eitaa logo
سخنرانی های استاد رائفی پور
41.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
14.5هزار ویدیو
48 فایل
جامع ترین کانال سخنرانی های استاد رائفی پور و مسائل سیاسی روز در ایتا سروش Splus.ir/aliakbareraefipour روبیکا Rubika.ir/aliakbareraefipour سفارش تبلیغات 💯 👇 https://eitaa.com/joinchat/1002373125C2fc2f3ba0f
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ✍ قلعه زنان وفادار 🔹در شهری قلعه‌ای وجود داشت به‌نام "زنان وفادار" که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آن را تعريف می‌کنند. 🔸شاه ظالم شهر را تسخير می‌کند و مردم به اين قلعه پناه می‌برند. 🔹فرمانده دشمن پيام می‌دهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان و بچه‌ها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش‌ترين دارايی خودشان را هم بردارند و بروند، به‌شرطی که به‌تنهايی قادر به‌ حمل آن باشند. 🔸قيافه فرمانده ديدنی بود وقتی ديد هر زنی شوهر خودش را کول کرده و دارد از قلعه خارج می‌شود. 🔹زنان مجرد هم پدر يا برادرشان را حمل می‌کردند. 🔸شاه خنده‌اش می‌گيرد اما خلف وعده نمی‌کند و اجازه می‌دهد بروند. 🔹و اين قلعه از آن زمان تا به امروز به‌نام "قلعه زنان وفادار" شناخته می‌شود. 🔸اينکه با ارزش‌ترين چيز زندگی مردم آنجا پول و چيزهای مادی نبود و اينکه اين‌قدر باهوش بودند که زندگی عزيزان خود را نجات دادند تحسين‌برانگيز است. 🔰دعا کنيم در اين روزگار نيز با ارزش‌ترين دارايی‌های دنیوی ما خانواده و عزيزانمان باشند؛ نه پول، ثروت، خانه و مقام. ✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔆 ✍ بندگی خدا کن 🔹پادشاهی را وزیری عاقل بود که از وزارت دست برداشت. 🔸پادشاه از دگر وزیران پرسید: وزیر عاقل کجاست؟ 🔹گفتند: از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است. 🔸پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید: از من چه خطا دیده‌ای که وزارت را ترک کرده‌ای؟ 🔹گفت: از پنج سبب؛ اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم، اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا در وقت نماز هم، حکم به نشستن می‌‌کند. دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم، اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که او نمی‌خورد و مرا می‌‌خوراند. سوم: آنکه تو خواب می‌‌کردی و من پاسبانی می‌کردم، اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند. چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد، اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهانم را می‌بخشاید. ✅کانال استاد علی اکبر رائفی پور👇 @aliakbareraefipour
🔆 ✍ مثل تختی باشیم 🔸تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبزرنگ داشت. هميشه برای تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند، برای تختی نامه می‌نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می‌دادند تا به دست تختی برسانند. 🔹يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. 🔸گفتيم: ماشين کو؟ 🔹آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند. 🔸آوانس با شنيدن اين حرف گفت: آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد. 🔹يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه‌ها را می‌خواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت: نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده‌ام که ماشینت رو دزدیدم. 🔸به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود، رفتيم. ماشین آنجا بود، تختی دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيک‌ها، تودوزی، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده! 🔹سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی را دزدیده از کارش پشیمان شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین را نو کرده بود. 🔸بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده رو به خيريه بديم. 🔹در واقع تختی هر وقت می‌توانست به مردم خدمت می‌کرد. حتی زمانی که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود. ✅ کانال هواداری استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍ قضاوت، قضاوت، قضاوت 🔹وارد اتوبوس شدم. جایی برای نشستن نبود. همان جا روبه‌روی در، دستم را به میله گرفتم. 