#سرباز_گمنام
هربار برمیگشت
پشت در خونه
اخمش رو جا میذاشت
لبخند روو لب داشت
هرجا که بود انگار
زخمش رو جا میذاشت
چن روزی میموند و
مثل همیشه باز
بار سفر میبست
ما رو که میبوسید
در حیاطو با
چشمای تر میبست
هربار میگفتم
بیشتر بمون بابا
خیلی دلم تنگه
میگفت منم خیلی
دلتنگتم اما
باید برم، جنگه
من فکر میکردم
اینکه میگفت جنگه
شوخی بابامه
شغل پدر چی بود؟
مادر بهم میگفت
سرباز اسلامه
نه اسم و رسمی داشت
نه پست و عنوانی
خاکیِ خاکی بود
با جون و دل میرفت
با اینکه از وضعِ
زمونه شاکی بود
اون دفعهی آخر
وقتی که داشت میرفت
حالم یهجوری بود
بوسیدمش اما
فهمیدم این بوسه
آغاز دوری بود
برگشت خیلی زود
این بار اما با
جسمی که پرپر بود
این دفعه هم بابا
لبخند روو لب داشت
هرچند بیسر بود
از وقتی که رفته
رویای من تنها
رویای بابامه
من دیر فهمیدم
بابای خوب من
سرباز گمنامه
#علی_سلیمیان
#ترانه
eitaa.com/alisalimian_poem