💠 شیخ محمدمهدی الهی قمشه ای
🔻 مرحوم #آقای_الهی برای من شخصاً تعریف کرد این قضیّه را که این بچّه مریض بود و ایشان قطع امید کرده بودند از اینکه این بچّه که شیرخواره بوده، زنده بماند. نذر می کند که اگر این بچّه زنده بماند، ایشان یک منظومهای بگوید دربارهی امام حسین.
✅ گفت مشغول فکر شدم، دیدم بچّهام داشت می مرد، بچّه در آن ساعت های آخر بود و داشت از بین می رفت، می مرد.
برای اینکه مادرش نبیند جان کندن بچّه را، به او گفتم برود بالای پشت بام. گفتم برو بالای پشت بام، سرت را برهنه کن، دعا کن، فلان کن. به این بهانه خواستم از بالای سر بچّه دورش کنم که جان کندن بچّه را نبیند امّا خودم این نذر به ذهنم رسید که اگر این بچّه خوب شد، من یک منظومهای بگویم دربارهی امام حسین.
بعد شروع کردم فکر کردن که بله مثلاً از کجا شروع می کنم، چهجوری می گویم و ازاینقبیل. همینطور ذرّه ذرّه در ذهنم [می گفتم] که ناگهان رسیدم به علیاصغر و تشنگی علی اصغر.