هدایت شده از کیهـــان آنلاین
📎🔹هنگام فرار تمام اموال را جارو کردند و بردند!
در ابتدای فیلم «آرگو» که در سال 2012 علیه انقلاب اسلامی و مردم ایران ساخته شد، افسر اطلاعاتی به نام نیکلاس به «تونی مندز» کارشناس عملیاتی سازمان CIA میگوید:
«... شاه با هواپیمایی فرار کرد که از بارهای طلا و جواهرات بسیار سنگین شده بود. این سنگینی بار نزدیک بود که فرارش را خراب کند...»
این فقط دیالوگهای یک فیلم نبود، آن هم فیلمی که بهطور تمام قد برای جعل اتهام تروریستی به ملت ایران و انقلاب اسلامیاش و نسبت دادن خشونت به آنها با دهها میلیون دلار هزینه ساخته شد و علیرغم ساختار بسیار ضعیف و پیش پا افتاده، جوایز بسیاری از جمله اسکار بهترین فیلم سال را دریافت نمود.
خبرنگارهایی هم که در زمان پرواز هواپیمای شاه به تاریخ 26 دیماه 1357 در فرودگاه بودند، نقل میکنند که هواپیمای یاد شده به علت بارهای بسیاری که همراه داشت با سنگینی از زمین برخاست!
کاخهایی که همه وسایلش جارو شده بود!
امیراصلان افشار آخرین رئیسکل تشریفات محمدرضا پهلوی در کتاب خاطراتش به نام «سروها در باد» نوشته است:
«... ده روز مانده به سفر، به دستور شاه، اول از همه اثاث ملکه فرح بستهبندی شد... پیش از هر چیز جواهرات ملکه در صندوقهایی که از یک موسسه خارجی خریداری شده و از نظر امنیتی به آن اطمینان فراوان بود بستهبندی شد... برای اشیاء گرانقیمت و لباسها و کفشها و جواهرات ملکه دقیقا ۳۸۴ عدد چمدان و صندوق بسته شد. یک تیم از افراد مورد تایید ایشان تحت نظارت خانم لوئیز قطبی ندیمه پارمیس علم و لیلی امیرارجمند، جمعآوری و بستهبندی عتیقهها، طلا و جواهرات و الماسهای گرانبها، ساعتهای طلایی و نیمتاجهای زمردین را برعهده داشتند...»...
ادامه مطلب👇
https://kayhan.ir/fa/news/259073
🔻نشانی ما در پیامرسانهای سروش، آیگپ، ایتا
@kayhannewspaper
⭕️بال در آوردند!
🔹گفت: فروش تسلیحات به ایران را تحریم کردند ولی به مدرنترین تسلیحات دست یافتیم و حالا به ما میگویند به کشورهای دیگر اسلحه نفروشیم. بنزین را تحریم کردند، به صادرکننده بنزین تبدیل شدیم. فروش واکسن کرونا را تحریم کردند به سازنده و صادرکننده واکسن تبدیل شدیم و...
🔸گفتم: حالا چی شده که به یاد این مسئله افتادهای؟!
🔹گفت: برخی از هنرپیشهها و سینماگران و تئاتریها جشنواره فجر را تحریم کردند ولی آثار هنرمندان جوان و متعهد چند برابر شده و بسیاری از هنرمندان برجسته که برخی از پیر و پاتالهای قبلی به آنها اجازه ورود به عرصه را نمیدادند، فرصت حضور پیدا کردهاند. تئاتر با انبوه تماشاگران روبهرو شده و فیلمهای فاخر به جشنواره راه یافتهاند. خانه سینما دامنه گستردهتری پیدا کرده و...
🔸گفتم: کاش آن عده اندک زودتر عرصه را ترک میکردند تا
زودتر از این برای جوانان مبتکر و خلاق جا باز میشد.
🔹گفت: دچار خودشیفتگی شده بودند و نمیدانستند دوران آثار دمدستی آنها تمام شده و نیروهای خلاق و تازه نفس در راهند.
