8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ساختارهای نظام اسلامی مهم است اما به شرط آنکه حاوی روح خود باشد که انقلاب است.
نقش پیشروان و رهبران یک نقش حقیقی است نه صرفا حقوقی.
این نقش حقیقی، روح نظام یعنی انقلاب را در جان امت پمپاژ میکند.
ما انقلاب را مدیون امامان انقلاب و شهداییم. سلوک بر بستر نظام را مدیون این قله هاییم.
رفقا!
از کنار جملات حاج قاسم ساده نگذرید.
این جملات را باید به دقت گوش کنیم و مباحثه کنیم.
جانم فدای راه و مکتبش.
@ali_mahdiyan
امید صادق.pdf
حجم:
143.5K
علت امیدوار بودنم به اوضاع را در این متن توضیح داده ام.
@ali_mahdiyan
12.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدانید چه چیزی اتصال زمین به آسمان را محکم کرده در جامعه ما
انتظار مادرانه شهدا یکیشه
نگاه کنید
@ali_mahdiyan
دماوند
🌱من اهل تهرانم اما از وقتی طلبه شدم در قم زندگی میکنم. برای همین زیاد به تهران رفت و آمد دارم. یک روز در راه قم به تهران، رفیقم که کنار دستم نشسته بود، قله دماوند را نشانم داد و گفت ، علی دماوند را دیده بودی؟ چقدر زیبا است!
🌱قله پر صلابت که از وسط همه آلودگیها و سیاهیها سر به فلک کشیده بود و قد راست کرده بود و همه سیاهیهای اطرافش تاب مقابله با قامت رعنا و با اقتدارش را نداشتند و اتفاقا در نشان دادن هیبتش بیشتر کمکش میکردند.
🌱شاید خنده دار باشد اما من از آن روز هر وقت تصویر دماوند را میدیدم یاد رفیقم میافتادم. رفیقی که مرا متوجه اقتدار دماوند کرد در مسیر پر غفلت روزمره ام.
🌱آن رفیقم را نمیشناسید. شبها وقتی همه بچه های جهادی خسته از کار روزانه خواب بودند، دیرتر از همه و خسته تر از همه از سر کار بر میگشت، گاهی میدیدیم پتویی پیدا نکرده و جایی نیافته، روی خاک خودش را جمع کرده از سرما و خوابیده.
🌱آن رفیقم را نمیشناسید، آقا زاده ای که پدرش مدیر شناخته شده نظام بود و مسوول یک مجتمع غیرانتفاعی معروف، اما این رفیقم بچه هایش را در مدرسه ای دولتی گذاشته بود که مثل بقیه درس بخوانند و زندگی کنند مثل همه ندارهای شهر.
🌱رفیقم را نمیشناسید کسی که اگر خم به ابروی رهبرش میآمد بی تاب میشد و ما برای سلامتی اش میترسیدیم. همان که آه... در راه بازگشت از اربعین، با همسرش و سه دخترش پر کشید تا بهشت و همه ما را واله و حیران مردانگیش رها کرد و رفت. #سیدمحمدساجدی
🌱امروز شنیدم بی بی سی و اذناب داخلی اش و #نادانهای_پازل_تکمیل_کن ش، غصه یک یازدهم این قله دلفریب را میخورند که دست اوقاف جمهوری اسلامی افتاده.
🌱دروغ میگویند مثل همیشه اما هدفشان معلوم است بنا است نمادهای اقتدار مردم را در این همه فشار و سختی این روزها ، جلوی چشمان پر از اشک این مردم بیاورند که بگویند نظام همه چیزتان را نابود کرد.
🌱نمیدانند یک یازدهم و دوازدهم که سهل است شش دانگ هزار هزار قله دماوند مان را که جانهای پاک حاج ق ا س م ها است، فدای نظاممان کردیم و فدا میکنیم و همه سیاهی های تبلیغاتتان مثل ابرهای سیاهی است حول قله های ما که فقط صلابتشان را بیشتر نشان میدهد.