🔸پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلی‌های آقایان گره کرده بود. می‌شد گفت تقریبا در قسمت خانم‌ها بود. 🔹خانم دیگری وارد اتوبوس شد. کنار دست من ایستاد. 🔸چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت و شروع کرد به غر زدن: برای چی اومده تو قسمت زنونه؟ مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی! 🔹گفتم: خانم جان این طوری نگو، حتما نمی‌تونسته بره! 🔸گفت: دستش کجه، نمی‌تونه بشینه یا پاش خم نمی‌شه؟ 🔹گفتم: خب پیرمرده! شاید پاش درد می‌کنه نمی‌تونه بره بشینه. 🔸باز گفت: آدم چشم داره می‌بینه! نگاه کن پاش تکون می‌خوره، این روزها حیا کجا رفته؟! 🔹سکوت کردم، گفتم اگر همین طور ادامه دهم بازی را به بازار می‌کشاند. فقط خدا خدا می‌کردم پیرمرد صحبت‌ها را نشنیده باشد. 🔸بی‌خیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برف را تماشا کنم. 🔹به ایستگاه نزدیک می‌شدیم، پیرمرد می‌خواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد. ۵۰تومنی پاره‌ای را جلوی صورتم گرفت و گفت: دخترم، این چند تومنیه؟ 🔸بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود. خانم بغل‌دستی هم خجالت‌زده سرش را پایین انداخت و سرخ شد. ✅ کانال هواداری استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍ پاداش صبر اجری بی‌حساب است 🔹پارسایی از بازار می‌گذشت که دو نفر در حال مشاجره دید و مشتری در حال ناسزا به صاحب مغازه. 🔸پس پا پیش گذاشت. مشتری از سمت صاحب مغازه به‌سمت پارسا برگشت و ناسزاها نثار او کرد. 🔹اهل بازار را بر این جسارت مشتری بر پارسا سنگینی آمد و قصد حمله به آن مرد بداخلاق کردند. 🔸پارسا گفت: هرگز کسی جلو نرود. وقتی او ناسزایی به من می‌گوید هم حال او خوش می‌شود، و هم حال من! 🔹حال او خوش می‌شود که بر عادت آزاردهنده نفس خویش پیش می‌رود و نفس درون را طعام می‌دهد، و حال من خوش می‌شود که عنایت خدا و صبرش در حق خویش می‌بینم و مزدی که از این صبرم بر من خواهد بخشید. من هم نفس خود با سکوت و صبرم طعام می‌دهم. 🔸پس در وسط بازار، من هم که مالی برای خرید متاعی یا کالایی برای فروش و کسب مالی نداشتم خدا را شاکرم که مرا با خودش تجارتی سودمند بخشید و تجارتی سودمندتر از همه که خود فرموده است: «پاداش صبر را اجری بی‌حساب می‌بخشد.» 🔹پس شرط انصاف نیست کسی مرا از این تجارت عظیم بازدارد. تجارتی که هم فروشنده و هم خریدار هر دو بهره‌مند از این تجارت می‌شوند. ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍ از آنچه دوست دارید ببخشید تا به نیکی برسید 🔹در یک رستوران در یکی از ایالت‌های آمریکا خانم گارسون منوی غذا را به یک زن‌وشوهر داد. 🔸قبل از اینکه آن دو به لیست غذاها نگاهی بیندازند از او خواستند که ارزان‌ترین غذا را برایشان بیاورد، چون به حد کافی پول ندارند و به‌خاطر مشکلاتی که شرکتشان با آن مواجه شده، چند ماه است حقوقشان را دریافت نکرده‌اند. 🔹خانم گارسون که ساره نام داشت خیلی فکر نکرد و یک غذا به آنان پیشنهاد کرد و آن دو هم که فهمیدند ارزان‌ترین غذاست، بلافاصله پذیرفتند. 🔸او غذایشان را آورد و آن‌ها با اشتها آن را خوردند. 🔹قبل از رفتن، فاکتور را از گارسون تقاضا کردند. او با کیف مخصوص فاکتورها که یک ورق در آن گذاشته بود، برگشت. 🔸در آن ورق نوشته بود: «من به‌خاطر وضعیت مالی‌تان پول غذای شما را شخصا پرداخت کردم و این ۱۰۰ دلار را هم به‌عنوان هدیه به شما می‌دهم. این کمترین چیزی است که می‌توانم برای شما انجام دهم. تشکر از لطف شما. ساره» 🔹زن‌وشوهر با خوشبختی زائدالوصفی از رستوران خارج شدند. 🔸جالب‌توجه اینکه ساره علی‌رغم وضعیت مادی سختش از پرداخت پول فاکتور غذای آن زن‌وشوهر احساس خوشبختی زیادی می‌کرد. 🔹او حدود یک سال بود که برای خرید لباسشویی تمام‌اتوماتیک رؤیایی‌اش پول پس‌انداز می‌کرد و هدردادن هر مبلغی زمان رسیدن به این لباسشویی رؤیایی را به تاخیر می‌انداخت. او لباس‌هایش را با یک لباسشویی قدیمی می‌شست. 🔸ولی چیزی که خیلی او را ناراحت کرد سرزنش دوستش بود که وقتی از ماجرا باخبر شد این کارش را رد کرد، چراکه خود و کودکش را از پولی که برای خریدن لباسشویی به آن نیاز داشتند محروم کرده بود. 