🔸گفتم: خانمی به همسرش میگفت؛ حالا دیدی خانواده فلانی چقدر از این که به منزلشون رفتیم خوشحال شده بودند؟! همسرش گفت؛ ولی خیلی تحویلمون نگرفتند! همسرش گفت؛ اختیار داری! مگه ندیدی با چه شور و حال و چهره خندانی بدرقهمون کردند؟! اصلا وقتی خداحافظی کردیم انگار از خوشحالی بال در آورده بودند!
@alemafzal
چرا برخی ها نمیخواهند این جملات کلیدی و راهبردی شهید سلیمانی درباره مسئولین منتشر بشود؟
@alemafzal
M:
🌸🍃
🍃
🔖 #افزایش_قد ؛ دغدغه خانوادهها
❇️علیرغم اینکه بسیاری نگران عدم افزایش قد خود یا فرزندانشان هستند ولی برای درمان تنها در جستجوی آمپول، دارو، #حجامت و ... میباشند.
❇️در واقع در فکر تصحیح سبک زندگی خود و خانواده عزیزشان نیستند. در نهایت بینظمی تا نیمههای شب بیدار هستند، غافل از اینکه زمان مناسب ترشح هورمون رشد و تاثیر آن به چه صورت است.
❇️همه برنامه فرزندان در کنار بزرگسالان است و #شام_دیروقت، در معرض #قلیان بودن، سکون جلوی تلویزیون و تبلت و موبایل و ... بلای جان آنها شده است.
💎بعضی راهکارها:
✅عزیز دلتان را #کلاس_ورزشی که پرشی باشد ثبتنام بفرمائید مثل والیبال و بسکتبال...
✅غذاهای حاوی #کلسیم زیاد و کلاژن مثل پاچه، پای مرغ، کلهجوش، اشکنه کشک، بادام درختی، مویز، انجیر خشک و ... را در رژیم غذاییاش فراموش نکنید.
✅در یکی از مراکز دانشگاهی چند جلسه #بادکش مچ پاها، مفصل رانها و زانوها را نیز انجام دهید.
✅✅ و البته قبل از هر چیز #اصلاح_سبک_زندگی فراموش نشود.
📝#نسخه_های_شفابخش
Akbar khyrkhah:
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت سی و نهم»»
محمد روبروی سیستمی در یک اتاق خاص نشسته بود. دو نفر دیگر که پشت سیستم خودشان بودند، در حال انجام کار خودشان بودند که یک نفرشان به محمد اشاره گفت: قربان لطفا لاین دو!
محمد هم به آن دو نفر گفت: تشکر. بفرمایید!
آن دو نفر از اتاق خارج شدند. محمد یک کد دوازده رقمی را وارد کرد. وارد یک صفحه شد. یک علامت سوال گذاشت. در همان لحظه، یک علامت سوال از آن طرف در صفحه نوشته شد. محمد لبخندی به لبانش نشست و آیکون دوربین را فعال کرد. وقتی آیکون دوربین فعال شد، چهره سوزان بر صفحه ظاهر شد.
-سلام. احوال شما؟
-سلام. تشکر. چقدر مشتاق دیدار شما بودم.
-زنده باشی زهرا خانم.
-اصلا اسم زهرا یادم رفته بود. از بس اینجا سوزانم.
-زیاد فرصت نداریم. دو تا مطلب.
-بفرمایید.
-وقتش شده که مریم رجوی علنی تر بیاد وسط!
-همین امشب ترتیب این کارو میدم.
-میخوام در یه حرکت، مریم و شاهزاده از رو جنازه هم رد بشن.
-حتما. بسپارینش به من.
-دوم این که با پیشنهاد آرسن موافقم. به نوردخت نزدیکتر بشو.
-چشم. مدتی که از شر آلادپوش راحت بودم رو نوردخت مطالعه کردم.
