eitaa logo
🇵🇸کانال رسمی شعر آل یاسین
5.8هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
907 ویدیو
116 فایل
خادم کانال: @sajjad_a110
مشاهده در ایتا
دانلود
بیچاره ام، دل خسته ام، زارم، نزارم باز آمدم چون ابر بارانی ببارم قلب سیاه و چشم خشک آورده ام من اشکم نمی آید، گره خورده به کارم غیر از گناه و معصیت انگار اصلا کاری نمی آید از این چشمان تارم حرف جدایی را نزن، دق می کنم من من که به جز این خانه جایی را ندارم چیزی به جز بار گنه بر شانه ام نیست بار مرا بردار که افتاده بارم هی قول توبه می دهم اما چه سودی دیگر به قول خویش اطمینان ندارم من را بسوزان اعتراضی که ندارم نا اهلم و می دانم اصلا اهل نارم بد جور دلتنگ غروب کربلایم ای کاش میشد سر بر آن تربت گذارم این روزه ها، روضه به پا کردند در من این روزها یاد لب خشک نگارم ..... قربان آن خواهر که پای نیزه می گفت: حالا ببین بر ناقه ی عریان سوارم یک روز عباسِ علی دور و برم بود حالا به شمر و حرمله افتاده کارم وحید محمدی ۹۹/۲/۶ @aleyasein
شعر روضه حضرت رقیه سلام الله علیها با اینکه بی بال و پری داری میایی در خواب دیدم، بهتری، داری میایی با چند تایی روسری داری میایی دور سرت، آخر سری داری میایی با گریه ام آخر تو را آوردم اینجا از بین آن تشت طلا آوردم اینجا از حال و روز من خبر داری، نداری از من خبر در این سفر داری، نداری اصلا خبر از این جگر داری، نداری اصلا ببینم موی سر داری، نداری هر چند مثل تو سرم آتش گرفته اما تنور خانه خولی نرفته دلشوره دارم، رنگ و رویم را ببینی وضع لبان ذکر گویم را ببینی این آهن دور گلویم را ببینی می ترسم این اوضاع مویم را ببینی موی مرا خار مغیلان شانه کردند شمر و سنان بین بیابان شانه کردند اصلا گمان کن دخترت قامت کمان نیست اصلا گمان کن عمه جانم نیمه جان نیست اصلا درون قافله شمر و سنان نیست انگشترت در دست های ساربان نیست اصلا گمان کن دخترت تنها نبوده اصلا گمان کن حرمله با ما نبوده این داغ بی بال و پری گفتن ندارد این لحظه های آخری گفتن ندارد این ماجرای روسری گفتن ندارد این غصه بی معجری گفتن ندارد اصلا بگو دختر لباس نو به تن داشت من هم گمان کردم پدر جانم کفن داشت این روزها من از در و دیوار خوردم در کوچه خوردم، آه، در بازار خوردم از بام ها سنگ از سر آزار خوردم سیلی ز دست زجر بد کردار خوردم این زجر یک ذره مروت هم ندارد می خواست عمدا اشک من را دربیارد یک جای سالم در تمام صورتت نیست بابا بگو این لخته ها روی لبت چیست خون از لبان خشک تو بدجور جاریست ابرو و چشمان و لب و رگ هات خونیست اصلا چگونه باید این سر را ببوسم باید دوباره زیر حنجر را ببوسم وحید محمدی ۹۸/۱۲/۲۵ (س) @aleyasein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شنیده ام که بهشت آن کسی تواند یافت که آرزو برســاند به آرزومنـدی @aleyasein