🔹قبل از اینکه به‌خاطر سرزنش دوستش پشیمانی در وجودش رخنه کند، مادرش به او زنگ زد و با صدای بلند گفت: چه‌کار کردی ساره؟ 🔸او با صدای گرفته و لرزانی جواب داد: من کاری نکردم. چه اتفاقی افتاده؟ 🔹مادرش جواب داد: فیس‌بوک در تحسین تو و کاری که کردی غوغا کرده است. اون آقا و خانم که پول غذایشان را پرداخت کردی، نامه تو را در حسابشان در فیس‌بوک گذاشتند و تعداد زیادی آن را لایک کردند. من به تو افتخار می‌کنم. 🔸بلافاصله بعد از زنگ مادرش دوست زمان تحصیلش به او زنگ زد و گفت نامه‌اش ویروس‌وار در تمام سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی در حال پخش است. 🔹به‌محض اینکه حساب فیس‌بوک را باز کرد با صدها نامه از مجریان تلویزیون و خبرنگاران روبه‌رو شد که از او تقاضای مصاحبه درباره این اقدام متمایزش می‌کردند. 🔸روز بعد ساره مهمان یکی از مشهورترین و پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی آمریکا بود. برنامه به‌صورت مستقیم پخش می‌شد. 🔹مجری برنامه یک لباسشویی تمام‌اتوماتیک بسیار لوکس و یک تلویزیون مدل‌بالا و ۱۰هزار دلار به او تقدیم کرد و از یک شرکت الکترونیکی کارت خرید مجانی به مبلغ ۵۰۰۰ دلار دریافت کرد و به‌خاطر این رفتار انسانی بزرگ هدایایی به‌سویش سرازیر شد که قیمتشان به ۱۰۰هزار دلار می‌رسید. 🔸دو پرس غذا به قیمت ۲۷ دلار به‌اضافه ۱۰۰ دلار زندگی‌اش را تغییر داد. 💢 کرم این نیست که آنچه نیاز نداری ببخشی. کرم این است که آنچه را که خیلی به آن نیاز داری ببخشی. 🔻سخنی بلیغ‌تر و بزرگ‌تر و ژرف‌تر از سخنان خداوند متعال وجود ندارد که می‌فرماید: 💠 هرگز به نیکی نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید. (آل‌عمران:۹۲) ‌‌‌‌‎‌ ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍ زمین گرد است یا زمان؟ ▫️در ٤سالگی موفقیت یعنی کثیف‌نکردن شلوار؛ ▫️در ٦سالگی موفقیت یعنی پیداکردن راه خانه از مدرسه؛ ▫️در ١٢سالگی موفقیت یعنی داشتنِ دوست؛ ▫️در ١٨سالگی موفقیت یعنی گرفتن گواهی‌نامه رانندگی؛ ▫️در ٣٥سالگی موفقیت یعنی پول‌داشتن؛ ▫️در ٤٥سالگی موفقیت یعنی پول‌داشتن؛ ▫️در ٥٥سالگی موفقیت یعنی پول‌داشتن؛ ▫️در ٦٥سالگی موفقیت یعنی تمدید گواهی‌نامه رانندگی؛ ▫️در ٧٠سالگی موفقیت یعنی داشتنِ دوست؛ ▫️در ٧٥سالگی موفقیت یعنی پیداکردن راه خانه؛ ▫️در ٨٠سالگی موفقیت یعنی کثیف‌نکردن شلوار. ⁉️حالا به نظرتان زمین گرد است یا زمان؟ ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍ ارزشت را بالا ببر 🔹یک شمش آهن را در نظر بگیرید که ارزش آن حدود ۵ دلار است. 🔸اگر با این شمش در کوره نعل اسبی ساخته شود، تقریبا ۲۰ دلار می‌شود. 🔹چنانکه همین شمش آهن را به یک کارگاه سوزن‌سازی دهید، ارزشی حدود ۲۸‌۰۰ دلار به خود می‌گیرد. 🔸ولی اگر آن را به یک کارخانه ساعت‌سازی دهید که از آن چرخ‌دنده و فنر و... بسازند که مورد استفاده قرار بگیرد، حدود ۵۰‌۰۰ دلار ارزش می‌گیرد. 💢حال شما با خود چه می‌کنید؟ با مطالعه و کسب مهارت و آموزش ارزشت را بالا می‌بری؟ ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍ ما به تغییر نیاز داریم 🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست. 🔸خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام‌بخش داره. چون دخترتون بیش‌فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمی‌گیره. 🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می‌زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. 🔸وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می‌کشم جلوی بچه‌ها دارو بخورم. 🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. 🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدت‌ها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. 🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. 🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می‌کرد. 🔹لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره‌هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! 🔸دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. 🔹مادر گفت: چطور؟ 🔸دختر گفت: هر روز که براش قهوه می‌آوردم، قرص رو داخل فنجون قهوه‌اش مینداختم. این‌جوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. 