eitaa logo
″🌿علی‌قلیچ | Ali Ghelich"
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
838 ویدیو
0 فایل
✿بسمـ الله✿ جمع طرفداران "علی‌قلیچ" •خواننده ارزشی و مذهبی🤍• [مجری،مداح،موزیسین] و فرزندشهیدحاج‌سهراب‌قلیچ✨' _کپی؟ فور قشنگ‌تره! پاسخگویی به ناشناس؛ @alighelich72
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم عکس دوم با آقا قلیچ ، ک قولشو دادم ✨🌻 ༺ ♡ــ @aliakbarghelichpour ـ♡ ༻
37.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه آقای قلیچ با برنامه دست در دست شبکه ۲✨ کپی؟!حلال نیست مومن فور یا ذکر منبع🌿 ༺ ♡ــ @aliakbarghelichpour ـ♡ ༻
″🌿علی‌قلیچ | Ali Ghelich"
به درخواست خیلی از رفقا می‌خوام داستان اینکه چجوری آقای قلیچ رو دیدم و چیشد و چی گفتیم رو براتون تعر
من مغزم قفل کرد و زبونم بند اومده بود بعد یه سی ثانیه عکسامون هم یکم خراب شده بود با لکنت گفتم عکسامون خراب شده میشه دوباره عکس بندازیم؟؟ گوشیو از مامانم گرفت با یه زاویه چهااااارتا سلفی انداخت گوشیمو داد دستم خندید گفت بیا ۴ تا سلفی انداختم انقدر بالا پایین نپر😂 گفتم چشم مرسی 🤣 بعدش رفت تا دم ماشین دنبالش رفتم از صنیعی امضا گرفتم و خداحافظی کردم بعد داداش برام دست تکون داااااد🤩 پلاک ماشینشم حفظ کردم😂 بعدش که رفت زدم زیر گریه تاااا خود تهران داشتم تو اسنپ بی صدا گریه میکردم بعدش رسیدم خونه رفتم پیش دوستم ۲ ساعتم پیش اون گریه کردم بعدش رفتم مدرسه برا اونا تعریف کردم و گریه کردم بعد انقدررررر شوق و ذوقم زیاد بود معلمم هی بهم گیر میداد هی میگفتم ببخشید دوباره شروع میکردم به حرف زدن اصن یه داستانی😂 بعد بغل دستیم پرید رفت سریع پیش معلمم قضیه رو گذاشت کف دستش😂 تا ۲ ماه تمام انقدر ذوق داشتماااا هنوزم دارم😁 خیلی خوب بود انشاالله قسمتت همتون ❤️ ༺ ♡ــ @aliakbarghelichpour ـ♡ ༻
خب از کجا بگم براتون ... ما با دوستامون برنامه ریختیم ک بریم البته قبل رفتن هم بنده خیلی زنگ زدم ب آقا صنیعی ک بدونم کی میان ک تو این زنگ زدن ها بود ک قسمت شد با آقا قلیچ حرف بزنم . خب ما با دوستامون رفتیم حتی با معلم ریاضی مون ، البته رفت و امدمون به دوست مامانم ک دخترش هم کلاسم بود رفتیم ، ما اونجا بودیم تا ساعت ۱۱ ، ساعت ۱۱ ک شد نگران شدیم ک چرا نیومدن گویا قبلاش ی اجرا خصوصی بودن🙂د ک من تو برنامه زنگ زدم ب آقا صنیعی گفتم کوجایین گفتن بله و بعد قطع کردن😅 دیگه ۱۱ و ربع ک شد مجری گفت دعوت میکنم و ... بعد از پایان اجرا ک داشتن میرفتن همه حمله ور به سمت در خروجی شدن ک خب یکی شون خودم بودم😂 وقتی اومدن تو ک مثل چی داشتیم عرررررررر میزدیم . ی جا تو آهنگ ایلیا ک میگه ب نام نامی او مهدی ظهور خواهد کرد من داشتم عر میزدم نگام کرد ی لبخند ریز زد ، ی جا هم تو جایی ک میگه فقط به عشق علی حتی محال ها شدنی اونجا علی رو بلند گفتم خب جلو هم بودم ، دوباره نگام کرد خندید ، حتی ی جا تو ایلیا گفتم ، ایلیا عشقیییی ، فقط لبخند های داداش عالییی بودا ، بعد مامانم گفت همینو میخواستی ، گفتم اره ، فقط ی چشمک کم بود😎😂😂😂😂 ی. راه رو با میله درست کرده بودن برا خروج بعد تا آقا قلیچ رفت بیرون ما ک پشت سرش رفتیم جلومونو گرفتند ، یعنی نمیزاشتن بریم؟ از طرف دیگه مامانم گفته بود فقط ی بار میبرمت ( ک خب تا الان دوبار سعادت دیدن داداش داشتم) دیگه ما از زیر میله ها رد شدیم بعد داداش ب میله تکیه داده بود منم وایساده بودم ک عکس بگیرم ، چادر من رو میله بود بعد داداش هم ب میله تکیه داد و چادرم بین میله و آقا قلیچ گیر بود. بعد یهو تا آقا قلیچ جمعیت دیدن ک میخواستن بیان بیرون به آقا صنیعی گفتم ک :) حسین آقا مردم اینجوری اذیت میشن بیاین بریم ی گوشه وایسیم تا بقیه برن ما هم عکس هامونو بگیریم در همین هین ک چادر من بین قلیچ و میله گیر بود تا شنیدم گفتن بریم جلوتر تا اومدم بدوم چون داداش ب چادرم تکیه داد بود من افتادم ، البته بین ما ی درخت بود ک خداروشکر من معلوم نبودم ༺ ♡ــ @aliakbarghelichpour ـ♡ ༻
دیگه پاشدم و دویدم سمت داداش .😎 بعد حراست همین جور دست داداش رو گرفته بود داشت مثل مجرم ها میبردش ، بعد من همین جور که آقا قلیچ داشت میرفت 🙂بهش گفتم میشه ی عکس بندازید بعد گفت من ک باعث افتخارمه اما شرایط نیست بعد من گفتم باشه شما آهسته تر برید ک من بتونم بگیرم ، بعد گفتن باشه فقط سریع ، دیگه تا داداش قدم بر میداشت منم دنبالش راه میرفتم ، باورتون نمیشه اما حالا عکساشو میفرستم من دوسه بار با کله رفتم تو شکم داداش ، بعد دیگه همینجورعکس مینداختم آخرش اومدم خونه دیدم بله ی عکس خوب از آب در اومد برام.😂😅 تو همین هین ک داشتم می گفتم آهسته باید ک بتونم عکس بگیرم، بهم گفتن شما همونی بودی ک صبح حرف زدیم منم با خجالت گفتم بله🙃🥺 بعد گفتن موفق باشی عزیزم ، بعد هم گفتن روزتون مبارک ( البته تمام این حرف ها در هین راه رفتن بود ، ک فیس تو فیس هم نشدیم😂) دیگه خلاصه من شبش ک بعد اجرا اصلا نخوابیدم ... همین جور اتفاقات رو برا خودم تعریف میکردم ، اینقدر ذوق داشتم تازه با معلم ریاضی مون هم رفته بودیم دیگه فرداش مدرسه ترکید و من تا سه هفته ،۲۴ ساعت داشتم عکسمو میدیدم و ذوق میکردم 🥺🥺 ༺ ♡ــ @aliakbarghelichpour ـ♡ ༻
من مغزم قفل کرد و زبونم بند اومده بود بعد یه سی ثانیه عکسامون هم یکم خراب شده بود با لکنت گفتم عکسامون خراب شده میشه دوباره عکس بندازیم؟؟ گوشیو از مامانم گرفت با یه زاویه چهااااارتا سلفی انداخت گوشیمو داد دستم خندید گفت بیا ۴ تا سلفی انداختم انقدر بالا پایین نپر😂 گفتم چشم مرسی 🤣 بعدش رفت تا دم ماشین دنبالش رفتم از صنیعی امضا گرفتم و خداحافظی کردم بعد داداش برام دست تکون داااااد🤩 پلاک ماشینشم حفظ کردم😂 بعدش که رفت زدم زیر گریه تاااا خود تهران داشتم تو اسنپ بی صدا گریه میکردم بعدش رسیدم خونه رفتم پیش دوستم ۲ ساعتم پیش اون گریه کردم بعدش رفتم مدرسه برا اونا تعریف کردم و گریه کردم بعد انقدررررر شوق و ذوقم زیاد بود معلمم هی بهم گیر میداد هی میگفتم ببخشید دوباره شروع میکردم به حرف زدن اصن یه داستانی😂 بعد بغل دستیم پرید رفت سریع پیش معلمم قضیه رو گذاشت کف دستش😂 تا ۲ ماه تمام انقدر ذوق داشتماااا هنوزم دارم😁 خیلی خوب بود انشاالله قسمتت همتون ❤️ داستان دیدار🤌🏻 ༺ ♡ــ @aliakbarghelichpour ـ♡ ༻
اینم سوپرایزم ✨ ببینی و لف بدی راضی نیستم کپی؟!با ذکر منبع مانعی نیست🌿 ༺ ♡ــ @aliakbarghelichpour ـ♡ ༻