-آلادپوش رو بسپار به آرسن.
-فکر خوبیه. چشم.
-از حالا موساد بیشتر شما رو تحت نظر میگیره. محدودیت های شما بیشتر میشه. هر وقت کار واجب داشتید از مسیر SL درخواست بدید.
-چشم. فقط یک خواهش.
-میشنوم.
-مبلغی را بابت رد مظالم و خمس بدهکارم.
-نگران نباشید. هر سال مبلغی را بابت رد مظالم و خمس و کفاره روزه و ... از طرف همه عزیزانی که در خارج از کشور مشغول خدمت هستند و امکان پرداخت ندارند، خودمون پرداخت میکنیم.
-تشکر. خیالم راحت شد.
-شما را به خدا و امام زمان سپردم.
-حلالم کنید. اگر کوتاهی یا کم کاری کردم.
-نفرمایید. به ایمان و صلابت و هوش و کاردانی شما غبطه میخورم. خدا نگهدار.
-خدانگهدار.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
تهران-منزل اصل
مهشید در حال شانه زدن موهای سگش بود. کارش تموم شد و رفت سراغ گوشیش. به محض اینکه آنلاین شد، دید کلی براش پیام اومده! تعجب کرد و با خودش گفت: چه خبره مگه؟!! چیه این همه پیام؟!!
همه براش یک توییت از مریم رجوی فرستادند که نوشته بود «من خودم را رییس جمهور دولت انتقالی و مردمی میدانم. از این ساعت منتظر لیست پیشنهادی کابینه دولتم باشید. هدف ما یک جمهوری دموکراتیک است.»
مهشید تا این توییت رو دید گفت: گُه خوردی! زنیکه پاپتی!
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
لندن-دفتر کار پیتر
پیتر هم تا توییت رو دید به کسی که کنارش نشسته بود گفت: این باز دم درآورد. سوزان گفته بود این فاحشه یه خیالاتی تو سرش هستا! بهش توجه نکردم.
در همون لحظه چشمش به توییت جدید مریم رجوی افتاد که نوشته بود «مرگ بر ستمگر. چه شاه باشه چه رهبر»
چشماش گرد شد! شاخ درآورد. گفت: این داره رسما شاهزاده رو میکوبه! آشغال عوضی!
همون لحظه تلفنش زنگ خورد. گوشیو که برداشت دید کماندار هست. کماندار گفت: پس تو داری چه غلطی میکنی پدرسگ؟! این زنیکه پاچه پاره چی نوشته باز؟
پیتر گفت: من همون روز به اعلی حضرت گفتم. اتفاقا خودتون هم حضور داشتید و قربون صدقشون میرفتید. گفتم منافقین به درد نمیخورن. گفتم رو اینا حساب نکنید. اعلی حضرت هم قبول داشت. دیگه نمیفهمم چرا الان باید از شما فحش بشنوم؟
کماندار گفت: سیا هم اینجاست ... میگه ما چه جوابی به شاهزاده بدیم؟
پیتر گفت: نمیدونم. خودمم شوکه شدم. رجوی دیگه علنا داره قیامو به نام خودش ثبت میکنه.
صدای سیا اومد که میگفت: خفه شو دوزاری! این قِیمه هم نیست چه برسه به قیام! قولی که از آلادپوش و رجوی گرفتیم، به اندازه یه چوب پنبه هم مانع اسهال نمیشه. چه برسه بخواد کسی روش حساب کنه. حالا اسمش بذار پیمان نوین! به قول رضا خان؛ رییییییپ!
