بنیاد بینالمللی غدیر
🌻﷽🌻 #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶♀️♥️ #پارت18 _إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم
✨﷽✨
#داستان_مذهبی♥️
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶♀♥️
#پارت19
_بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....😖
لبخندے زدم، لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـن☺️
_راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید او نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت
طبیعتا باید ناراحت میشدم.😠
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے از رو دوشم برداشتـݧ...
_سجادے بہ لیواݧ🍹 اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید❓نکنہ دوست ندارید❓چیز دیگہاے میل دارید براتوݧ بگیرم!!
همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ،چشم 😊
_سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم😳
کے فکرش و میکرد یہ روز من و سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج🍹 بخوریم❓درباره ے ازدواج💞 حرف بزنیم
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک، جلوے مـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.😊
_بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده🖐 صدام میکنہ
خانم محمدی❓
بہ خودم اومدم
هاااا❓چییییی❓بلہ❓
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد😳
انگار هم و تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
_چہ چشمایے داشت...😍
_چشماے مشکے با مژههاے بلند، با تہ ریشی کہ چهرشو جذابترش کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام👀 نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود❓
فقط خودش میدونست
_احساس کردم دوسش دارم😍، بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے بہ خودموݧ اومدیم
آقا❓چیز دیگہاے میل ندارید❓
از خجالت😥 سرم و انداختم پاییـن
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
_سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید❓
سجادے اخمے کرد و گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج🍹 شدیم
گوشیم📱 زنگ خورد
مریم بود ینے چیکار داشت❓
جواب دادم:
_الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بےمعرفت چہ خبر❓
اقا داماد خوبـه❓
کجاے بحثید!!
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ❓
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہے کارات هول هولکیہ....ماشااالا نفس کم نمیورد.
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند☺️ نمایشے زدم و گفتم:
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس📱 میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید😁
از خندش خندم گرفت
_سوار ماشیـݧ🚙 شدیم مونده بودیم کجا باید بریم؛ سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت:
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم❓
بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامون و بزنیم
باشہ چشم ....
📝 #ادامـــــهدارد ...
#بهقلمخانمعلیآبـــــادی ✍
[•➩@Beheshtf