🌱قله های دماوند برای من جان هزاران #سیدمحمدساجدی است که اطرافم در کوره چهل ساله این انقلاب آب دیده اند و قد کشیده اند و پر صلابت ایستاده اند و هزار هزار بار بکشید و زنده شان کنید جانشان را برای نظام ( تاکید میکنم همین نظام) جمهوری اسلامی میدهند.
@ali_mahdiyan
شکافنده حرفهای درست
🌱خدا رحمت کند حضرت حافظ را که میگفت: به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها. یعنی ظاهرگرا نباش. رفتار را با روح و عمقش که عشق و مستی است به جا بیاور. و الا دچار تحجر میشوی.
🌱خیلی ها فکر میکنند ظاهرگرایی و تحجر اکتفا کردن به رفتارهای خشک و بی روح است.
این هست ولی به نظرم کسانی که صرفا روحیه علمی دارند یعنی فقط در پی راست و دروغ حرفها هستند هم مبتلای به ظاهرگراییند.
🌱شکافنده علم یعنی کسی که پشت سر دانش، اراده ها را هم میبیند و تشخیص میدهد. فقط صدق و کذب اخبار را دنبال نمیکند. برای همین، فلان بحث فکری پر سر و صدای علمی را میگوید بی خیال شوید کلا سرکاری است و آن بحث دیگری را ورود علمی میکند. چرا؟ چون میداند این بحث مثلا برای تئوریزه کردن طاغوت مطرح شده.
🌱این همه توجه در روایات امام باقر علیه السلام به «منبع اخذ دانش» و این حجم روایات ایشان در بحث حاکمیت الهی و حاکمیت طاغوت، برای توجه دادن به همین روح علم یعنی اراده و جهت گیری های پشت سر حرفها و دانشها است.
🌱در دوران زندگی در فضای مجازی مثل نان شب محتاج #نگرش_باقرالعلومی هستیم. بله درست و غلط یک خبر ربطی ندارد که از زبان چه کسی بیرون میآید ولی مهمتر از درستی و غلطی خود حرف این مهم است که پروژه چه کسی دارد پیش میرود چه بسا کلمه حقی باشد که اراده باطلی پشت سر آن است.
🌱با این حساب مهم است که ببینیم مثلا فلان خبر در خراب کردن دولت که در جمع حزب اللهی ها هم عادتا مقبول میافتد، کدام پروژه را پیش میبرد. فلان دعوا درباره فلان تصمیم مجلس کدام پازل را تکمیل میکند. مطالبه گری و نهی از منکر ما با توجه به این نکته قطعا متفاوت خواهد شد و ارتقای باقرالعلومی میابد.
@ali_mahdiyan
پیر مرد داغدیده و آقای جمهوری اسلامی
❤️ پیرمردی با چشمهای نافذ و قدی کشیده چهارشانه. صورتی مردانه با سبیل سفید و بلند که ویژگی همه مردان دیارش بود. آرام ولی مهربان شبیه پهلوانان داستانها. اهل روستای "زرده" بود؛ حدود 40 کیلومتر خارج از جاده اسلام آباد به سرپل ذهاب در میانه کوههای سنگی و سخت. مردم آنجا اهل حق هستند. شیعه دوازده امامی نیستند.
❤️ زلزله آمده بود و سقف خانه اش رخته بود روی نوه ها و بچه هایش. رفتیم سری بزنیم و تسلیتی بگوییم. گفتیم پدر جان اجازه میدهی وارد خانه ات شویم با رویی گشاده پذیرفت. خانه که چه عرض کنم مخروبه. رفتیم توی چادری که گوشه حیاط خانه برایش زده بودند.
❤️ پسرش با دو تا نوه اش را زیر آوار از دست داده بود. دو تا دختر کوچک ، اسم یکیشان کوثر بود دختری پنج ساله که توی بغل مادرش زیر آوار جان داده بود. وای از دل آن مادر میگفتند مادر دخترک یعنی عروس این پیرمرد میخواسته خودکشی کند جلویش را گرفته بودند. ولی عجب از این پیرمرد که مثل کوههای زرده پرابهت و مقتدر بود.