از اون دقیقه به بعد، با ابتکاری که سوزان به خرج داد و آلادپوش و منافقین رو از طرفی، و از طرف دیگه پیتر و اعضای حزب مرکزی سلطنت طلب ها رو شارژ کرد، رسما و در پیام های رسمی همدیگه رو به باد طعنه و فحش و تمسخر میگرفتند.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
تهران-مجیدیه
عصر بود. حوالی ساعت پنج. مجید و دو نفر از بچه ها در خودروی تیبایی که شیشه هاش دودی بود نشسته بودند. دو تا کوچه پایین تر از کوچه اصل. مجید در تَبلتی که داشت، تصویر شفاف منزل اصل را از بالا توسط کوادکوپتر دریافت میکرد. دید که مهشید و سگش به حیاط اومدند و مهشید شروع به پوشیدن کفشش کرد.
مجید به یکی از واحدها گفت: مهشید داره از خونه خارج میشه. واحدِ اول شما برو دنبال مهشید.
واحد اول جواب داد: چشم. منتظر سوژه ام.
مهشید از خونه خارج شد.سوار ماشینش شد و رفت. واحد اول هم یک موتوری و یک ماشین بود با فاصله زیاد دنبالش حرکت کردند.
نیم ساعتی گذشت تا اینکه صدای مجید به محمد هم رسید که گفت: شبنم داره از خونه خارج میشه.
محمد اومد پشت خط و گفت: از ظاهرش بگو!
مجید تصوی
ر را جلوتر برد و گفت: ظاهر کاملا خبرنگاری. با کلاه مخصوصش و دوربینش. از اتاق اومد تو حیاط. اصل هم تو حیاطه. همدیگه رو در آغوش گرفتند. الان شبنم از خونه زد بیرون.
محمد گفت: درخواست تاکسی نکرده. منتظر زندیان بود که اونم نمیاد. ماشینش پنچر شده و تا چهار تا چرخش بخواد عوض کنه، شب شده. پس میاد سر کوچه و ماشین میگیره. تاکسی آبی. نوبت شماست.
همون تاکسی آبی که یه روز جلیقه انتحاری رو خنثی کرده بود اومد پشت خط و گفت: منتظرشم.
اینو گفت و زد رادیو جوان. رادیو جوان هم اون لحظه فاز برداشته بود و داشت از غم و ایران غمگین و اینکه حال مردم خوب نیست و دیگه به احترام این روزها آهنگ شاد پخش نمیکنیم میگفت!
وقتی شبنم از خونه بیرون اومد، یکی از بچه ها که داشت از کنارش رد میشد، از سر تا پاش یه عکس قدی گرفت. عکس روی مانیتور محمد ظاهر شد. محمد اونو فرستاد برای 400 و گفت: عینا بشه مثل خودش.
400 وقتی عکسو دید لبخندی زد و گفت: چشم. حتما.
شبنم از کوچه خارج شد. کوادکوپتر از فاصله خیلی زیاد در حال فیلمبرداری از فتنه خانمی بود که طبق اخبار موثق واصله، قرار بود اون شب خبر مرگش پخش بشه و تمام رسانه های خارجی و معاندین آماده بودند که به طور همزمان، روزگار ملت رو با خبر قتل دختر جوان نخبه و خبرنگارِ بهایی تیره و تار بکنند.
تا اینکه رسید به خیابون. تاکسی آبی مطابق مسیری که داشت، خیلی عادی جلوی پایِ شبنم ایستاد. شبنم گفت: انقلاب!
تاکسی پرسید: خودِ انقلاب. یا دور و برش؟
شبنم گفت: دانشگاه تهران!
تاکسی گفت: بیا بالا. تا هر جا شد میبرمت.
شبنم سوار شد. جلو نشست. تاکسی دار که مردی حدودا شصت ساله بود حرکت کرد و صدای رادیو رو کمتر کرد و گفت: وسط این شلوغیا دانشگاه رفتنت گرفته دخترم؟ اونم این موقع!
شبنم لبخندی زد و گفت: دانشگاه نمیخوام برم. کار دارم اون طرف.
تاکسی دار که بچه ها آقا رحمت صداش میکردند گفت: آخه قیافه ات هم به شلوغی و شر و شیطونی نمیخوره. که اگر میخورد دلم نمیسوخت. چند ساله باباجون؟
محمد از طریق دوربینی که در تاکسی کاشته بودند چهره شبنم و آقا رحمت را میدید و صداشون میشنید و هر از گاهی لبخند میزد.