💢خیلی وقت‌ها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم. ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍️ قدر عمر و زندگی را بدانید 🔹مردی طمع‌کار همه عمر شب و روز کار می‌کرد و بر مال خود می‌افزود، تا جایی که ۳۰۰هزار سـکه طلا فراهم آورد. 🔸۱۰۰هزار آن را املاک خرید و ۱۰۰هزارش را زیرزمین پنهان کرد و ۱۰۰هزار دیگر نزد مردم شهر خود گذاشت و آسوده نشست تا باقی عمر را راحت بخوابد. 🔹چون با این خیال بر بالش تکیه کرد، ناگاه عزرائیل را پیش روی خود دید. 🔸التماس کرد و گفـت: ۱۰۰هزار دینار بگیر و مرا سه روز مهلت ده. 🔹عزرائیل این سخن نشنید و به‌سویش رفت. 🔸مرد فریاد کشید و گفت: ۳۰۰هزار دینار بگیر و مرا یک روز مهلت بده. 🔹عزرائیل گفت: در این کار مهلت نیست. 🔸مرد آزمند گفت: پس اگر چنین است، اجازه بده تا چیزی بنویسم. 🔹عزرائیل گفت: زودتر بنویس. 🔸مرد نوشت: ای مردم! من هیچ مقصودی از خریدن عمر و امان و مهلت‌خواستن نداشتم جز آنکه شما بدانید اگر عمر به سر آید، حتی یک ساعت از آن را به ۳۰۰هزار سکه طلا نمی‌فروشند. 🔹پس قدر عمر و زندگی را بدانید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍️ دنیای شیطان را به اون پس بده 🔹روزی مردی نزد عارفی آمد که بسیار عبادت می‌کرد و دارای کرامت بود. 🔸مرد به عارف گفت: خسته‌ام از این روزگار بی‌معرفت که مرام سرش نمی‌شود. خسته‌ام از این آدم‌ها که هیچ‌کدام جوانمردی ندارند. 🔹عارف از او پرسید: چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ 🔸مرد پاسخ داد: خب این مردم اگر روزشان را با کلاه‌برداری و غیبت و تهمت‌زدن شروع نکنند، به شب نخواهد رسید. 🔹شیخ پیش خودمان بماند آدم نمی‌داند در این روزگار چه کند. دارم با طناب این مردم ته چاه می‌روم و شیطان هم تا می‌تواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند. اصلا حس می‌کنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند. نمی‌دانم از دست این ملعون چه کنم؟ راه چاره‌ای به من نشان ده. 🔸مرد عارف لبخندی زد و گفت: الان تو داری شکایت شیطان را پیش من می‌آوری؟ جالب است بدانی زودتر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت می‌کرد. 🔹مرد مات‌ومبهوت پرسید: از من؟! 🔸مرد عارف پاسخ داد: بله، او ادعا می‌کرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هرکه بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش. 🔹شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیده‌ای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید. 🔸مرد زیر لب گفت: من دزدیده‌ام؟ مگر می‌شود؟ 🔹عارف ادامه داد: شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد، پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند. 🔸بیخود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز. تا خودت نخواهی به‌سمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت. 🔹این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا می‌زنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی می‌شوی که چرا جوابت را داده است. خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour
🔅 ✍ قرض زیاد، انسان خوش‌قول را بدقول می‌کند 🔹روزی مرد آبروداری را دیدم که گریه می‌کرد. از وی علت را جویا شدم. 🔸او گفت: از مرد خسیسی مبلغی قرض گرفته‌ام و از پرداخت آن عاجزم. هر روز به درِب خانه‌ام می‌آید و مزاحم همسرم می‌شود. 🔹به او گفتم: چرا از او شکایت نمی‌کنی؟ 🔸گفت: به ‌خدا اگر مسئله‌ قرض نبود، خودم از خانه بیرون می‌آمدم و زیر گوشش می‌زدم ولی چون بدهکارم، اگر با او جروبحث کنم و بگویم مزاحم خانه‌ من نشو، در گوشه‌ای رفته و بلند داد می‌زند که بدهی خود را بده تا مرا دمِ درِ خانه‌ات نبینی. هرکسی هم صدای دادوفریاد او را بشنود به او حق می‌دهد که به‌دنبال بدهی‌اش آمده است. 🔅حضرت علی علیه السَّلام می‌فرمایند: «قرض زیاد، انسان خوش‌قول را بدقول می‌کند.» 💢 همان‌قدر که قرض‌الحسنه دادن مستحب است، قرض‌الحسنه گرفتن مکروه است. سعی کنیم، تا حد امکان قرض نگیریم؛ زیرا بدهی، انسان را نزد همه خوار، زبانش را کوتاه و سرش را به زیر می‌افکند. 🆔 ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇 @aliakbareraefipour