💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📕 روایت بیست و هشتم: خانم تخت یازده
🛏 بیشتر مریضهای روی تخت خانماند. یادم نمیآید قبل از این جایی، حتی برای سخنرانی در روضه زنانه، رفته باشم وسط جمعیت خانمها. به عباس می گویم: «معذب نشن؟»
میخندد و میگوید: «ما یا اونا؟»
بعد با دستی که دستکش لاتکس دارد، ماسک جلوی دهانش را کمی بالاتر میآورد و میگوید: «چارهای نیست».
🌕 جارو به دست میرویم توی اتاق. قرار است هم نظافت کنیم، هم اگر کسی از مریضها کاری داشت، کمکش کنیم. معمولاً کمحرف و ساکت و خواباند. شروع میکنیم به تمیز کردن وسایل روی دِرآوِرها و میزهای پرتابل. طبق دستور مسئول شیفت، هر خوراکی ماندهای را باید بیندازیم سطل زباله.
🍶 خانم تخت یازده میگوید: «آب»
انگار مسافرکشهای خط قم ـ تهرانیم و مریضها مسافرهای یک روز وسط هفته خلوت. دو تایی جارو را ول میکنیم و با هیجان میرویم سمت تخت یازده. آب معدنی را من زودتر از عباس برمیدارم، میریزم توی لیوان یکبار مصرف. سن و سال مادرم را دارد. لیوان را که میدهم دستش، میگویم: «بفرما مادر»
چیزی نمیگوید اما میبینم گوشه چشمهاش کمی خیس است. میگویم: «هر کاری داشتین ما اینجاییم. مثل پسر خودتون».
💠 از اتاق که میرویم بیرون، عباس سرش را نزدیک گوشم میکند و میگوید: «اینا خانماند. کاش بهشون بگی آبجی که فکر نکنن خیلی پیر شدن»
حالا فکرم مشغول شده. فلاکس چای را از آبدارخانه بخش بر میدارم و به بهانه چای بردن، برمیگردم کنار تخت یازده. زن خوابیده. دلم را میزنم به دریا. «خواهر» توی زبانم نمیچرخد ولی میتوانم «مادر» را از جملهام حذف کنم تا حس پیری نکند. میگویم :«چیز دیگهای نیاز ندارید؟»
چشمهایش را باز میکند. دستش را آرام میآورد بالا و با نگاهی شبیه نگاههای مادرم لبخند میزند و میگوید: «ممنون پسرم».
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
💠💠 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
@favayedolkoronaieh
💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📙 روایت بیست و نهم: تهماندههای سوپ مقدس
🌕 جانباز ۶۰ درصد بود. چشم راستش را والفجر۱۰ داده بود و از جاماندههای شیمیایی کربلای 5 بود. والفجر8 هم ترکشی آمده بود و درست نشسته بود وسط ریهاش.
سوپ را قاشق قاشق در دهانش می گذاشتم و او ذره ذره خاطرههایش را میگفت. با خنده پرسیدم:
«پس شما توی بیمارستان بزرگ شدی کلا!»
خندید و صبر کرد سرفههایش بند بیاید. بعد گفت:«ولی هیچ کدوم این جراحتا به اندازه کرونا اذیتم نکرده».
🔶 دکتر شیفت میگفت، ترکش توی ریه درد سرفههایش را چند برابر میکند.
هنوز شام خوردنش تمام نشده بود که دستم را پس زد و با ضعف گفت: «حالت تهوع دارم»
تا آمدم سطل کنار تختش را پیدا کنم، هر چه را خورده بود، بالاآورد روی تخت.
اولین بار نبود که چنین صحنهای را میدیدم، اما اولینبار بود که بدم نمیآمد. فکر خندهداری بود اما آن لحظه کسی توی سرم میگفت: «این مقدسترین محتویات معدهایاست که در عمرم از نزدیک میبینم»
ملحفه و لباسش را عوض کردم و تختش را ضدعفونی کردم. خدماتیهای شیفت را صدا نزدم. دلم میخواست خودم تمام کارهایش را انجام بدهم.