نیم ساعتی گذشت. شبنم با شکلاتی که رحمت بهش تعارف کرده بود به خواب عمیقی رفت. رحمت گوشه خیابون ایستاد. ماشین پشت سریش که مامور خانم شماره 500 در اون ماشین بود از ماشین پیاده شد. درِ سمتِ شبنم را باز کرد و با دستگاهی که داشت، ظاهر بدنش رو بازرسی کرد که دوربین یا میکروفن نداشته باشه. که همون لحظه متوجه شدند پیامکی به گوشیش اومد.
گوشی شبنم از نوع لمسی بود. 500 انگشت اشاره دست راست شبنم رو گرفت و قفل گوشیو باز کرد. تا قفلش باز کرد اول به تنظیمات گوشی رفت و رمز گوشی رو چهار تا یک قرار داد تا اگر دوباره قفل شد بشه راحت بازش کرد.
کیف و گوشیِ شبنم رو برداشت و در را بست و رفت. آقا رحمت هم دنده ای عوض کرد و به مسیرش ادامه داد. محمد رو خطش اومد و گفت: بنداز از امام علی برو بالا و ببرش خونه امن اقدسیه. هماهنگ کردم. تحویلش بده به واحد خواهران و برو.
آقا رحمت هم گفت چشم و حرکت کرد و رفت.
محمد رفت پشت خطِ 400 و گفت: الان فقط مهمه که چه کسی قراره شبنمو بزنه؟ ما قراره بریم سرِ قرار و با تیپ و قیافه شبنم وارد معرکه بشیم ببینیم اینا با کی بستند که شبنمو بزنه و غائله اصلی شروع بشه؟!
ادامه دارد...
@hadadpour
قرآن کریم❤️🦋
◽️ خدای من با من است
[سوره الأنبياء (21): آيه 11]
🔹و كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (11)
🔸و ما چه بسيار آبادىهايى را در هم شكستيم كه مردمش ستمگر بودند و پس از آنها قومى ديگر را پديد آورديم.
◽️بیانات رهبر انقلاب نماز جمعه تهران، 1359/02/12
🔹«و کم قصمنا من قریة» یعنی ای مردم نومید نباشید از اینکه بتوانید یک قدرت( و یک امپراطوری عظیم را به زانو در بیاورید. نگویید امریکا یک قدرت جهانی است و چگونه یک ملت میتواند این قدرت را به خاک بنشاند، این کار در تاریخ بارها و بارها تکرار شده است. «وکم قصمنا من قریة» ما ای بسا تمدنها و شهرها و حکومتها و امپراطوریها را که در هم شکستهایم؛ «و انشأنا بعدها قوماً آخرین» و پس از آنها مردم دیگری را روی کار آوردهایم.
