مَنأنا؟:)
از تصویر گری این کتاب خوشم اومد جالبه و قشنگ - کتاب شبیه مریم
این کتابم تموم شد
من رو تا خونه ی حضرت فاطمه سلام الله برد
از ماجرای در خیبر گرفته تا اشک ریختن پیامبر برای حسینش
خلاصه تاریخی که به صورت رمان روایت بشه خیلی خوبه
آدم لحظه های کتاب رو زندگی می کنه:)
تا کمنشویوکمترازکمنشوی
اندصفعاشقان تو محرمنشوی
#جرعه از کتاب گلشن أحباب
مَنأنا؟:)
خب از اینجا به بعد رسماً داستان ضحاک با تیتر اسم خودش شروع میشه؛ پادشاهی ضحاک هزار سال طول کشید و د
گذشت و
رسید به وقتی که چهل سال از پادشاهی ضحاک باقی مونده بود
ضحاک با ارنواز خوابیده بود که خواب عجیبی دید
او در خواب دید سه سوار جنگی به کاخ آمدند و یکی از آن ها کوچک تر بود ،اما قدی همچون سرو داشت و شکوه ایزدی در چهره اش نمایان بود و گرز سنگینی در دست داشت و مانند پادشاهان راه میرفت و به سوی ضحاک حمله ور شد و طنابی بر گردنش انداخت و او را اسیر کرد و با حقارت به کوه دماوند برد و مردم نیز در پی آن ها آمدند
ناگهان از خواب وحشت زده بیدار شد و فریاد بلندی کشید که باعث شد ارنواز هم از خواب بیدار بشه
ارنواز رو به ضحاک کرد و پرسید که چه شده
ضحاک ارنواز گفت که بهتره خوابی که دیدمو بهت نگم که تو ناامید میشی ولی ارنواز گفت بگو تا شاید تونستیم از اتفاقی قراره رخ بده جلوگیری کنیم
ضحاکم خوابشو برای ارنواز تعریف کرد و نواز گفت باید جادوگران و معبران و ستاره شناسان را از سرتاسر جهان جمع کنیم تا بدونیم مرگ تو به دست چه کسی است انسان دیو یا پری
ضحاک هم همین کار رو کرد
صبح روز بعد همه دانایان و دانشمندان را نزد خود گرد آورد
خوابشو بهشون گفت و اون ها رو تهدید کرد که رمز و راز خوابش رو درست و واضح به ضحاک بگن
معبران خواب ضحاک را تعبیر کردند اما کسی جرات نداشت که به ضحاک بگه
سه روز گذشت و روز چهارم ضحاک خشمناک شد
یکی از معبران که باهوشتر و داناتر بود ترس را کنار گذاشت و به ضحاک این چنین گفت
تو باید دست از خودخواهی برداری و بدونی که همه انسانها یه روز به دنیا میان یه روزم میمیرن پس عمر تو و پادشاهی تو هم پایدار نخواهد بود و روزی از این دنیا خواهی رفت مرگ تو به دست شخصی به نام فریدون هست که هنوز به دنیا نیومده اما وقتی به دنیا میاد مانند درختی رشد میکند بارور میشود و تاج و تخت را به دست خواهد گرفت و بلند قامت و قدرتمند است و با گرز سنگینی که دارد تو را با خواری و ذلت اسیر میکند
ادامه داره...
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
گذشت و رسید به وقتی که چهل سال از پادشاهی ضحاک باقی مونده بود ضحاک با ارنواز خوابیده بود که خواب ع
قسمتهایی که پررنگه دقیقاً عین کتاب نوشتم
الان که می تونم برم یعنی نرم؟!
#کولهبارعشق
مگه میشه
چیکار کنم
به قول فلانی
حیرانم حیرانم حیرانم
امروز
خیلی یهویی خاله خانمی ما رو برد مراسمی که شهدا اونجا بودن
شهدای دفاع مقدس ۸ ساله
خیلی یهویی رفتیم اون مراسم
چقدر نور بود چقدر نور
آخر مراسم که خالم اینا رفتن
خالم بهم زنگ زد بیا پایین (پسر خالم گل برداشته بود از رو تابوت شهدا)
و اشک هایی که جلوشون رو نمی تونستم بگیرم...
#قاب