eitaa logo
میرزا | علیرضا 🇵🇸
142 دنبال‌کننده
496 عکس
158 ویدیو
1 فایل
طلبه | جهادی | متعهد به ارزش های انقلاب اسلامی| دهه هشتادی | دلنوشته | خاطرات | اصالتا کربلایی @ali8J4reza بله https://ble.ir/alireza84javaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم خاطرات و تجربیات و دلنوشته های یک طلبه
بسم‌الله 🛎 شروع دیروز تهران رو به مقصد خوزستان ترک کردیم، ایشالله تا چند ساعت دیگه میرسیم اندیکا... https://eitaa.com/alireza110javaheri
1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اردوی تبلیغی جهادی سید الشهدا علیه السلام پیش به سوی اندیکا... اولین اردوی تبلیغی من سعی میکنم تمام لحظات رو براتون گزارش بدم ایشالا استفاده کنید ما طلبه های حوزه علمیه امام خمینی ره 2 هر سال دهه اول محرم رو میایم اندیکا و کار عمرانی و فرهنگی انجام میدیم https://eitaa.com/alireza110javaheri
کار با کودک بعد از ظهر اصلا از بچگی دوست داشتم این کارو که به بچه ها هدیه بدم و اونا هم خوشحال بشن 🤩 و بتونم یه نکته ای حدیثی چیزی بهشون بگم https://eitaa.com/alireza110javaheri
بریم برای پخش کتیبه و کار با کودک یا زهرا https://eitaa.com/alireza110javaheri
این صحنه رو دیدم خستگی از تنم در رفت یا ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) https://eitaa.com/alireza110javaheri
🔺خاطرات روز اول🔺 ساعت ۱۰ صبح شده بود تقریبا رسیدیم به روستای دو بلوطان تا رسیدم آقای دهیار رو دیدم بعد از سلام و احوالپرسی گفتم شروع کنیم گفت نه باوو ملت خفتن 💤 گفتم باشه بعد خودش رفت مراسم فاتحه خوانی برای ده بالایی گفتیم ما هم بیایم گفتن نه فهمیدم دلشون نیست که من برم منم گفتم باشه رفتن ما هم رفتیم توی مسجد 🕌ساکن شدیم بعد آقای اومد که تو شرکت نفت🛢️ کار میکرد کولر خونه عالم رو راه انداخت و برق رو درست کرد حالا خونه عالم به فرش ۱۲ متری صرفا جهت اطلاع! بعد بچه ها اومدن براشون صحبت کردن یکی بود اسمش امیر محمد بود پییرررم کرد بعد اذان گفت نماز جماعت خوندیم با هم وقت. ناهار شد ولی ناهاری در کار نبود تا اینکه یکی از اهالی آبگوشت خوشمزه ای آورد که خیلی تند بود ما هم خوردیم و یک لیوان دوغ هم روش بعد استراحت کردیم و بعد از ظهر هم با یک پسری به نام امید رفتیم تو روستا کتیبه می‌دادیم به مردم رفتم دم در خونه یکی از اهالی به نام آقا ابراهیم به زور منو برد تو و خلاصه یه فیضی رسوندیم بعد یه چایی هم زدیم یا علی مدد خونه ی بعدی رفتم چند تا سگ 🐶 بهم میخواستن حمله کنن با توجه به شرایطشون که بهمون گفته بودن یکی از اهالی در خونشو باز کردم گفت سریع بیا تو ما هم که سریع رفتیم منزلش بنده خدا مادر پیری داشت و خودش هم تهران کار میکرد . بعد گذشت دم در خونه اهالی رفتیم و خلاصه تقریبا به همه خونه ها کتیبه دادیم چقدر ذوق میکردن مردم و کتیبه رو میبوسیدن آره خلاصه اینجا ساعت ۸/۳۰ شب به بعد اصطلاحاً قبرستون ⚰️(هیچکسی رو نمیبینی) میشه ساعت ۹ بود مقداری مطالعه کردم ۱۰ هم خوابیدم واقعا روز خوبی بود ایشالا امروز هم بهتر از دیروز باشد . برای ما دعا کنید یا علی https://eitaa.com/alireza110javaheri