🔸همان دست، همان قدرت و همان نیرو میتواند امروز امریکا را هم به خاک سیاه بکشاند و نمونهها و طلیعهاش در ایران و در منطقه آشکار شده است، ضربتها را یکی پس از دیگری میخورند. این وعدهی الهی کاملاً قابل تحقق هست. «و کم قصمنا من قریة کانت ظالمة» آن قریهای، آن تمدنی، آن امپراطوری و قدرتی که ستمگر است مورد این تهاجم لشگریان خدا قرار میگیرد و در هم فرو میریزد، چیزی که امروز در مقابل چشم ما نسبت به امپراطوری عظیم امریکا مشاهده میشود. چه کسی تصور میکرد که دستگاه نظامی مجهز و مرتب امریکا در بیابانهای طبس و در کویر مرکزی ایران آن چنان دچار فضاحت و شرمندگی بشود؟ که ما رفتیم از نزدیک آن فیلهای فولادی را دیدیم و آیهی کریمهی قرآن بیاختیار به یاد انسان میآید. «ألم تر کیف فعل ربّک باصحاب الفیل. ألم یجعل کیدهم فی تضلیل» آن حیلهای و کیدی که آنها برای مردم ترتیب داده بودند دیدید چگونه خنثی شد؟
🔹آیات قرآن با همین آهنگ در سورهی انبیاء پیش میرود و میرسد به اینجا که ما آسمان و زمین را به بازیچه نیافریدیم، هدفی وجود دارد، نقشهای وجود دارد، این نقشه پیش میرود و این نقشه عبارت است از خرد شدن قدرتهای ظالم و ستمگر در سراسر عالم. این نقشهی الهی، این نقشهی طبیعی تاریخ بشر عبارت است از به خاک مالیده شدن بینی امپراطورهای بزرگ مانند امپراطوری انگلیس و امپراطوری امریکا در این زمان و همهی امپراطوریهای اقتصادی و سیاسی که بر اسب قدرت سوارند و میتازند. این خط طبیعی عالم است،«بل نقذف بالحقّ علی الباطل» ما بوسیلهی حق، یعنی بوسیلهی همین شما مردم، باطل را به دست حق و به بازوی نیرومند حق در خواهیم کوبید. «فاذا هو زاهق» ناگهان مشاهده میکنیم که باطل دونده و رونده و گریزنده است، همچنانی که در ایران مشاهده کردید.
🔸باورتان نمیآمد که شاه برود، باورتان نمیآمد که رژیم پادشاهی در ایران منسوخ بشود، شد. چرا؟ چون بازوی حق و مشت گره خوردهی حق از آستین ملت بیرون آمد، امروز هم همین است.
قاریان افضل ایران
@
افضل الدین خیرخواه.. قاریان افضل ایران:
پرتقالهای ارگانیک با پوست
پرتقالهای ارگانیک را انتخاب کنید، پرتقالهایی که مطمئن هستید به طور طبیعی و بدون سم و مواد شیمیایی رشد کردهاند. میوهٔ ارگانیک همیشه سالمتر است، خصوصاً اینکه در این راهکار قصد داریم از پوست آن استفاده کنیم.
هروقت از پرتقال ارگانیک استفاده میکنید، توصیه میکنیم پوست آن را دور نیندازید و اگر نمیخواهید در همان زمان آن را مصرف کنید، آن را خشک یا فریز کنید.
🍵مواد لازم:
برای آمادهکردن این معجون به مواد زیر نیاز دارید:
. سه عدد پرتقال ارگانیک با پوستشان که خوب آنها را شستهاید
. ۱۵۰ گرم شکر قهوهای یا عسل
. دو قاشق غذاخوری پودر دارچین
. یک قاشق غذاخوری پودر زردچوبه
. یک قاشق چایخوری پودر زنجبیل
. یک لیتر آب
☕️طرز تهیه:
تمام مواد را در قابلمهای دردار بریزید. پرتقالها باید با پوستشان تکهتکه شده باشند.
. اجازه دهید دو ساعت روی حرارت ملایم بپزد.
. بعد از اینکه خنک شد همهٔ مواد را با میکسر خوب مخلوط کنید تا خامهای نرم به دست بیاید.
. این دارو را در ظرف شیشهای دردار بریزید و در یخچال نگهداری کنید.
توصیه میکنیم دارویی را که درست کردهاید نهایتاً ظرف یک ماه مصرف کنید. شکر موجود در آن کمک میکند داروی شما بهتر حفظ شود.
مولوی میگوید: مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز میکرد و داد «الله، الله» داشت.
👋یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد برای همیشه خاموش شد. به او گفت:
🤷♂️ای مرد! این همه که تو «الله، الله» میگویی و سحرها با این سوز و درد خدا را میخوانی، آخر یک دفعه هم شد که تو لبیک بشنوی؟
👀تو اگر به در هر خانهای رفته بودی و این همه فریاد کرده بودی، لااقل یک دفعه در جواب تو لبیک میگفتند. این مرد به نظرش آمد که این حرف، منطقی است.
