May 11
شبی در خود شکستم، گریه کردم
همین که پلک بستم گریه کردم
تمام ابرها آرام مردند
پس از باران نشستم گریه کردم
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشقانه
غروب راهبندانی مگر تو؟
خم زلف پریشانی مگر تو؟
سرت این روزها خیلی شلوغ است
خیابان های تهرانی مگر تو؟
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشقانه
چرا آیینه های لال باشیم
بیا چون کودکی خوشحال باشیم
بخند و زندگی کن حق ما نیست
پر از لبخندهای کال باشیم
#علی_اصغر_شیری
#دوبیتی_عاشقانه
نام حسین حک شده بر تار و پود من
پیراهن محرم من پرچم من است
#علی_اصغر_شیری
#شعر_عاشورایی