زمزمه مناجات با امام زمان (عج) من این شبا مهمونتم آقا راهم دادی بازم تو این خونه باید خودت فکری کنی واسم حال دلم خیلی پریشونه بار گناهم گرچه سنگینه برگشتم امشب با پشیمونی آی مهربون جان علی اکبر از نوکرت رو برنگردونی هر وقت گناه کردم خودم دیدم حال بکاء و گریه هام میره خیلی خجالت می کشم وقتی تو روضه ها گریه ام نمی گیره روی دو وعده روضه می گیرم هم صبح و هم هنگام افطارم وقتی که ظرف آب می بینم یاد لب خشک علمدارم دست منو خیلی گرفتی و خیلی بهت نوکر بدهکاره آقا بیا امشب کنار ما با تو ابوحمزه صفا داره بازم شب هشتم دلم بدجور خورده گره با روضه ی اکبر امشب می خوام با هم بخونیم از اون روضه ای که دوست داره مادر جونم فدای اون جوونی که شد اربا اربا پیکر پاکش لشکر می خندید و پدر گریون افتاد کنار جسم صد چاکش جونم فدای اون غریبی که داغ جوونش قدشو تا کرد تا که صداشو بشنوه، آقا راه گلوی اکبرو وا کرد اینقدر این تن اربا اربا بود توی تموم دشت میدیدش آقای ما تنها با چه حالی تیکه به تیکه رو عبا چیدش وحید محمدی ۹۹/۲/۱۲ عج ع @aleyasein
19.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب هوای این مداحی ماندگار رو کردم ... حیفم اومد عزیزان رو محروم کنم از شنیدنش @aleyasein
یه روزی تو ازدحام حرمت دنبال یه جا می‌گشتم بشینم باورم نمیشد اصلا که یه روز حرمو بدون زائر ببینم دل من چجوری طاقت میاره بمونه پشت درای حرمت؟ با خودم گندم آورم آقاجون پس کجان کبوترای حرمت؟ آسمون هرچقدم که با صفاس با هیاهوی کبوترات خوشه قوربون صفات برم! امام رضا شبای حرم با زائرات خوشه آی نسیمی که الان تو حرمی! یه نفس برای من روضه بخون حرم مشهدو خلوت می‌بینی برای امام حسن روضه بخون بخون از غربت اون آقایی که نه یه زائر، که ضریحم نداره چلچراغ حرمش ستاره‌هان آسمون سر روی خاکش می‌ذاره خودمونیم تا حالا دیدی یه بار زائری از خادما شاکی باشه؟ یا ببینی مثلا فرش حرم نامرتب باشه یا خاکی باشه؟ حالا فکرش رو بکن یه بار بیای ببینی صحن و حرم ریخته به هم ببینی سقاخونه خراب شده گرد و خاکه روی فرشای حرم آی نسیمی که الان تو مشهدی چه بوی عطری میاری همیشه اما از بقیع اگه رد شی یه بار بوی گرد و خاک ازت جاری میشه یا امام رضا خودت یه کاری کن که حرم پُر بشه باز از زائرات باز میون جمعیت یکی بگه برای ظهور مهدی صلوات! @aleyasein
ای عشق ببین حالِ پریشانیِ ما را ای شوق نشان آتش حیرانیِ ما را ای شور بیاور مِیِ طوفانیِ ما را تا صبح ببین نادِعلی خوانیِ ما را ما مرد شرابیم اگر هست بیارید ما را به درِ بیتِ علی مست بیارید دیدند همه قبله‌ی دنیا شدنش را ذوقِ علی و گرمِ تماشا شدنش را دیدند و ببینید مُهیا شدنش را لبخندِ علی و شبِ بابا شدنش را تنها نه پدر عاشقِ خندیدنِ او بود تا صبح نبی منتظرِ دیدنِ او بود انگار شبِ قدر مقدر شده امشب انگار نبی باز پیمبر شده امشب برخیز زمین گوشِ زمان کر شده امشب برخیز و ببین فاطمه مادر شده امشب یک جلوه زِ تصویرِ خداوند رسیده امشب پسرِ شیرِ خداوند رسیده بگذار که یعقوب گشاید نظرش را تا با تو فراموش نماید پسرش را هیچ است اگر عشق بُریده است سرش را رو کرده خدا با تو تمامِ هنرش را لبخند بزن گردشِ این روز و شب از توست شیرینیِ افطارِ پیمبر  رُطب از توست یک چشم بگردان و زمین زیر و زِبَر کُن یک ناز بفرما همه را خون به جگر کُن بند آمده این راه از آن کوچه گذر کُن ما خاکِ قدمهات به ما نیز نظر کُن چشمان تو محراب سحرهای حسین‌اند آقا پسران تو پسرهای حسین‌اند وای از جلوات جبروتی که تو داری از شدت نور ملکوتی که تو داری فریاد از آن اوج سکوتی که تو داری حق گرمِ تماشایِ قنوتی که تو داری پیش تو ذلیلم به ضریحی که نداری یک عمر دخیلم به ضریحی که نداری دور و برتان این همه بیمار اگر هست یا این همه در شهر بدهکار اگر هست این قدر گدا بر در و دیوار اگر هست تقصیر که شد این