🏴صلیالله علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)🖤
#وقایع_محرم
وقایع روز پانزدهم محرم و ماجرای مسلمان شدن راهب مسیحی
#محرم و قصه غمبار #کربلا تمامی ندارد، روزها، ساعات و دقایق این ایام چه سخت بر آل رسول میگذرد.
▪️شنیدن و یا خواندن حوادث تلخ این ایام برای محبان آل رسول سخت است، اما اهل بیت پیامبر، نه خواندند و نه شنیدند، بلکه با چشمان گریان و دلهای شکسته سر مبارک امام معصومی را بر سر نیزه دیدند که بارها #پیامبر (ص) دست نوازش بر آن سر میکشید و می فرمود: «حسین منی و انا من حسین»
یزید بن معاویه (لعنه الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر مطهر فرزند #علی (علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب که در رکاب آن حضرت شهید شده بودند با کالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.
در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای کربلا را در کوچهها و محلههای کوفه گردانید، آن ها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد. ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.
ابن زیاد پس از فرستادن سر #امام_حسین (علیه السلام)، در روز 15 محرم اسراء را با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد (علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی جهاز نمود.
آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار طوری که مردم به تماشاى آن ها مىآمدند، به شام آورد.
▪️امام سجاد(ع) با حال بیماری بود و از عراق تا شام با مردم سخنی نگفت.
▪️مسلمان شدن راهب مسیحی با دیدن سر امام حسین (ع)
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند
در نیمه شب صدایی به گوش #راهب دیر رسید که در آنجا زندگی می کرد. راهب خوب گوش داد: ذکر تسبیح الهی را شنید.
راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون کرد متوجه شد از نیزهای که کنار دیوار دیر گذاشتهاند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود میآیند و میگویند: السلام علیک یابن رسول الله ... السلام علیک یا ابا عبدالله.
#راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما کیست ؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر کیست؟
گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) که در سرزمین عراق خروج کرد و ابن زیاد او را کشت. راهب گفت: نامش چیست ؟ خولی جواب داد: #حسین_بن علی_بن_ابیطالب (علیه السلام).
باز پرسید: نام مادرش چیست ؟ خولی گفت: #فاطمه_بنت_محمد_مصطفی (صلی الله علیه و آله) راهب با تعجب پرسید: همان #محمدی که پیغمبر خودتان است ؟
خولی گفت: آری. راهب فریاد می زد که هلاکت برای شما باد به خاطر کاری که کردید. از آن ها خواهش کرد سر مبارک حسین (علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمیتوانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است ؟ خولی پاسخ داد: ده هزار درهم.
#راهب گفت که من ده هزار درهم به تو میدهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد، راهب سر مطهر را به مشک خوشبو نمود و آن را روی سجادهاش گذاشت و تمام شب را گریه کرد.
▪️وقتی صبح شد به سر منور عرض کرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت میدهم که معبودی جز خدا نیست، جد تو #محمد (صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی میدهم که من غلام و بنده تو هستم و عرض کرد:
ای #اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است که در کربلا نبودم و جان خود را فدای تو نکردم. ای اباعبدالله، هنگامی که جدت را دیدار میکنی گواهی ده که من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله.