#حدیثروز🌸
[⛓انالصلوهاحسنصوره خلقهاالله🌻!]
بھدرستےنمازنیکوترینصورتیاست،ڪھ
خدا آنراخلقکرد🌼!
[امامࢪضا؏]
بنیاد بینالمللی غدیر
|<🌿💚>| #انگیزشی! اگهخداتکیهگاهتباشهـ هیچوقتزمیننمیخورۍ☺️! منهاج∫
|<🌿💚>|
و علی الله فتوڪلوا🌿
پسبھخداٺڪیہکنید💚🛶
منهاج
ونامپࢪوردگارترایادكن وازغیراوعݪاقهببروبہاوپرداز♥️!
❪سورهۍمزملآیهی⁸❫
بنیاد بینالمللی غدیر
#حدیثروز🌸 [⛓انالصلوهاحسنصوره خلقهاالله🌻!] بھدرستےنمازنیکوترینصورتیاست،ڪھ خدا آنراخلقک
#حدیثروز🌸
[⛓انالصلوهقربانالمؤمن🌻!]
همانانمازخواندنوسیلهنزدیکیمؤمن
بهخداست🌼!
[پیامبر(ص)]
سلامرفقا🤓🌸'
امیدوارمحالتونخوبباشه🐣⛓••
یھرمانآوردمبراتون👀🌻!
بہنام‹رمانعاشقانہدومدافع💛'›
خیلۍجذابوعالی🤓♥️••!
هࢪوز²پارتتقدیمنگاهتونمیکنیم🌝🖇!
کپۍازرمانمونباذکرنویسندهحلال🙂💛
باتشکرازهمراهیتون🌼🚶♀️!
🌻﷽🌻
#داستانمذهبی♥️
#رمانعاشقانهدومدافع🚶♀️♥️
تو آینه خودمو نگاه کردم
_نَه بابا اسماء خانوم بزرگ شدیا .!!!!👩⚖
_دیگه نمیتونستم در برابر اصرارهای مامان مقاومت کنم مخصوصا حالا که یه خواستگار💞 خیلی پیگیر برام اومده
_خدایا یعنی الان وقت تصمیم گیریه⁉️
این مسئله باعث شده بود، چند وقتی برم تو فکر🤔
از طرفی هر چقدر میگذشت اصرار مامان بیشتر میشد
_میگفت: خیلی اصرار دارن که بیان برای خواستگاری💞 هر چقدر میگم تو میخوای درس بخونی راضی نمیشن
_آخه مامان
_آخه نداره حالا بزار یه بار بیان ببینیم چی میشه
-ماماااااااان😐
نزاشت حرف بزنم رفت
_رفتم دنبالش مامان جان من هنوز میخوام درس بخونم📖 اصلا به ازدواج💞 فکر هم نمیکنم .
_خوب فکر کن اسماءجان بلاخره که باید یه روز ازدواج کنی تا کی خواستگارات و رد کنم دختر ⁉️
-مث اینکہ خیلی دوست داری من زودتر از اینجا برمااااااا😳
-اخم کرد و گفت اصلا خودت میدونی
-قهر نکن مامان خوشگلم چشم😊
-پس زنگ☎️ بزنم بهشون؟؟؟
صداے اذان بلند شد🍃✨
از فرصت استفاده کردم مامان اجازه بده نماز بخونم بعد
بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا📿 رو گفتم و ازش خواستم کمکم کنه
مامان انگار منتظر بود ک نمازم تموم شه سریع اومد تو اتاقو گفت
اسماء جان بگم بیان⁉️
اووووف باشه اما بگم من هیچ قولی نمیدماااااااا😐
آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری💞
زیاد برام مهم نبود که قرارہ چه اتفاقی بیفته حتی اسمشم نمیدونستم، مامانم همین طور گفته بود یکی میخواد بیاد....😳
فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم😐
_عادت داشتم پنج شنبهها برم بهشتزهرا پیش #شهید_گمنام
شهیـــ🌷ــدی که شده بود محرم رازا و دردام، رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی برام پیش میومد کمکم میکرد ...
《فرزند روح الله》🍃✨
این هفته برعکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشتزهرا، چند شاخه گل گرفتم کلی با شهید جانم حرف زدم☺️ احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_بهش گفتم: شهید جان فردا قراره برام خواستگار💞 بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه😄
خوب که چی الان این چی بود من گفتم.. ...
من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما....😉
احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد😲
-اسمااااااااء
_(ای وای خدا) سلام مامان جانم✋
_جانت بی بلا فردا چی میخوای بپوشی❓
_فردا🤔
_اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چه خبره یه آشنایی سادست دیگه عروسی که نیست....😳😂
این و گفتم و رفتم تو اتاقم
یه حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود⁉️
وای خدا فردا رو بخیر کنه با این مامان جان من...
همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد...😴
📝 #ادامـــــهدارد ...
✍ #به_قلم_خانم_علیآبـــــادی
[•➩@Beheshtf