّش! بگو کجاست این لامروّت؟ سوزان با تردید و حالتی مثل عصبی ها به طرف حمام نگاه کرد و آهسته گفت: رفته حمام. معمولا حمام آخری میره. وای نادر ولش کن ... من میترسم! نادر که از روزی که آرزو خودکشی کرده بود، عقل و هوش از سرش پریده بود و الان هم درگیر گریه و چهره و جذابیت سوزان شده بود، خون جلوی چشماش گرفت و رفت به طرف حمام. سوزان از موقعیت استفاده کرد و فورا خودش را به جعبه تقسیم برق رساند. هنوز نادر به حمام آخر نرسیده بود که برق کل کمپ خاموش شد. نادر هم که با خشم و سرعت داشت به طرف حمام آخر میرفت، از خاموشی چراغ ها استفاده کرد و در حالی که چاقو را در دستش محکم گرفته بود به طرف حمام آخر دوید. صبح شد و باز هم جلوی حمام ها قیامت شده بود. جمعیت مثل مور و ملخ جمع شده و سر و صدای زیادی راه افتاده بود. ماموران کمپ و پلیس ترکیه که قادر به کنترل جمعیت نبودند کار را به کتک و ضرب و شتم مردم رساندند. چند لحظه بعد، دو جنازه از حمام خارج شد. جنازه هایی که از قرائن و شواهدش معلوم بود که منتظر همدیگر بودند و در کمین یکدیگر نشسته بودند. دو جنازه‌ی کارد کُش شده که جای سالم روی بدن هم نگذاشته بودند. جنازه تیبو و جنازه نادر! 🔷🔷پایان فصل اول🔷🔷 ادامه دارد... @hadadpour سلام. عالی ما جان صبحت بخیر... تا تو هستی و غزل هس