❤️ تعریف کرد که سالها قبل با بمباران شیمیایی صدام چشمه روستا مسموم میشود. برادران و پدر همین پیرمرد از آن آب میخورند. پنج برادر و پدرش شیمیایی میشوند و اینطور آنها را از دست داده بود. عجیب بود باور نکردنی بود.
❤️ بعد از جنگ پسر جوان دیگرش حین سربازی پایش روی مین میرود و شهید میشود. یعنی ده داغ که هر کدام میتواند یک مرد را از درون ویران کند. باور کنید اگر نمیدیدم باورم نمیشد. مگر امکان دارد؟
❤️ وقتی شروع کرد به نالیدن و از کم کاری و ضعفهای مسوولین برای ما گفت و اینکه باید چگونه این همه سختی را خود تدبیر کند. ما همه آرام به صحبتهای او گوش میدادیم و فکر میکردیم چه باید کرد چه طور کمکش کنیم و دلداریش دهیم.
❤️ ناگهان گویا چیزی به ذهنش رسیده باشد. خیال کرد نکند ما از دردهایش چیز دیگری برداشت کنیم. یک لحظه سکوت کرد و بعد با همان لهجه با صلابت کردی اش گفت، بگذارید یک چیزی را به شما بگویم. ده تا داغ دیده ام اگر دهها داغ دیگر ببینم اجازه نمیدهم کسی چپ به #جمهوری_اسلامی نگاه کند مراقب یک وجب از این خاک هم هستم خودم و خانواده ام.
❤️عجب! ما اصلا حرفی نزدیم. این حرفها را وقتی میزد که نه دوربینی بود و نه ضبطی. چند تا جوان که مسوول هم نبودند. وسط این همه داغ و گرفتاری او چطور یاد جمهوری اسلامی افتاد؟ الله اکبر...
❤️ عجب کوههای زرخیزی هستند این کوههای گمنام. پیرمردی که هم مذهب ما هم نبود. چطور دلداده جمهوری اسلامی است. وسط این همه مشکلات خانوادگیش؟ این #آقای_جمهوری_اسلامی کیست مگر؟ چرا و چطور با همه سختیها و دردها اینقدر دلداده دارد؟
@ali_mahdiyan
کهنه ترین زخم مفسر همه زخمهای دیگر بود
🔻دو سه سخنرانی است که رهبری با تعابیر مختلف و به زبانهای گوناگون درخواست میکند ، توصیه میکند، دستور میدهد، که بچه هایی که موج اول را شکل دادید، نوبت موج دوم است. نمیدانم چرا اثاقلتم الی الارض شدیم، چرا نمیشنویم، مگر او با ما سخن نمیگوید؟
🔻این فاصله معنا دار بین دستور رهبری با حرکت امثال خودم ، خیلی دردناک است. امروز با دوستانم در #خانه_طلاب_جوان_قم سخنان رهبری را مباحثه میکردیم. احساس جمع این بود که این فرمان رهبری برای ما وجوب عینی درست میکند. فرد فرد بچه ها درگیر بودند ولی صحنه حرکت جمعی و جریان سازی نیاز دارد. خیلی ها هنوز مشغول خدمت در بیمارستانها و پخش کمک های مومنانه اند اما این مقدار کافی نیست. نیاز داریم به گفتمان سازی و جریان سازی. باید بنویسیم باید بگوییم. باید همه را به حرکت درآوریم.
🔻باید بچه هایی که در غسالخانه ها مشغولند بگویند چه میبینند از نزدیک. بگویند چه جوانهایی را میشویند چه خانواده هایی داغدارند چطور در مدت یک هفته عزیزشان را از دست میدهند. شاید همه ماجرا را جدی بگیرند.
🔻باید بچه هایی که در بیمارستان ها هستند بنویسند چطور کادر درمانی نیاز به مدد رسانی دارد. چطور زیر فشار کار هستند. چطور بیماران زیادتر میشوند و میآیند و چطور درد میکشند.
