eitaa logo
مَن‌أنا؟:)
45 دنبال‌کننده
135 عکس
19 ویدیو
0 فایل
اصل‌ماجرا؛ به‌دنبال‌خود... اگه خواستی یه چیزی‌بگی https://daigo.ir/secret/41428323218 پ‌ن؛تصویر پروفایل‌‌=عکس‌گرفته‌شده
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از صندوق🍄☁️
📪 پیام جدید چرا اینقدر کم هستی تابستونه دیگه چیکار می کنی مگه
مَن‌أنا؟:)
📪 پیام جدید چرا اینقدر کم هستی تابستونه دیگه چیکار می کنی مگه #دایگو
بله بله حق با شماست🥲 درگیر یه کاری هستم بشدت سرم شلوغه إن شاءالله‌ اگه خدا بخواد تا یه هفته یا یه کوچولو بیشتر مربوط به ستاره ها هم میشه ولی تا حد توانم سعی می کنم باشه 🥲🥲🥲🥲🥺
مَن‌أنا؟:)
اینم از ایشون #شالوده جانـ ایده ای که گفتم راضی ام تقریباً ،به نظرم جالب شد تلفیق نام حسین علیه‌الس
یعنی می تونم اربعین اینا رو خودم ببرم و پخش کنم؟:) اگه شد فردا عکس میزارم ازشون اسپری شون مونده هنوز..:)
تو دومین روز از دومین ماهِ دومین فصلِ سال می خواستم بگم که ؛ تا اینجاش که تابستون گذشته راضی ام از تابستون نه ،که اصلا چقدر نحس بود از خودم شاید آره ، تو اوضاعی که کشورم به آدم نیاز داشت ،نه موجودات زنده ای که تنفسشون هم کثیفه ،آدم بودم تونستم قوی باشم قوی نه به معنیه گریه نکردن که چه بسا شب ها از فراغ عزیزانی که دیده بودمشون چه نه ، دونه دونه خبر پرکشیدنشون میومد اشک ریختم و سوختم مخصوصاً سردار حاجی زاده که وای از اون روز ظهر که باید براش متن ها بنویسم که کلمات هم عاجز ان قوی به معنیه در کنار خانواده و اطرافیان بودن و کمک به دلگرمی شون راضی بودم چون تونستم از وقت و زمانم استفاده ای که می خواستم رو ببرم به حرف دیگران توجه نکردم و کارهایی حالم رو خوب کرده انجام داده و الان خوشحالم و همه ی همه این ها‌ به لطف و مهربونی خالقم بوده که ذره ای از نور خودش رو بهم تابوند بمونه یادگاری این متن یهویی تو دل شب از دومین روز از دومین ماهِ دومین فصل سال ۴۰۴
مَن‌أنا؟:)
سپاهیان که دیدن اوضاع به هم ریخته است از ایران به سوی تازیان رفتن،چون شنیدن بودن اونجا پادشاهی بزرگ
خب از اینجا به بعد رسماً داستان ضحاک با تیتر اسم خودش شروع میشه؛ پادشاهی ضحاک هزار سال طول کشید و در این دوران مردم های پست و بدکار اوج گرفتن وانسان های دانا و نیکوکار نادیده گرفته شدن پس از فرار جمشید سربازان ضحاک به کاخ پادشاهی جمشید حمله ور شدن و دو دخترش به نام های شهرناز و ارنواز رو پیش ضحاک بردن و دختر ها با بدی آشنا شدن و جز بدکاری چیزی یاد نگرفتن اوضاع طوری بود که هر شب باید دو مرد جوان از مردم عادی یا بزرگان و دلیران رو به آشپزخونه می بردن و می کشتن و با مغزشون غذا برای مار ها درست می کردن دو نفر از مردم اون زمان به نام های گرمائیل و ازمائیل که این دو تا بسیار دانا و دیندار بودن فکر کردن تا بلکه برای این اوضاع بتونن کاری انجام بدن رفتن و آشپزی یاد گرفتن و با تلاش های زیاد تونستن آشپز های اصلی قصر بشن سرباز ها دو تا جوون رو آوردن تا آشپز ها اون ها رو بکشن و با مغزشون خوراک درست کنن ازمائیل و گرمائیل به ناچار یکی شون رو کشتند ولی یکیشون رو فراری دادن و بهش گفتن از اینجا برو و بسیار مراقب باش و خودت را پنهان کن تا در شهر و آبادی ها دیده نشوی زیرا از این به بعد جایگاه و منزل تو کوه دشت خواهد بود و باید در آنجا زندگی کنی تا زنده بمانی پس مغز جوانی که کشته بودن رو با مغز گوسفندی مخلوط کردن و خوراک را آماده کردن و برای مار ها بردند مار ها متوجه نشدن و خوردن اینجوری شده که تونستن تو یه ماه سی تا جوون رو نجات بدن وقتی تعداد جوان ها به دویست نفر رسید، تعدادی میش و بز به آنها دادن تا بتونن در کوه و صحرا به زندگی ادامه بدن آنها همان گروهی هستند که اکنون کرد نامیده می شوند ادامه داره... یا چی
مَن‌أنا؟:)
خب از اینجا به بعد رسماً داستان ضحاک با تیتر اسم خودش شروع میشه؛ پادشاهی ضحاک هزار سال طول کشید و د
در باره ی قوم کرد وقتی من این قسمت رو خوندم،خیلی جاها رو نگاه کردم ببینم آیا واقعاً چنین چیزی تو شاهنامه اومده یا نه حتی نظمش رو هم خوندم بله واقعاً تو شاهنامه بوده
اولین تجربه نقاشی زنده :›
از کتاب شیرین نور‌خدا
هدایت شده از مَن‌أنا؟:)
آفتاب‌گردون🌻 🌝.
نشد که بشه:( اونایی که میرین خوش به حالتون +بغض زیاد
حالم؟ بغض خاموش؟ نه اتفاقا روشن روشن آنقدر روشن که به قول بعضی اشکم دم مشکمه دلم؟ داغ پر حرارت و بی قرار روحم؟ اینجا ها سیر نمی کند گه در راه مشایه به سر می برد ،گه روبه روی ایوان طلای نجف نشسته است،گه در بین الحرمین ،گه در صحن گوهر شاد و زل زده به گنبد گهی هم می رود گذشته آن روز که سردار را خیلی اتفاقی از نزدیک دید شانس بود یا چی نمی دانم کدام سردار؟ آخ از غم های بزرگ سردار حاجی زاده را می گویم حال جسمم؟ هیچ در حسرت در آه در غم و همین...:)