eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
907 ویدیو
116 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
همه حسن سر چشم شما جمع شده فیض شب در سحر چشم شما جمع شده لطف زهرا و علی جاذبه پیغمبر به خدا در نظر چشم شما جمع شده این همه خلق که حیران تماشا هستند نه عجب ، از هنر چشم شما جمع شده سرنوشت همه ما که گرفتار تواییم در قضا و قدر چشم شما جمع شده چشم برهم بزن و تیغ به رگها بگذار زندگی در اثر چشم شما جمع شده تو سر هر مژه ات حسن و ملاحت داری به رسول عربی بَه چه شباهت داری تا که بر شانه تو گیسوی خم میریزد سمت بازار نیا شهر به هم میریزد چه شکوهی است در عمامه سبزت که از آن هیبت و هیمنه کاخ ستم میریزد صلح تو جلوه ای از بت شکنی علی است پای هرلحظه سکوت تو صنم میریزد هر چه بی عرضه گی از ابن معاویه رسید از نفس های پسرهات جنم میریزد چه نیازی است به شمشیر که با تکبیرت از سر دست عدو تیغ و علم میریزد هرزمان سائل اکرام تو بودم دیدم از سر ظرف گداییم کرم میریزد به خدا نام تو را حداقل باید با.... پر جبریل نوشت ای حسن ابن الزهرا عین عشق است که مبهوت سجایات شویم مانده جان به لب دست مسیحات شویم مصطفی امر به حب تو شده ما باید کم کم عاشق و دیوانه و شیدات شویم پسر خاکی بابای زمین ای مولا لحظه ای چند بمان خاک کف پات شویم زود از ما نگذر سفره ما هم خاکی است چند لحظه بنشین سیر تماشات شویم همه ما را سر خماخانه چشمت دیدند عن قریب است که در شهر مجازات شویم خبر مستی مان در همه جا پیچیده کار از کار گذشته که مراعات کنیم احتمالا سر شانه موی خم ریخته ای که ردیف و غزل و شعر به هم ریخته ای بگذا از غضب ابرویتان بنویسم چند خط از جنم بازویتان بنویسم ما به صلح تو و خیرالعملت مینازیم به علمداری جنگ جملت مینازیم بگذار از کرمت خوشه بچینم از دور رزمتان را به تماشا بنشینم از دور صحنه ی رزم شلوغ است و پر از گردو غبار شیر در گله روباه به دنبال شکار... ضربه در ضربه جسد بعد جسد می افتد جملی بر جملی پای اسد می افتد همه را کشته چشمان سیاهش کرده است جسدی تیغ نخورده است...نگاهش کرده است وای از این همه بی باکی و پرچمداری لشکر از دست حسن رد شده یک صد باری وسعت جنگی او از سر تیغش تا چشم در به در کرده اهالی جمل را با چشم مجتبی مصطفوی مرتضوی زهرایی رجز روی لبش کرده عجب غوغایی تک به تک کی و کجا مرد مصافش هستند همه ناخواسته مشغول طوافش هستند کعبه کرده رخ دلجوی خودش را لبیک مرتضی دید شکوه احدش را لبیک باید از دست خودش واژه کمی قرض کنم برسم خدمت آقا به ادب عرض کنم باز فرصت نشد آنطور که کولاک کنی عبدودها به سر دست بری خاک کنی هرچه در دست شما صلح کمی گیر زده در عوض قاسم تو معرکه شمشیر زده کلماتم زشکوه تو پریشان شده اند از غم کوچه ی چشمان تو حیران شده اند شعر در دفترم اینجاست که کم میریزی هرکجا صحبت کوچه است به هم میریزی @aleyasein