همه سربار اگر هست دیدند کَرَم رویِ کَرَم میدهی آقا مانندِ علی بویِ کَرَم میدهی آقا چشمِ تو سخن از غم و از درد به من گفت از شمع شدن ، شعله شدن ، آب شدن گفت با لطفِ تو چشمانِ من اینگونه سخن گفت یک چشم حسینی شد و یک چشم حسن گفت هرچند خدا خواست کَرَم داشته باشی انگار بنا نیست حرم داشته باشی سوزاند اگر غُصه‌یِ تو بال و پَرم را سوزاند غمِ زینبیه هم جگرم را من نذر نمودم که کنم هدیه سرم را ای کاش بیارند از آنجا خبرم را سوگند در این سینه غمِ خواهرِ تو هست هستیم سپر تا حرم خواهر تو هست (حسن لطفی) @aleyasein
باید بچشد گرمیِ طوفانِ نجف را هرکس که ندارد تبِ سلطان نجف را ما را نه فقط بر سرِ این سفره نشاندند خورده است نبی هم کفی از نان نجف را بخشید خدا اولِ این ماهِ مبارک پیش از همه‌ی خلق مسلمان نجف را می‌خواست ببینیم کریمیِ علی را رو کرد خداوند حسن جانِ نجف را یک روز بیاییم و بسازیم مدینه بالای سرِ فاطمه ایوانِ نجف را - - دیدیم همه سروری آلِ علی را اول پسرِ مادریِ آل علی را جبریل شدم مثلِ کبوتر شدم امشب ای شوق ببین یک کَسِ دیگر شدم امشب نامت به لبم آمد و چسبید لبانم انگار پُر از قندِ مُکرر شدم امشب من از جبروت و جلواتِ تو شنیدم ای عشق به من حق بده کافر شدم امشب پیراهنم از عطرِ گلابت شده لبریز از لطفِ شما لاله‌ی قمصر شدم امشب آقا به ضریحی که نداری پَرِ من خورد پیشِ تو عجب نیست اگر زر شدم امشب - - باید که ببینند علی را حسنش را نقش شرف‌الشمس عقیق یمنش را آئینه بگیرید پیمبر شدنش را از روز ازل حضرتِ حیدر شدنش را باید که عقیقه بکند فاطمه امشب شیرینیِ این لحظه‌یِ مادر شدنش را یوسف سرِ این کوچه دویده است ولی باز میدید در آن غُلغُله آخر شدنش را چشمی که حسد داشت به ذُریه‌ی زهرا با رویِ حسن دید خود اَبتر شدنش را بین‌الحرمین اند ملائک همه امشب تبریک بگویند برادر شدنش را - - تنها نه دل ما که دو عالم حَسنیه است هر دو حرم کرببلا هم حَسنیه است باید که علی چند پسر داشته باشد تا اینکه مدینه سه قمر داشته باشد مانند نبی کیست که در بینِ دو عالم از فاطمه‌ی خود دو جگر داشته باشد باید که پسر دار شوی تا که بفهمی شیرینیِ باغی که ثمر داشته باشد هرکس که از این ایل بُوَد موقع رزمش در پنجه‌یِ خود تیغِ دوسَر داشته باشد باید که پس از نامِ علی ذکرِ حسن داشت تا تیغِ اباالفضل اثر داشته باشد - - آن چشم که دیدت چقدر مست شد آقا یک شهر پُر از کوچه‌ی بن بست شد آقا خورشید چرا نیمه‌ی شب بر سرِ بام است گو ماه نیاید که مرا ماه تمام است آن کَس که در این خانه غلام است امیر است آن کَس که امیر است بر این خانه غلام است "در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن بی رویِ تو ای سَروِ گُل اندام حرام است" با اینهمه حُسنی که شده جمع در اینجا حیران شده‌ام قبله کدام است کدام است هرکس که جمل بود و تو را دید نوشته است سوگند که صُلحِ تو قیام است قیام است لایوم....بگو تا بگدازیم برایت ای کاش حسینیه بسازیم برایت (حسن لطفی) @aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم انگار بنا نیست گرفتار نباشیم باشیم ولی اینهمه بیمار نباشیم آنقدر خدا داد به ما از درِ این بیت تا جز به همین خانه بدهکار نباشیم آنکه دلِ شب شمع برافروخت در این بزم پروانه‌ی‌مان کرد که سربار نباشیم ما پشتِ درِ خانه‌ی یک مردِ کریمیم ای شُکر گدائیم که بیکار نباشیم بی ما به غذا لب نزند آب ننوشد وقتی سرِ آن سفره‌ی افطار نباشیم او آمده تا سر بکشم جامِ علی را او آمده تا نعره کشم نامِ علی را حیرت زده‌ام از دمِ دیوانه‌ی حیدر هِی در زده‌ام بر درِ میخانه‌ی حیدر در بحث  مقامات ، مقامش چه رفیع است خاکستر جامانده‌ی پروانه‌ی حیدر تقصیرِ شرابی است که خوردیم از اول روزی که خدا ریخت  به پیمانه‌ی حیدر وقتی که حسن آمده در خانه‌ی زهرا انگار علی آمده در خانه‌ی حیدر زهرا به دلِ کعبه نرفت اینکه  بدانند هرگز نرسد کعبه به کاشانه‌ی حیدر سوگند به زهرا پسرِ صف شکن اوست از تیغ دودَم  تیغه‌ی اول حسن اوست برخیز که مهتاب هم از خواب پریده است برخیر که خورشید در این خانه دمیده است یکبار نبی گفت و دگر بار علی گفت یک صبح اذان از دو موذن که شنیده است کعبه به دلش ماند چه میشد که دوباره می‌دید که در پایِ حسن سینه دریده است تو آمده‌ای تا که ببینیم پس از این هر کوچه‌ی این شهر به بن بست رسیده است "مارا چه تماشاست که خورشیدِ جهانتاب گردن به تماشای تو هر صبح کشیده است" ما از تو نوشتیم بخوانند علی کیست تو آمده‌ای تا که بدانند علی کیست بگذار که دلها پِیِ احوالِ تو اُفتند بگذار که سرها همه پامال تو اُفتند بردار نقاب از رُخَت ای سبز قبایم تا کعبه پرستان همه دنبالِ تو اُفتند هربار که در زلفِ تو پیچید نسیمی یک شهر به دنبالِ پرِ شالِ تو اُفتند حق میدهی ای عینِ علی اینهمه موسی از جذبه‌ی یک جلوه‌ی تمثال تو اُفتند جبریل کجا جمع رسولان همه جمع است تا اینکه فقط زیرِ پر و بالِ تو اُفتند سوگند که با خود حَسنینی و حسینی تو قبله‌ی بین‌الحرمینی و حسینی گفتم که بخوانیم احدایثِ شما هست این بند نوشتم سخنت پیشه‌ی ما هست گفتید که دروازه‌ی ایمان پدرِ توست یعنی که علی هست اگر قبله‌نما هست* گفتید که جهل است نداری و فقیری گفتید که با عقل ادب هست غنا هست** اخلاق خوشَت گفت که بهتر زِ همین خُلق عِیشی نبود خُلق تو از خُلق خدا هست** از کِبر و حَسد حرص و ولع نهی نمودی گفتی که هلاک است اگر این سه خطا هست*** روح‌القدس امشب به لبم قالَ حسن گفت از صبرِ حسن صلح حسن حال حسن گفت سوگند محال است که غم داشته باشی تا سر به درِ اهل کَرم داشته باشی از حسرتِ ما بود که گفتیم یکی نه باید که شما چند حرم داشته باشی در کشورم اولادِ شما غرقِ ضریحند باید که به گِردِ خود عجم داشته باشی خط می‌خورد امشب همه‌ی بارِ گناهم وقتی که به دستت تو قلم داشته باشی من از دل خود نامِ تو گفتم جگرم سوخت باید که حرم در جگرم داشته باشی از غربتِ تو پُر شده‌ام تا بگذاریم چون چار امامید چهل گوشه بسازیم من که بلدم کارگری می‌کنم آقا تا صحن شما باربری می‌کنم آقا وقتی که حرم ساخته شد کار زیاد است با پلکِ خودم رفتگری می‌کنم آقا خادم شوم و با پَرِ جبریل به دستم زوارِ تو از غصه بَری می‌کنم آقا پایینِ ضریحت بنشینیم و بسوزیم یاد از پدرِ بی پسری می‌کنم آقا در کربلا نَه شبِ جمعه به کنارت با یادِ علی نوحه گری می‌کنم آقا باید که جگر جمع کنم یا پسرم را باید که پسر جمع کنم یا جگرم را (حسن لطفی ۹۸/۰۲/۳۰) "صائب این بند مربوط به احادیث زیر است قال ابامحمد حسن ابن علی علیه السلام: *إِنَّ عَلِیا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِرًا.» على(علیه السلام) دروازه ایمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد كافر است. ریاص