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
@favayedolkoronaieh
💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📙 روایت بیست و هفتم: خط مقدم...
🌒 شیفت شب یه طعم دیگه ای داره. همه جا در ظاهر ساکت و خاموش، اما در باطن...
🌙 تو اتاقا میگشتم ببینم کسی کاری نداشته باشه.
یکی تشنشه میگه آب بیار ، یکی میخواد بره سرویس بهداشتی تا منو میبینه میخواد بال دراره چون نمیخواسته دادبزنه بقیه رو بیدار کنه، یکی درد و دلش باز میشه، یکی همینکه نگاهش به نگاهم میفته لبخند میزنه، خلاصه تو هر اتاقی یه قصه ای هست.
🌔 برگشتم تو راهرو، واقعا چقدر باید خدارو شکر کنم که این موقعیت رو برام پیش آورده که بین مومنین بگردم و دردی دواکنم؟ راستش تو قصه سیل سال گذشته خیلی غصه خوردم که نتونستم برم خدمت کنم ،نتونستم چیه، بهونه آوردم براخودم، همش توجیه کردم.
حتی وقتی تو تلوزیون دیدم سردار سلیمانی رفته مناطق سیل زده و صدا میزنه : آهای اونایی که همش التماس میکنید ببرمتون سوریه،بلند شید بیاید، خط مقدم الان همینجاست، بازم براخودم توجیه آوردم و نرفتم ، الان که دارم تو راهروی بخش قرنطینه قدم میزنم شک ندارم اگه حاج قاسم زنده بود لباس قرنطینه میپوشید و میومد بین پرستارهایی که الان بدجور به خدا نزدیکن، یا بین بیمارهایی که الان دلشکسته های مستجاب الدعوه هستن، صدا میزد:آهای عاشقای شهادت بلندشید بیاید اینجا ،خط مقدم الان بین این تختهاست.
🌸 پرستارا همینکه میبینن یکی کنارشونه قوت میگیرن، بیمارا همینکه میبینن یکی هواشونو داره و تنها نیستن حالشون بهتر میشه.
اونایی که نشستن و نیومدن به خدا از کفشون رفت...
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
@khaneTolab
@favayedolkoronaieh
💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📕 روایت سی و دوم: پس دختران شهدای مدافع حرم چه حالی دارند؟
⏰ ساعت از ده و نیم گذشته است که گوشیام زنگ میخورد. از اتاق سه بیرون میآیم و به دیوار راهرو تکیه میدهم. کمرم تیر میکشد از بس که از این اتاق به آن اتاق رفتهام. گوشی را از جیبم بیرون میآورم. همسرم است که زنگ میزند. همین که میخواهم بردارم قطع میشود.
🍀 ماسک را برمیدارم و نفسی میکشم. آخ که چقدر لذت بخش است بعد از چند ساعت ماسکت را برداری و نفسی تازه کنی؛ ولو نفسی که میکشی در فضای راهروی بیمارستان کروناییها باشد.
زنگ میزنم. گوشی را برمیدارد و بعد از احوالپرسی میپرسد: محمدجواد کی میای؟
🌕 سؤال سختی است. همیشه این سؤال برایم معنا داشته؛ چه آن وقت که همه ماه رمضان از خانواده دور بودم و چه آن وقت که اردوهای جهادی می رفتم. هیچ وقت نتوانستم جواب بدهم، هیچ وقت. همیشه حیا میکردم و حالا هم.
💠 حالا از پشت تلفن صدای گریهاش را میشنوم.
- گریه میکنی؟
- دلم تنگ شده خب. الآن دو هفته است ما رو گذاشتی همدان و خودت رفتی قم، بیمارستان. من اینجا دلشوره دارم. همهاش میترسم. نکنه خودت کرونا بگیری.
- نترس. حالا حالاها خدا با ما کار داره. تازه کرونا هم بگیرم، خدا شفا میده.