🔻کرونا باید باعث یک حرکت اجتماعی و خدمت رسانی جدی شود که فشار های اقتصادی دشمن به مردم کمتر احساس شود. باید به داد هم برسیم. انقلابی گری به معنای نق زدن و ناامیدی پراکندن و سیاه نمایی و تهمت و تحریف نیست انقلابی گری یعنی خدمت یعنی در میان میدان بودن .
🔻نمیدانم کسی صدای مرا میشنود یا نه. نمیدانم لااقل آن جمع چهل نفره که پارسال خدمت آقا بودیم صدای مرا میشنوند یا نه. بچه ها! رهبر صدایمان کرده. عاقبت به خیر نمیشویم اگر بلند نشویم.
🔻من محرم را اینطور میفهمم. امسال عزاداری معنایش نصرت امام است. و نصرت امام مدد به آقا سیدعلی است. مدد به مردم است.
امسال شاید بیش از هر زمان باید روضه ی کاری ترین و عمیقترین و کهنه ترین زخم اباعبدالله را بخوانیم همان زخمی که روی شانه اش مانده بود. زخم #کمک_مومنانه. زخمی که همه زخمهای دیگر را معنا میکرد. زخم #درد_مردم.
@ali_mahdiyan
موبایل و کرونا
از مجموعه روایت های «موج دوم»
۱
🌱از کنار یک اتاق عبور میکردم همین که به روبروی در اتاق رسیدم صدایی از درون اتاق مرا به خود متوجه کرد. مردی حدودا پنجاه ساله، روی تخت، با یک هیجان و محبتی به سختی نیم خیز شده بود که با موبایل صحبت کند.
🌱در چند لحظه سه جمله از او را شنیدم،
سلام بابا ....
جان بابا....
(بعد کمی مکث کرد و با حالتی بغض آلود ادامه داد)
کجا بیام بابا جان....
🌱دلم سوخت. چند روز باید روی این تخت زیر دستگاه اکسیژن باشد. دلش برای پسرش یا دخترکش تنگ میشود لابد. خانواده چه حالی دارند. نگرانند و کاری از دستشان بر نمیآید. تنها راه ارتباطشان همین موبایل است که با همین چند جمله غصه هایشان را با هم مرور کنند. جان بابا... کجا بیام بابا جان؟
🌱این جزییات را دقت نکنیم علت رفتار بیمارها را نمیفهمیم. مثل تخت شماره یک. آن هم مردی پنجاه و چند ساله بود. نفسش به سختی بیرون میآمد. برای همین صورتش سرخ شده بود. به من اشاره کرد و گفت این دستگاه اکسیژن کار نمیکند چرا؟ آمدم چیزی بگم که بیمار تخت کناری مثلا میخواست دلداریش دهد، گفت نگران نباش اصلا نگران نباش هول نشو، من هم اول که آمدم داشتم خفه میشدم نمیمیری غصه نخور.
🌱مرد آرام نگاهش کرد و به روی خود نیاورد و ساکت شد. گفتم برادر! میخواهی کمی پشتت را ماساژ بدهم و به پشتت بزنم؟ (کاری که پرستارها یادم داده بودند) گفت زحمت میشه. گفتم نه چه زحمتی؟ کمی ضربه زدم و ماساژ دادم. بعد پرسیدم بهتری ؟ گفت ممنون
🌱رفتم و دوری زدم در اتاقهای دیگر و بر گشتم. دیدم همین آقا نگران دارد میگردد. گفتم چی شده؟ گفت موبایلم. موبایلم نیست. دیده بودمش یک موبایل ساده و مشکی و ارزان قیمت. وقتی با موبایل صحبت میکرد حالش بهتر بود. میگفت با این صفحه کلید کوچکش نمیتوانم پیامک بدم. ولی از لحنش معلوم بود دوست دارد حرف بزند نه اینکه پیامک بدهد. حالا همین موبایل را گم کرده بود.
