🔸🔶 شیعه های حضرت #صاحب_الامر "عادت" های بدی پیدا کرده ایم.
عادت کرده ایم به تعریف غلط "انتظار". اینطور تعریفش می کنیم که بگوییم "آقا بیا". یعنی "منتظر" تر آن کسی است که بیشتر از دیگران از آقا خواهش آمدن دارد. در حالی که کمرنگ ترین و کم لطف ترین و بی تاثیرترین و بی مزه ترین نوع #انتظار این است که از آقا بخواهیم بیاید.
فاجعه تر اینکه فکر کنیم این "خواهش #فرج" که توصیه شده, خواهش کردن از حضرت است برای تشریف فرمایی. کانه حضرت با ما و با جهان شوخی و تعارف دارند که نمی آیند. به روی مبارکمان هم نمی آوریم که گیر از ماست نه ایشان.
عادت کرده ایم به تعریف غلط "توسل". توسل را با استغاثه یکی می دانیم. درست که حاجات ما به دست ایشان؛ درست که نخ هر تقدیری به انگشت ایشان؛ این ها همه استغاثه. ولی پس, "توسل" چه؟ "مدد" چه؟
اول حرفهامان گفتیم "آقا، به نیت تو؟" اول کارهامان گفتیم "آقا, تقدیم به تو؟" نگفتیم...
عادت کرده ایم ما. عادت کرده ایم به نبود حضرتش. صبح و شب مان به حضرت مربوط نیست. نان و آب مان به حضرت ربطی ندارد. خنده و گریه مان با حضرت نیست. با حضرت نیستیم.
ما, با حضرت, نیستیم...
و در عمق فاجعه همین بس که اگر استغاثه هامان را از حرفمان حذف کنیم, دیگر حرفی برای گفتن با ایشان نداریم...
#وبلاگ_گردی
#وبلاگ_بخاری
@bouye_beheshtt
@alfavayedolkoronaieh🌱
از میان تاریکی های دل نهنگ و دریا برایتان می نویسم، خانوم شماره سیزده،سلام!
اینجا خیلی تاریک و محزون است، من هر چند وقت یک بار به اینجا پناه می آورم، اصلا به نظرم هر آدمی باید هر چند وقت یک بار برود و معتکف معبد نهنگ خودش بشود، دور و برش را تا جایی که ممکن است خلوت کند،بعد بنشیند گوشه ی نهنگ و خودش را مرور کند، ببیند این مدت چه گفته؟ چه کار کرده؟ چه کارهایی باید می کرده و نکرده؟ چه کتاب هایی باید میخوانده و نخوانده؟ چه حرف هایی را باید میزده و نزده؟ چه حرف هایی را نباید میزده و زده؟
سرم را تکیه داده ام به دیواره ی معبد نهنگ و فکر میکنم حالا مثلا اگر فلان حرف را به فلانی نمی گفتم می مردم؟ فلان نوشته را دقیقا چرا برای فلان جا نوشتم؟ اصلا لزومی نداشت توی فلان گروه فلان حرف را بزنم، قرار نبود درگیر پروفایل های فلانی بشوم ،قرار نبود فلان پست را لایک کنم، قرار نبود مامان با آن همه خستگی ظرف ها را بشوید و من بخوابم، قرار نبود روی قرآن م خاک بنشیند، قرار نبود انقدر توی شبکه های اجتماعی بچرخم که زمان از دستم در برود، قرار نبود،"قرار نبود" هایم انقدر زیاد بشوند که هر چه بیشتر فکر میکنم هی به دسته گل های جدیدم پی ببرم..
من چه کار کرده ام با خودم؟ واقعا این چه بلایی بود که بر سر خودم آوردم؟ من که جایم این جا نبود..سبحانک انی کنت من الظالمین..
آه..خانوم شماره سیزده! تازه دارم میفهمم که چرا یونس نبی تمام مدتی که در دل نهنگ بود گریه میکرد و میگفت "سبحانک انی کنت من الظالمین"، آدم هر کار اشتباهی که کند، اول اول به خودش ظلم کرده است، بعد وقتی کارهایش را مرور میکند و میفهمد چقدر به خودش ظلم کرده است، غم همه ی دلش را میگیرد،غم به طرز عجیبی تمام دلش را میگیرد، برای همین است که گفتم اینجا همه چیز تاریک است و محزون..
راستی نهنگ خیلی مهربان است، میگوید خدا حتی تنبیه هایش هم از سر دلسوزی است، میگوید خدا به نهنگ امر کرد که مراقب باشد یونس نبی هیچ آسیبی نییند و به راستی که نهنگ، معراج یونس بود.
آدم هر جایی که به ارزش خود و مقام پروردگارش پی ببرد برایش می شود معراج، حالا مگر خدای بعد از آسمان هفتم با خدای ظلمات اقیانوس فرقی دارد؟
خانوم سیزده عزیز!
دعا کنید نهنگ نشینی ما هم برایمان معراج شود، و آدمی که از نهنگ می آید بیرون خیلی بهتر از آدمی باشد که هنوز توی دل نهنگ نرفته است، و ای کاش خدا در جواب "سبحانک انی کنت من الظالمین" ما هم " فستجبنا له و نجیناه من الغم، و کذلک ننجی المومنین" بگوید.
قرار نبود وقتی اینجا هستم زیاد حرف بزنم
فقط اینکه برایمان خیلی دعا کنید،لطفا!
با غم هایی بزرگ، در دل تاریکی
نامه نویس
#وبلاگ_گردی
#وبلاگسیصدوسیزدهنامه
@alfavayedolkoronaieh🌱