#روایت_نیمههای_پنهان... ١١
روایت یازدهم: اسرایِ آل محمّد
زن، دقایقیست از پشتبام خانهاش به شما خیره شده، لابد دارد فکر میکند شماها را قبلاً دیده، به اسرای روم و زنگ شبیه نیستید، پاپیش میگذارد و میپرسد: شما اُسرایِ کدام فرقهاید؟!
توی دلتان آه میکشید، این همان شهریست که برای زنهاش درسِ تفسیر میگفتید. همان شهری که حتی در و دیوارش هم شما را به عقیلهبنیهاشم میشناخت.
زن را نگاه میکنید و جواب میدهید: «ما اسیرانِ آل محمّدیم.»
زن که انگار جرقه آتشی در جانش دویده باشد، بر سر و صورت خود میزند، به سرعت به داخل خانهاش میرود و لحظهای بعد با بقچهای از روسری و چادر و روبند برمیگردد. بقچه را میان بانوان و دختران کاروان تقسیم میکند. چهرهاش هنوز پر از درد و حسرت است.
آنچه از شما شنیده باور نکرده انگار...
خودتان هم از تکرار جوابتان آتش میگیرید: اسیرانِ آل محمّد...
مریم روستا
@maae_maein
@alfavayedolkoronaieh🌱
#روایت_نیمههای_پنهان... ۲۳
روایت بیست و سوم: دختری که به آرزوش رسید...
هنوز صدای سهساله توی گوشتان طنین انداخته، هنوز مبهوت حرفهاش هستید.
صدای شیون و زاری بانوان بلند شده، جان از جسم کوچک رقیّه پرواز کرده و به باباش پیوسته، صدای کوچک و دوستداشتنیش با آن حرفهای بزرگش امّا هنوز توی تمامی وجودتان پیچیده.
یادتان میآید عصر روز دهم جایی گوشه کنار آن صحرای تفتیده پیداش کرده بودید، یادتان میآید به بوته خاری پناه برده بود، پاهاش امّا پُر خار شده بود، از گوشش خون میچکید، قلبش انگار گنجشک کوچکی تند و تند میزد، محکم به آغوشتان فشرده بودیدش، ترس برتان داشته بود که نکند هم الان جان از جسمش جدا بشود.
رقیّه امّا مانده بود. از گرمای آغوش شما جان گرفته بود و از معرکه عصر روز دهم سالم بیرون آمده بود.
همه این بیست و چند روز را با شما همراه شده بود، امّا بی تاب، نه از گرسنگی و تشنگی و گرما و تکان شترهای بیمحمل و درازی سفر... مدام سراغ بابا را میگرفت و شما یقین داشتید رقیّه ماندنی نیست.
دوری بابا را آن وجودِ ناز و نازنین و لطیف کجا میتوانست تاب بیاورد؟
رقیه دقایقیست به بابا رسیده، جسم بیجانش روی دستهای شماست. چشمهاش بسته شده دیگر.
شما ماندهاید و روضههای سه سالهای که تا آخر عمر باید آتشتان بزند:
«کی سرت را خونی کرده بابا؟! کی رگهات را بریده؟ کی من را یتیم کرده؟! کی یتیم تو را بزرگ کند؟! کی پناه این زنهای اسیر باشد؟...»
مریم روستا
@maae_maein
@alfavayedolkoronaieh🌱