eitaa logo
کتیبه تاک
386 دنبال‌کننده
38 عکس
5 ویدیو
3 فایل
#کتیبه_تاک را #به_زبان_مادری #لب_خوانی کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اَرِنی
خلاصه قصه ی او به سر رسید در شام سلام بر حسین و سلام بر رقیه
هدایت شده از کتیبه تاک
کربلا غم نیست یکسر شادی است کربلا سرتاسرش آزادی است ما رأیت الا جمیلا گفته ایم گشته حیران هر که در این وادی است یا علی اصغر شده لالایی ام کربلا احساس مادرزادی است العطش گفتیم و می در جام شد اشک تنها ساقی این بادیه است چیده ایم انگور از تاک نجف این شراب خانه اجدادی است اربعینی طی شده بر خمره ها این خرابی آخرش آبادی است https://eitaa.com/aliasgharshiri
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی با پرچم سیاه به همراه هیأتی از نامه‌های اهل محل کوله‌ها پر است بر شانه می‌بریم چه بار امانتی سینی به سر نشسته پر از التماس و اشک طفلی که نیست هستی او غیر شربتی هر خانه موکبی‌ست که بیتوته‌گاه ماست بر روی ما گشوده شده باب رحمتی پای عمود روضهٔ سقا شنیدنی است باید قلم به دست نوشت از شهامتی... باز این چه شورش است که در راه کربلاست باز این چه شورش است؟ چه شوق زیارتی! کم نیست بغض‌های گره خورده بر ضریح اما به غیر اشک نداریم حاجتی
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ باز این چه شورش است که در راه کربلاست باز این چه شورش است؟ چه شوق زیارتی! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
دود اسفند در فضا پیچید، سفرت بی‌بلا، خداحافظ مادرش با صدای لرزان گفت: در پناه خدا، خداحافظ کاسه‌ی آب تشنه‌ی اشک است، در دل کاسه جرعه‌ای مشک است اشک‌ها بی‌قرار بدرقه‌اند، التماس دعا، خداحافظ کوچه را جمعیت قرق کرده است، بین همسایه‌ها کسی می‌گفت: کاش می‌شد که ما به همراهت... کاش می‌شد که ما... خداحافظ با نگاهی به سمت جمعیت، از خم کوچه داشت می‌پیچید یک قدم مانده بود، با خود گفت: آی همسایه‌ها!... ناگهان، بی‌هوا پرید از خواب، تشنه‌اش بود... سمت کاسۀ آب... اشک می‌ریخت... رو به مادر گفت: می‌روم کربلا، خداحافظ دود اسفند در فضا پیچید، اشک‌ها بی‌قرار بدرقه‌اند مادرش با صدای لرزان گفت: در پناه خدا، خداحافظ
هدایت شده از حلقه شعر ولایی فرات
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی ... شعرخوانی به همراه نکات استاد درجلسه ۲۱۴ یکشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۲ 🔸حلقه شعر ولایی فرات @foratpoem
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ کافه‌ها شاعران بی‌دردند، عمری آسوده‌خاطرند انگار! کافه‌هایی که در توهم خود، نبض شعر معاصرند انگار! محو دود غلیظ سیگارند، همه‌شب تا سپیده بیدارند بر سر شعر،‌های ‌و هو دارند، به گمانی که شاعرند انگار! شاعرانی که با تب هر شعر، در پی عشق تازه می‌گردند با نگاهی همیشه وهم‌آلود، محو میز مجاورند انگار! یک طرف شاعران «پوچ‌گرا»‌، یک طرف شاعران «پست‌مدرن» ادبیات شوم بی‌قیدی، ادبیات «ظاهراً»، «انگار»... جوهر شعرشان نخشکیده، پشت درهای انتشاراتند برگه‌های به رنگ خاکستر، وصلهء میز ناشرند انگار! دسته‌چک‌های بی‌بروبرگشت، هی ورق خورد و شعر پرپر گشت ناشرانی به فکر سود و زیان، ناشرانی که تاجرند انگار! دست در دستِ باده مدهوشند، مست مست اند و گرم آغوشند کافه‌هایی که کفر می‌نوشند، کافه‌هایی که کافرند انگار! ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
آه ای غزل‌قصیده‌ی پیوندخورده‌ام با واژه‌ها به نام تو سوگند خورده‌ام اسفندیار قصه منم، تیر کینه را از چشم شور مجمر اسفند خورده‌ام خون سیاوش است که جاری است در رگم با آتش نگاه تو پیوند خورده‌ام دستم به خون خود شده آغشته در نبرد ناباورانه غصّه‌ی فرزند خورده‌ام خونم بریز، ای پری شاهنامه‌ها! گُردآفرید! دشمن سوگندخورده‌ام!
هدایت شده از کتیبه تاک
بانوی وحی! هستی پیغمبر! در خانه تو عشق فراوان است از کوه نور غار حرا می گفت: إقرا... که خانه خانه ی قرآن است تابیده نور وحی به تقدیرت، خورشید و ماه یکسره تسخیرت بی شک شکوه آیه چشمانت با اولین نگاه مسلمان است س
فریب می‌خورم از سیب سرخ باغچه‌ها هنوز در سر من جذبۀ هوس باقی است
وقتی که دلتنگ تو هستم ماه می‌گیرد ابری‌ترین بغض از نگاهم راه می‌گیرد با من غریبی می‌کنی، اما نمی‌دانی دست تو را بیگانه با اکراه می گیرد
چهل شبانه شده کوه نور محو نگاهت شده است آینه گردان نور جلوه‌ی ماهت انار ماه ترک خورده با اشاره‌ات ای عشق! کشیده نقشه‌ی شق‌القمر دو چشم سیاهت علی است آینه‌ی تو، تویی هرآینه چون او که آفرینشتان بوده است غرق شباهت هنوز لحظه‌ی تحویل سال هجرت عشق است هنوز اهل مدینه نشسته بر سر راهت بهشت زیر عبایت دلیل حسرت ما شد حدیث اهل کسا خوانده‌ام به شوق پناهت قسم به سوره‌ی اسرا که بود در شب معراج ستاره واله چشمت، ستاره محو نگاهت