🤐دهانش بسته شد و دیگر «الله، الله» نگفت. در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: چرا مناجات خدا را ترک کردی؟
😔گفت: من میبینم این همه که دارم مناجات میکنم و با این همه درد و سوزی که دارم یک بار هم نشد در جواب، به من لبیک گفته شود. هاتف به او گفت: ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو بگویم: آن الله تو لبیک ماست
🔻نی که آن الله تو لبیک ماست
🔻آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست
✨💝تو نمیدانی که همین درد و سوز و همین عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم، خودش لبیک ماست.
☝️🤲چرا علی علیه السلام در دعای کمیل میفرماید : اللهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاءَ خدایا آن گناهانی را که سبب میشود دعا کردن من حبس شود و درد دعا کردن و مناجات کردن از من گرفته شود بیامرز.
👏🙃این است که میگویند دعا برای انسان، هم مطلوب است و هم وسیله، یعنی دعا همیشه برای استجابت نیست؛ اگر استجابت هم نشود، استجابت شده است. دعا خودش مطلوب است
مطهری، انسان کامل، ص68 ✨ #اعتقادی
*چــه فرقــی بین مــــادر و پــــدر وجود دارد ؟*
*بسیار مــرا به تعجب آورد
*فــرق بین مــادر و پــدر*
۱- کسی که از زمانی که چشــم باز میکنی تو را دوست دارد مــــادر است و کسی که دوستت دارد بدون اینکه ظاهر کند پــــدر است و تو به او جفا می کنی.
۲- مــــادر تو را به جهان تقدیم میکند و پــــدر تلاش میکند که جهان را به تو تقدیم کند و به سختی میافتد.
۳- مــــادر به تو زندگی میدهد و پــــدر به تو میآموزد چگونه این زندگی را احیا کنی و تو را به تلاش وادار میکند.
۴- مــــادر تو را ۹ ماه در رحم خود نگه میدارد و پــــدر باقی عمر تو را حمل میکند و تو متوجه نیستی.
۵- مادر به وقت تولدت فریاد میکشد و صدایش را نمیشنوی و پــــدر بعد از آن فریاد میکشد و تو از او گله میکنی.
۶- مــــادر گریه میکند وقتی که بیمار میشوی و پــــدر در خفا بیمار میشود وقتی گریه میکنی.
۷- مــــادر مطمئن میشود که گرسنه نیستی و پــــدر به تو یاد میدهد که گرسنه نمانی.
۸- مــــادر تو را روی سینهاش نگه میدارد و پــــدر تو را به دوش میکشد و تو او را نمیبینی.
۹- مــــادر چشمه محبت است
و پــــدر چاه حکمت و تو از عمق چاه میترسی.
۱۰- مــــادر مسئولیت از روی دوش تو بر میدارد ولی پــــدر مسئولیت را در وجود تو میکارد و تو را به سختی میاندازد.
۱۱- مــــادر تو را از سقوط نگه میدارد و پــــدر میآموزد بعد از سقوط بلند شوی.
۱۲- مادر یاد میدهد چگونه روی پای خود راه بروی و پدر یاد میدهد چگونه در راههای زندگی حرکت کنی.
۱۳- مــــادر کمال و زیبایی را منعکس میکند و پــــدر واقعییتها و تلاشها را منعکس میکند.
*مهــر مــادری را هنگام ولادت حس می کنی*
*مهــر پــدری را وقتی پــــدر شدی حس خواهی کرد*
بنابرایــن مــــادر با چیــزی مقایســه نمیشود*
و پــــدر تکــرار نخواهــد شــد.*
با آرزوی سلامتی همهی پدر و مادرهای در قید حیات
و آرزوی غفران الهی برای پدر و مادران آسمانی.
♥️♥️🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺♥️♥️♥️