الابرار ج ۱ص۱۱۵ لا غِنى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَیشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.» هیچ بى نیازى اى بزرگتر از عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ وحشتى سخت تر از خودپسندى و هیچ عیشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نیست. بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ، ص 111 ، لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَیاءَ لِمَنْ لا دینَ لَهُ.» كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دین ندارد، حیا ندارد. بحار الانوارج 75 ، ص 111 ، هَلاكُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْكِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ.  فَالْكِبْرُ هَلَاكُ الدِّينِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلِيسُ  وَ الْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ الْحَسَدُ رَائِدُ السُّوءِ وَ مِنْهُ قَتَلَ قَابِيلُ هَابِيلَ. هلاكت و نابودى مردم در سه چیز است:كبر، حرص، حسد. تكبّر كه به سبب آن دین از بین مى رود. @aleyasein
همه حسن سر چشم شما جمع شده فیض شب در سحر چشم شما جمع شده لطف زهرا و علی جاذبه پیغمبر به خدا در نظر چشم شما جمع شده این همه خلق که حیران تماشا هستند نه عجب ، از هنر چشم شما جمع شده سرنوشت همه ما که گرفتار تواییم در قضا و قدر چشم شما جمع شده چشم برهم بزن و تیغ به رگها بگذار زندگی در اثر چشم شما جمع شده تو سر هر مژه ات حسن و ملاحت داری به رسول عربی بَه چه شباهت داری تا که بر شانه تو گیسوی خم میریزد سمت بازار نیا شهر به هم میریزد چه شکوهی است در عمامه سبزت که از آن هیبت و هیمنه کاخ ستم میریزد صلح تو جلوه ای از بت شکنی علی است پای هرلحظه سکوت تو صنم میریزد هر چه بی عرضه گی از ابن معاویه رسید از نفس های پسرهات جنم میریزد چه نیازی است به شمشیر که با تکبیرت از سر دست عدو تیغ و علم میریزد هرزمان سائل اکرام تو بودم دیدم از سر ظرف گداییم کرم میریزد به خدا نام تو را حداقل باید با.... پر جبریل نوشت ای حسن ابن الزهرا عین عشق است که مبهوت سجایات شویم مانده جان به لب دست مسیحات شویم مصطفی امر به حب تو شده ما باید کم کم عاشق و دیوانه و شیدات شویم پسر خاکی بابای زمین ای مولا لحظه ای چند بمان خاک کف پات شویم زود از ما نگذر سفره ما هم خاکی است چند لحظه بنشین سیر تماشات شویم همه ما را سر خماخانه چشمت دیدند عن قریب است که در شهر مجازات شویم خبر مستی مان در همه جا پیچیده کار از کار گذشته که مراعات کنیم احتمالا سر شانه موی خم ریخته ای که ردیف و غزل و شعر به هم ریخته ای بگذا از غضب ابرویتان بنویسم چند خط از جنم بازویتان بنویسم ما به صلح تو و خیرالعملت مینازیم به علمداری جنگ جملت مینازیم بگذار از کرمت خوشه بچینم از دور رزمتان را به تماشا بنشینم از دور صحنه ی رزم شلوغ است و پر از گردو غبار شیر در گله روباه به دنبال شکار... ضربه در ضربه جسد بعد جسد می افتد جملی بر جملی پای اسد می افتد همه را کشته چشمان سیاهش کرده است جسدی تیغ نخورده است...