شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
پیش مادر بیشتر دختر شکایت می کند
پیش شوهر بیشتر همسر شکایت می کند
پیش مولا تا شهادت، حرفی از کوچه نزد
فاطمه پیش علی از در شکایت می کند
دختر این خانواده فرق دارد با همه
چونکه این دختر به پیغمبر شکایت می کند
این وسط یک دختری روی عمو حساس بود
می رود هی پیش آب آور شکایت می کند
هر کسی از یک نفر گاهی شکایت می کند
دائما دختر ز یک لشکر شکایت می کند
دست می گیرد به پهلو و ز جا پا می شود
درد پهلو دارد و کمتر شکایت می کند
مثل زهرا چشم هایش تار می بیند ولی
از غم باباش، چون مادر شکایت می کند
سر می آید، پیش بابا می نشیند روی خاک
قبل هر چیزی ز موی سر شکایت می کند
قدری از شمر و سنان و حرمله می گوید و
بعد هم از غارت معجر شکایت می کند
بین جای سنگ و جای چوب و جای خیزران
بیشتر از جای آن خنجر شکایت می کند
#حضرت_رقیه #شام #شعر_روضه_اسارت #کاروان_اسرا #حضرت_زینب #امام_حسین #شعر_روضه #وحید_محمدی
@aleyasein
برای سه ساله سیدالشهدا ...
معجرم را بردند
رفتی و چادرِ بر روی سرم را بردند
مثل گودالی که
آمدند و همه چیز پدرم را بردند
خیمه ها غارت شد
چادرِ سوخته ی شعله ورم را بردند
خودمان می دادیم
با کتک زیور اولاد کرم را بردند
من زمین گیرم آه
بعدِ تو بال و پرم، بال و پرم را بردند
همه جا تاریک است
به خدا سوی دو چشمان ترم را بردند
بسکه سیلی خوردم
شامیان رونق صبح و سحرم را بردند
گریه کردم بابا
بسکه فریاد کشیدند، سرم را بردند
پیش چشم عباس
سرِ بازار، همه اهلِ حرم را بردند
هی نشانم دادند
شامیان آبروی مختصرم را بردند
نیمه شب جا ماندم
آمدند و همه موهای سرم را ... بردند
معجرم را بردند ...
#شعر_روضه
#غزال #شعر
#حضرت_رقیه
#شام #کاروان_اسرا
@aleyasein
داغ بی بال و پری را پر روایت میکند
غصه ی این داغ را پر پر روایت میکند
ماجرای ظهر و گودال و سری بر نیزه را
زخم های مانده بر حنجر روایت می کند
روضه های غارت عصر پر از تشویش را
صورتی تَف دیده، بی معجر روایت میکند
رنج های کوفه را خواهر روایت کرده بود
رنج های شام را دختر روایت میکند
قصه ی بازار را سر بسته باید نقل کرد
چشم خواب ساقی لشکر روایت می کند
روضه را حالا خودت از این سر خونی بخوان
روضه را مکشوف تر این سر روایت میکند
وحید محمدی
#امام_حسین #کاروان_اسرا #کوفه #شام #روضه_شب_جمعه #حضرت_زینب #حضرت_رقیه
@aleyasein