چون اشکِ افتاده از چشم، چشمی خریدارِ من نیست
حتی سرِ کهنهتاکی، بر رویِ دیوارِ من نیست
با جان خریدارِ دردم... حاجیِّ بازارِ دردم
من خود، گرفتارِ دردم! یک دل، گرفتارِ من نیست
باید بخندم؟ چگونه؟؟ بُگریزم از غم؟ چگونه
غم را نبینم؟؟ چگونه؟؟ این کارها کارِ من نیست
لبخند، پَر! دلخوشی، پَر! از چه بگویم برادر
ساکت بمانم چه بهتر! گوشی بدهکارِ من نیست
از اولین روزِ خلقت، تا لحظه ی خلقِ این شعر
هر لحظه سختی کشیدم... این اولین بارِ من نیست
در شعر، رونق اگر هست، در طبع، لطفی اگر هست
اینها همه کار درد است... از ذوقِ سرشارِ من نیست
#جواد_بنی_اسدی
@alikhanabadi