🌱همان مرد آرام که سختی بیماری اش را به رو نمیآورد دنبال موبایل ارزان قیمت خود بود. از نیروی خدماتی پرسید او هم با بی محلی گفت چه میدانم مگه من دست میزنم. (شاید بد متوجه شد) دوباره گشت. من هم شروع کردم به گشتن. چندین دقیقه اطراف و زیر تخت و داخل پتو و همه جا را گشتم. نبود . نگران بود. معلوم بود نگران است. آخر سر از تخت به سختی پایین آمد دیدم موبایل زیرش بوده. موبایل را برداشت و در دست گرفت و آرام خوابید.
🌱دل است دیگر. دلهایی که به خانواده ای متصل است و نگران که دیگر بر نگردد.
🌱آن شب وقتی در خیابان خانواده هایی را دیدم که بدون مراعات شرایط فاصله و ماسک با هم در خیابان های شلوغ میگردند و میخندند یاد این صحنه ها میافتادم و دلم میگرفت.
یاد این جمله های ساده و دردآور
سلام بابا
جان بابا
کجا بیام بابا جان...
🌱بچه ها دعاشون کنید دعا کنید همه این بیمارهای نگران به خانواده هاشون برسند، هر چه زودتر... به حق صاحب ماه محرم
@ali_mahdiyan
دو تا معتاد داغون
از مجموعه روایت های «موج دوم»
۲
🌱توی بخش کرونایی هایی که تازه واردش شده بودم، رفیقم راهنماییم میکرد. دم در یک اتاق ایستادیم گفت این اتاق ویژه ای است. اینجا دو تا مجرم زندانی را آورده اند و بستری کرده اند. هر دو شان هم معتاد تزریقی هستند. یکیشان ایدز داره. اون یکی هم یک چشمش رو باید تخلیه کنند ظاهرا. بعد سرش رو جلو آورد و گفت معلوم نیست زنده بمونن. مراقبشون باش. بیشتر مراقبشون باش.
🌱اون شب اولین یا دومین باری که بهشون سر زدم یکیشون گفت حاج آقا میشه برام قرص خواب بگیری بتونم بخوابم؟
رفتم به پرستار گفتم. او هم برای هر کدام یک قرص توی کیسه گذاشت و گفت بهشون بده.
🌱قرص ها رو بهشون دادم. اومدم برم بیرون، یک دفعه اون که ایدز داشت گفت
آخ! حاج آقا! قرصم. از دستم افتاد.
همین که اینو گفت حدس قوی زدم که میخواد دو تا قرص خواب بخوره، ولی به روش نیاوردم. طوری برخورد کردم که یعنی گول خورده ام. پیش خودم گفتم مثل گول خورده ها برخورد کنم بهتر از اینه که ضایعش کنم ولو با یک کنایه.
🌱شروع کردم به گشتن دنبال قرص زیر تختش. توی کیسه سوندش که کنار تختش آویزان بود. خونابه جمع شده بود. زیر تخت هم کمی خاکستر سیگار ریخته بود. لابد یواشکی کشیده بود نمیدونم. ولی احساس چندش شدیدی میکردم. حالم بد شده بود ولی باز به روی خودم نیاوردم.
🌱اون یکی رفیقش که چشمش درست نمیدید گفت آهان، اونجا است، دارم از اینجا میبینمش. توی دلم خندم گرفت خواستم بگم یه قرص کوچولو رو چطور میبینی آخه با این چشمات؟ ولی باز ضایعش نکردم. گفتم کجا؟ با دست اشاره کرد که اونجا . رفتم شروع کردم به گشتن زیر تخت. پیدا نکردم. گفت حاج آقا ! به پرستارها میگی؟ گفتم چشم. اومدم بیرون.
🌱تا به پرستار گفتم. گفت ولشون کن میخوان دو تا قرص بخورن. تو دلم گفتم میدونم. اومدم گفتم پرستار نداد. گفت عیبی نداره حاج آقا. ممنون. پشت ماسک خنده هام معلوم نمیشد.
🌱ولی احساس خوبی داشتم. احساس کردم کار خوبی کردم درسته اونها فکر کردند مرا سر کار گذاشته اند اما نگذاشتم حرمتشون جلوی خودشون و جلوی من بشکنه. بعد همون لحظه تو همون اتاق دو تا معتاد، یاد امام زمانم افتادم گفتم میدانم بارها نگذاشتی ذلیل شوم و با اینکه همه چیز را میدانستی حرمتم را حفظ کردی.
باز هم آقا جان! آبروداری کن در دنیا و آخرت...
@ali_mahdiyan
جمع کبوترهای حرم
از مجموعه روایت های «موج دوم»
۳
❤️سید میگفت شب عرفه دم سحر خواب دیدم با بچه های #خانه_طلاب داریم پیکر حضرت علی اکبر حسین علیه السلام را دور حرم حضرت معصومه طواف میدیم. یکی از بچه های قدیمی تر هم فراز آخر زیارت عاشورا را میخواند، که "و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین علیه السلام و اصحاب الحسین...." بعد هم پیکر سالم پسر شهید ارباب را به سمت مردم بردیم و همه به سمت بدن هجوم آوردند و من از خواب بیدار شدم.
❤️یکی از تفریحات بچه ها، تعریف خوابهای باحالی است که میبینند. روح الله خوشش نمیاید میگوید «خواب چیه کارتونو بکنید.» محسن هم یک بار به شوخی بعد اینکه یکی خوابش را تعریف کرد گفت «شما ها از بس میخوابید هی خواب میبینید یه کم کار کنید»
❤️من هم بدم نمیاید خوابهای باحال بچه ها را بشنوم. اما یک چیز برایم جالب است و آن اینکه خیلی وقتها بچه ها درباره جمع خواب میبینند نه فقط شخص خودشان. شاید خیلی ها ارزش جمع را ندانند. اما کسانی که میخواهند کاری برای کمک به رهبر و کمک به حرکت انقلاب بکنند میفهمند چقدر داشتن جمع مهم است. یکی از لوازم اینکه متصل به «فتیان بنی هاشم» باشیم همین داشتن جماعت است. جمع یعنی قدرتی مقدس یداللهی که مع الجماعه است و به ما توان برداشتن بارهای ولی خدا را میدهد و به ما مدد میدهد که رابط امام و امت جامعه باشیم.
❤️مثل این بار حین مباحثه سخنرانی اخیر آقا در خانه طلاب. شاید اگر تنها بودم و سخنان آقا را میخواندم فقط دلم میسوخت که چرا هیچ غلطی نمیکنم و چقدر رهبرم غریب است که هر چه میگوید، توصیه میکند ، درخواست میکند، دستور میدهد که موج دوم را به پا کنید کسی حرکت نمیکند و من هم به تنهایی کاری ازم بر نمیاید.
❤️اما بین بچه های خانه طلاب وقتی جملات رهبر را مرور میکردیم این عزم جمعی و اینکه ما میتوانیم کاری کنیم احساس میشد. مهدی میگفت «دوباره باید بیاییم پای کار. آقا دستور داده نباید زمین بمونه.» حسین میگفت «وقتی امام دستور حفظ جزایر مجنون را داد حال فرماندهان و حتی مجروحین دیدنی بود که نگذارند دستور امام زمین بماند.» فرهاد گفت «کارهامونو به این سمت سوق میدیم.» علی گفت «باید جلسات اندیشه ورزی برای طراحی سبک اقداممان راه بیندازیم.» و همه احساس میکردند جمعی داریم یعنی قدرتی داریم که راحت میتواند خودش را هماهنگ با دستور های رهبرش سازگار کند و عملیات کند.
❤️رفاقت امروز یک لذت از لذتهای جوانی و یک طعم خوش از مزه های زندگی نیست فقط. رفاقت امروز یک وظیفه است. برای برداشتن بارهای انقلاب. باید رفیق باشیم باید تشکیلات داشته باشیم. و الا همیشه تماشاچی خواهیم بود.
@ali_mahdiyan