نگاهش کرده است وای از این همه بی باکی و پرچمداری لشکر از دست حسن رد شده یک صد باری وسعت جنگی او از سر تیغش تا چشم در به در کرده اهالی جمل را با چشم مجتبی مصطفوی مرتضوی زهرایی رجز روی لبش کرده عجب غوغایی تک به تک کی و کجا مرد مصافش هستند همه ناخواسته مشغول طوافش هستند کعبه کرده رخ دلجوی خودش را لبیک مرتضی دید شکوه احدش را لبیک باید از دست خودش واژه کمی قرض کنم برسم خدمت آقا به ادب عرض کنم باز فرصت نشد آنطور که کولاک کنی عبدودها به سر دست بری خاک کنی هرچه در دست شما صلح کمی گیر زده در عوض قاسم تو معرکه شمشیر زده کلماتم زشکوه تو پریشان شده اند از غم کوچه ی چشمان تو حیران شده اند شعر در دفترم اینجاست که کم میریزی هرکجا صحبت کوچه است به هم میریزی @aleyasein
ما روزه دار ها همه یاد لب توایم ای تشنه لب تر از همه تشنه ها حسین @aleyasein
دلمرده گشتم در گناه ،دلخسته ام از اشتباه دیگر نمی لرزد دلم از دوری دلدار ها گاهی خدا گاهی خطا ،گاهی وفا گاهی جفا جان خودم خسته شدم از دست این تکرار ها @aleyasein
کنار سفره ی احسان گرفت دست مرا به آیه آیه ی قرآن گرفت دست مرا گرفته بود دلم سخت در حصار خودم دوباره در دل زندان گرفت دست مرا اسیر چاه هوس بودم و دچار گناه میان حیله ی شیطان گرفت دست مرا از آسمان که فرو ریخت ربنای دلم به زیر بارش باران گرفت دست مرا رسید نیمه ی ماه و وزید عطر بهشت میان ذکر حسن جان گرفت دست مرا شکست بغض گناهم کنار صحن عتیق که لطف شاه خراسان گرفت دست مرا و نیمه های سحر بود آن شبی که خدا شبیه کودک گریان گرفت دست مرا @aleyasein
نیمی از فرصت تقریب به دلدار گذشت چشم بر هم زدم و این همه اسحار گذشت شب به شب آمدن و ناله زدن بر در دوست چون نسیم سحری آمد و ناچار گذشت گر چه کالای من غمزده بازار نداشت کسب و کارم همه با لطف خریدار گذشت چه خداوند رحیمی است که با قطره ای اشک از سر معصیت بی حد و بسیار گذشت گذر هر نفس آلوده به این دیر افتاد شامل عفو خدا گشت و سبکبار گذشت زودتر باید از این مائده کامی ببریم نیمی از سفره ی مهمانی غفار گذشت نیمی از ماه گذشت و مه من جلوه نکرد چه کنم نیمه ای از فرجه ی دیدار گذشت نیمه ای رفت ولی نیم دگر در پیش است ای خوش آن کس که از این ماه، سزاوار گذشت هر شب اینجا دل من مضطرب بانویی است محملش از وسط کوچه و بازار گذشت سنگ می آمد و بر روی برادر می خورد خواهر غمزده با دیده ی خونبار گذشت پیش چشمان پدر، دخترکش سیلی خورد عمر کوتاه گلش در غم و آزار گذشت @aleyasein
بیا که رنج فراقت برید امان مرا به یُمن آمدنت تازه کن جهان مرا 🍃 @aleyasein
هرچه داریم ز آقای کریمان داریم @aleyasein
27.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻 آی نسیمی که الان توو حرمی ... 🔷 با نوای 📍 حرم مطهر رضوی بسیار زیبا @aleyasein
با این دل ‌مر‌ده ‌و ‌کویر‌ی ‌چه ‌کنم با ‌ا‌ین ‌همه ‌جر‌م ‌و ‌سر ‌به ‌زیری چه ‌کنم «مِن اَینَ لِیَ ‌ا‌لنَّجا‌ت یا ‌ر‌ب یا ‌ر‌ب» تو دست مرا اگر نگیر‌ی چه ‌کنم؟ @aleyasein
«یَا أکرمَ مَنِ اعتذره...» دست خالی‌ام در کوله‌بار زندگی‌ام جز گناه نیست @aleyasein
خـــدای‌ مهربانـے هسٺ‌ سلــطانـے کــه‌ من‌ دارم‌ فــدای‌ مهــر‌ بسیـــارش‌ دل‌ و‌ جانے که‌ من‌ دارم @aleyasein
گله‎ایی نیست اگر این همه آواره شدیم تا زمانی که نیایی سر و سامانے نیست @aleyasein