هر روز اطراف دو ساعت صبح و دو ساعت عصر با 4.5 از بچه بحث بازی و کلاس عقایدی رو داریم والیبال نشسته والیبال سر پا وسطی استوپ هوایی اسم فامیل https://eitaa.com/alireza110javaheri
دیشب تازه به کمک بچه ها مسجد رو یواش یواش پس از شستن و تمیز کردن داریم راه می اندازیم مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام رو😍به مدد آقا امام حسن و حسین علیه السلام https://eitaa.com/alireza110javaheri
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام https://eitaa.com/alireza110javaheri
🔺خاطرات روز دوم 🔺 بعد از نماز صبح تصمیم گرفتم یه چرتی 💤بزنم داشت خوابم میبرد که یک دفعه یک مارمولک 🦎 رو دیوار دیدم انداز یک کف دست ✋بعد اومدم بزنمش مثل موشک رفت زیر آب گرم کن قایم شد الآنم اونجاست بیرون نیومده 😅 خلاصه ساعت ۹اینا بود رفتم یکمی قدم بزنم یه تیبا از دور گرفت سمت من بعد گفتم اگر بزنه شهید حساب میشم همونجا وایسادم سرجام بعد کشید سمت مسیر اصلی خودش رفت منم برگشتم ماشینشو نگاه کردم هیچی دیگه خلاصه بنده خدا دنده عقب گرفت کلی عذرخواهی کرد و گفت شوخی کردم بعد گفتم اشکال نداره برای خودتون دردسر میشد بعد برای اینکه از دلم در بیاره خامه خوشمزه ی محلی بهم داد ساعت ۱۰ اینا بچه ها اومدن با هم والیبال 🏐 بازی کردیم برای برنده هم جایزه 🏆 گذاشیتم جایزه لیموناد بود که توی اینجا با لیموناد خیلی حال میکنن و چیز با کلاسی محسوب میشه برای بچه کلاس گذاشتم و ماجرای سیل مکه و حجر الاسود و حل مشکل توسط پیامبر اکرم (ص) صحبت کردم و آخرش سوال بازم جایزه 🏆 گذاشیتم بعد ظهر شد منتظر شدم بچه هابرای نماز بیان کسی نیومد رفتم دنبالشون کسی پیدا نکردم خلاصه داشت ساعت۱۳ اینا خوابم میبرد که یکی از اهالی اومد و لطف کردن آش محلی آورد خیلی خیلی تند بود ولی خوشمزه یه چرتی زدم بلند شدم بچه ها اومدن کلاس گزاشتم براشون و اینا رفتم یه چرخی توی روستا زدم و بعد اومدم محل اسکان بعد دیدم آقای علامه که یکی از اساتید ما و پایه ۶ ام و مسول مبلغین هستند اومدن پیشم یه سری بهم زدن کتیبه برام آوردن و صحبتی کردیم و رفت بعد ما هم رفتیم توی روستا با چند تا از مردم شروع به صحبت کردیم یکی بود توی بحث ۳۰ میلیون حقوق می‌گرفت می‌گفت بازم کمه 🧐 در کل بعد از تاریک شدن هوا رفتیم فرش های مسجد رو پهن بکنیم چون اینجا تقریباً دو سال هست مسجد خوابیده رفتیم و خلاصه هر طوری که بود مسجد رو سر و سامان دادیم بعد از کار من رفتم استراحت کنم بخوابم چون فردا یعنی امروز کار زیاد داریم بعد صدای در اومد رفتم دم در یکی از اهالی دوغ محلی و ترشی و ماکارونی 🍝 برام آورده بود خلاصه از طعم دوغه نگم براتون بعد از میل کردن غذا دیگه واقعا نمی‌تونستم بیدار بمونم و خوابیدم ساعت ۲۲ . دعا کنید روز بعد بهتر از دیروز باشد. برای ما دعا کنید یا علی https://eitaa.com/alireza110javaheri