- شوخی نکن. جدی میگم. تا کی اون جایی؟
- باید ببینم شرایط چه جوری میشه. فعلاً که نیازه و تکلیف موندنه.
- هر وقت هم بیای باید دو هفته قرنطینه کنی خودت رو. یعنی الآن هم که از کار دست بکشی میشه یه ماه جدایی.
- اشکال نداره، راضی باش به رضای خدا. اصلاً اگه این کارا ثواب داره همهاش برای تو.
حرفها که به خداحافظی میرسد، میگویم: هر وقت فاطمه زهرا بیدار شد تماس تصویری بگیر ببینمش.
- نه، خوب نیست!
- چرا؟
- هر وقت زنگ میزنی و صدات رو می شنوه یا هر وقت تصویری میبیندت، تا چند ساعت همهاش ناراحته و توی فکره و بهونه میگیره. یه سالشه ولی خیلی حالیشه. میترسم لجباز و عصبی بشه.
🍶 بیماری صدا میکند: حاج آقا یه لیوان آب برام میاری؟
با خانم خداحافظی میکنم و میروم تا لیوانی را پر از آب کنم.
حرفهای آخر خانم بدجور فکرم را بهم میریزد؛ هر وقت دخترم صدا یا تصویرم را میبیند تا چند ساعت بهانه مرا میگیرد.
لیوان پر از آب را به لبان خشک بیمار میرسانم.
🔅 با خودم میگویم دو هفتهای است دخترم بابا ندیده، بهانه بابا گرفته، دختران شهدای مدافع حرم چه میکنند؟ آنها که ماهها و سالهاست بابا را ندیدهاند، آنها که دلتنگ آغوش بابایند...
📝 راوی: محمدجواد رستمی(طلبه)
#کرونا_را_شکست_می_دهیم
#در_خانه_بمانيم
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
@alfavayedolkoronaieh
💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠
✏️ #روایت_جهاد_سلامتی
📕 روایت سی و چهارم: خدا را دیدم...
🌼 روز ولادت حضرت امیر(علیه السلام) با رفقا تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان و گل بدیم به پرستارا و برا بیمارا کمی مدح امیر المؤمنین(علیه السلام) بخونیم.
🌕 اولین جایی که رفتیم قسمت اورژانس بود، گلها رو به پرستارا و خدماتیها دادیم ،ازشون اجازه گرفتیم که چند دقیقه ای بخونیم.
شروع کردم:
🔸یاعلی یاعلی مالک ملک دلی...
یه پیرمرد دقیقا روبروم بود و داشت نگاه میکرد و بغض کرده بود، یه دفعه حالش بد شد پرستارا ریختن دور و برش، میگفتن داره تموم میکنه ، خودشونو به هر دری میزدن که برش گردونن، رفیقم محمد صالحی گفت ادامه بده...
🔸نام زیبای تو شد رافع هر مشکلی...
چه اوضاعی بود، همه بیمارا اشک میریختن، پرستارا انگار که تو زندگیشون فقط همین یه مریض رو داشتن انقد که دوندگی میکردن، صدای مدح امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم تو فضا می پیچید، خودمم بغضم گرفته بود
🔸یاعلی یامولا، ای نگار زهرا....
همه اورژانس یه حال دیگه ای داشت، منم داشتم بلند بلند میخوندم:
🔸یا حیدر یا حیدر یا مرتضی...
🌼به نام نامی مولا برگشت...
هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم خدارو گوشه اورژانس بیمارستان ببینم، خدا همینجا بود و ما به تماشای خدا ایستاده بودیم.
خدا همین جاست، تو اتاق های قرنطینه، رو تختهای بیمارستان، خدا همینجا است، تو چشمای خسته ولی امیدوار بیمارها...
💥در انقلاب خمینی خدا فقط تو مسجد نیست، خدا همه جا هست...
✍ راوی: حجت الاسلام علی اصغر محمدی راد
#قرارگاه_جهادگران_سلامت
#در_خانه_بمانيم
#کرونا_را_شکست_میدهیم
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
@alfavayedolkoronaieh