با عرض سلام و تسلیت شهادت امام محمد باقر علیه السلام دوستان عزیزی که دنبال کننده برنامه عصر جدید هستند ، دوستان عزیزم به نام گروه ریسمونا فوق العاده بودند و ترکوندند تو این برنامه . متاسفانه به مرحله بعد نرفتند اما این چیزی از ارزش این گروه کم نمیکنه ... دوستانم زحمت کشیدند لوگوی کانال ما رو هم با اون ایده فوق العاده و منحصر به فرد و با نخ های جادوییشون طراحی کردند و برای بنده ارسال کردند و بنده هم به نوبه خودم ازشون تشکر میکنم و خدا قوت میگم خدمتشون
ازشون خواهش کردم برای اعضای محترم آل یاسین ، تخفیفی برای طراحی و زدن تابلوی زیبا ، با نخ ،قرار بدند برای ایام عبدالله اکبر ،عید غدیر و دوستانم موافقت کردند عزیزانی که تمایل دارند ، به صفحشون مراجعه کنند و به آی دی زیر مراجعه کنند برای ثبت سفارش و بگن از اعضای کانال آل یاسین هستند تا تخفیف رو شاملشون کنند ان شاالله
نمونه کارها در پیج اینستاگرام به آدرس @rismouna و آی دی تلگرام پشتیبان فروش جهت ثبت سفارش رفقا حتما مراجعه کنند و سفارش تابلو بدند هر طرحی که دوست دارند @aleyasein
ما بـے عَلے بِهِشت خُــدا را نَخــواستیم اصلاً بِهشت، دیدَن رُخسارِ حیـدَر است | | تاغدیر"١٠"روز @aleyasein
این اشک نیست، آب زُلال و مطّهر است این چشم نیست، چشمه‌ای از حوضِ کوثر است ظرفِ نزولِ رحمتِ پروردگار شد چشمی که پایِ مجلس این روضه‌ها، تَر است چشمی که بیش تر به خودش، گریه دیده است فردا کنارِ فاطمه با آبروتر است ما خشک می‌شویم، ولی بار می‌دهیم دنیای گریه، مزرعۀ سبزِ محشر است فرموده است حضرت صادق: هر آن کسی گریانِ جدّ ما شده، با من برادر است در حجّ و در عبادت و در سجد‌ه‌های شب گریه کنِ حسین، شریک پیمبر است ما را از این تلاطم دنیا، هَراس نیست تا کشتی نجاتِ حسینی، شناور است بر من لباس نوکری‌ام را کفن کنید نوکر بهشت هم برود، باز نوکر است علی اکبر لطیفیان @aleyasein
با سنگ های تیز بهم خورده روی تو جا خوش نموده نیزه چرا در گلوی تو تا باز شد لبان تو ،قاریِّ محترم پرتاب شد زهر طرفی سنگ سوی تو من تار ، تار، موی تو را شانه می زدم حالا ز چوبِ نیزه کنم جمع موی تو یک بخش ِصورت تو میان تنور سوخت از آن به بعد گشته عوض رنگ و بوی تو خیلی عوض شدی زصدا می شِناسَمَت هربار محملم برِسَد روبروی تو هرروز خونِ تازه می آید ز حنجرت از بس ترک ترک شده شکلِ سبویِ تو قرآن بخوان زحرمتِ زینب دفاع کن بازی نموده شایعه با آبروی تو رجاله ها به صورت تو سنگ می زدند برپرده های محمل ما چنگ می زدند قاسم نعمتی @aleyasein
..ترک دنیا گفته ای، در کنج دیر مثل عیسی آسمان را کرده سیر لحظه لحظه سال ها در انتظار تا شود دیرش زیارتگاه یار بی خبر خود رازها در پرده داشت در تمام عمر یک گم کرده داشت دید در پایین دیر خود شبی هر طرف تابیده ماه و کوکبی گفت الله کس ندیده این چنین هیجده خورشید، یک شب بر زمین آمده از طور، موسای دگر در غل و زنجیر، عیسای دگر سر به نوک نیزه می گوید سخن یا سر یحیی است پیش روی من لاله ی حمرا کجا و آبله بازوی حورا کجا و سلسله گشته نیلی ماهِ روی کودکی بسته دست نونهال کوچکی طفل دیگر بسته با معبود عهد یا سر عیسی جدا گشته به مهد کرد نصرانی نزول از بام دیر گرد سرها روح او سرگرم سیر دیده بر شمع ولایت دوخته چون پر پروانه جانش سوخته راهب پیر و سر خونین شاه رازها گفتند با هم با نگاه شد فراق عاشق و معشوق طی این به پای نیزه او بالای نی ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه کای جنایت پیشگان رو سیاه کیست این سر؟ کاین چنین خواند فصیح وای من داوود باشد یا مسیح؟! یا شده ایجاد صفین دگر؟! گشته قرآن بر سر نی جلوه گر پاسخش گفتند مقصود تو چیست؟ این سر خونین، سر یک خارجیست بود هفتاد و دو داغش بر جگر تشنه لب از او جدا کردیم سر لرزه بر هفت آسمان انداختیم اسب ها بر پیکر او تاختیم شعله ها از هر طرف افروختیم خیمه هایش را سراسر سوختیم هر یتیمش از درون خیمه گاه برد زیر بوتهء خاری پناه ریخت نصرانی به دامن خون دل گشت سر تا پا وجودش مشتعل برکشید از سینه چون دریا خروش گفت ای دون فطرتان دین فروش ثروت من هست چندین بدره زر در جوانی ارث بردم از پدر در بهای این همه سیم و زرم امشب این سر را امانت می برم می کنم تا صبح با او گفتگو کز دهانش بشنوم سری مگو... برد سوی دیر سر را با شتاب کرد ناگه هاتفی او را خطاب راهب از اسرار، آگه نیستی هیچ دانی میزبان کیستی؟ این که لب هایش چنین خشکیده است بحر رحمت از دمش جوشیده است اینکه زخمش را شمردن مشکل است زخم هفتاد و دو داغش بر دل است گوش شو کآوای جانان بشنوی از دهانش صوت قرآن بشنوی گرد ره با اشک، از این سر بشوی با گلاب و مشک، خاکستر بشوی برد راهب عاقبت سر را به دیر تا خدا در دیر خود می کرد سیر شد چراغ دیر آن سر تا سحر دیگر این جا دیر راهب بود و سر خشت خشت دیر را بود این کلام کای چراغ دیر و مطبخ السلام ناگهان آمد صدای یا حسین واحسینا واحسینا واحسین آن یکی می گفت حوا آمده دیگری می گفت سارا آمده هاجر از یک سو پریشان کرده مو مریم از یک سو زند سیلی به رو آسیه رخت سیه کرده به بر گه به صورت می زند گاهی به سر ناگهان راهب شنید این زمزمه ادخلی یا فاطمه یا فاطمه آه راهب دیده بربند از نگاه مادر سادات می آید ز راه بست راهب دیده اما با دو گوش ناله ای بشنید با سوز و خروش کای قتیل نیزه و خنجر حسین ای فروغ دیدۀ مادر حسین بر فراز نی کنم گرد تو سیر یا به مطبخ یا به مقتل یا به دیر؟ امشب ای سر چون گل از هم واشدی بیشتر از پیشتر زیبا شدی ای نصاری مرحبا بر یاری ات فاطمه ممنون مهمان داری ات هر کجا این سر دم از محبوب زد دشمنش یا سنگ زد یا چوب زد تو نبودی، گِرد این سر صف زدند پیش چشم دخترانش کف زدند پیش از آن کافتد در این دیرش عبور من زیارت کردم او را در تنور راهب اول پای تا سر گوش شد ناله ای از دل زد و بی هوش شد چون به هوش آمد به سوی سر شتافت سینۀ تنگش به تیر غم شکافت گفت ای سر، تو محمّد نیستی؟ گر محمّد نیستی پس کیستی؟ ناگهان سر، غنچۀ لب باز کرد با نصاری درد دل ابراز کرد گفت کای داده ز کف صبر و شکیب من غریبم من غریبم من غریب گفت: می دانم غریب و بی کسی غربتت ثابت شده بر من بسى تو غریبی که به همراه سرت همره آید دست بسته خواهرت باز اعجازی کن ای شیرین سخن لب گشا و نام خود را گو به من آن امیرالمؤمنین را نور عین گفت: راهب! من حسینم من حسین من که با تو همسخن گشته سرم نجل زهرا زادۀ پیغمبرم دیده این سر از عدو آزارها خوانده قرآن بر سر بازارها اشک راهب گشت جاری از بصر گفت ای ریحانۀ خیرالبشر از تو خواهم ای عزیز مرتضی شافع راهب شوی روز جزا گفت آئین نصاری واگذار مذهب اسلام را کن اختیار راهب از جام ولایت کام یافت تا تشرف در خط اسلام یافت یوسف زهرا بدو داد این برات گفت ای راهب شدی اهل نجات عاشق و معشوق بود و بزم شب صبحدم کردند از او سر را طلب راهب آن سر را چون جان در بر گرفت باز با سر گفتگو از سر گرفت گفت چون بر این مصیبت تن دهم؟ میهمان خویش بر دشمن دهم... @aleyasein