مَنأنا؟:)
سپاهیان که دیدن اوضاع به هم ریخته است از ایران به سوی تازیان رفتن،چون شنیدن بودن اونجا پادشاهی بزرگ
خب از اینجا به بعد
رسماً داستان ضحاک با تیتر اسم خودش شروع میشه؛
پادشاهی ضحاک هزار سال طول کشید و در این دوران مردم های پست و بدکار اوج گرفتن وانسان های دانا و نیکوکار نادیده گرفته شدن
پس از فرار جمشید سربازان ضحاک به کاخ پادشاهی جمشید حمله ور شدن و دو دخترش به نام های شهرناز و ارنواز رو پیش ضحاک بردن
و دختر ها با بدی آشنا شدن و جز بدکاری چیزی یاد نگرفتن
اوضاع طوری بود که هر شب باید دو مرد جوان از مردم عادی یا بزرگان و دلیران رو به آشپزخونه می بردن و می کشتن و با مغزشون غذا برای مار ها درست می کردن
دو نفر از مردم اون زمان
به نام های گرمائیل و ازمائیل
که این دو تا بسیار دانا و دیندار بودن
فکر کردن تا بلکه برای این اوضاع بتونن کاری انجام بدن
رفتن و آشپزی یاد گرفتن
و با تلاش های زیاد تونستن آشپز های اصلی قصر بشن
سرباز ها دو تا جوون رو آوردن تا آشپز ها اون ها رو بکشن و با مغزشون خوراک درست کنن
ازمائیل و گرمائیل به ناچار یکی شون رو کشتند ولی یکیشون رو فراری دادن و بهش گفتن از اینجا برو و بسیار مراقب باش و خودت را پنهان کن تا در شهر و آبادی ها دیده نشوی زیرا از این به بعد جایگاه و منزل تو کوه دشت خواهد بود و باید در آنجا زندگی کنی تا زنده بمانی
پس مغز جوانی که کشته بودن رو با مغز گوسفندی مخلوط کردن و خوراک را آماده کردن و برای مار ها بردند
مار ها متوجه نشدن و خوردن
اینجوری شده که تونستن تو یه ماه سی تا جوون رو نجات بدن
وقتی تعداد جوان ها به دویست نفر رسید،
تعدادی میش و بز به آنها دادن تا بتونن در کوه و صحرا به زندگی ادامه بدن
آنها همان گروهی هستند که اکنون کرد نامیده می شوند
ادامه داره...
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
خب از اینجا به بعد رسماً داستان ضحاک با تیتر اسم خودش شروع میشه؛ پادشاهی ضحاک هزار سال طول کشید و د
در باره ی قوم کرد
وقتی من این قسمت رو خوندم،خیلی جاها رو نگاه کردم ببینم آیا واقعاً چنین چیزی تو شاهنامه اومده یا نه حتی نظمش رو هم خوندم
بله واقعاً تو شاهنامه بوده
حالم؟
بغض خاموش؟
نه اتفاقا روشن روشن
آنقدر روشن که به قول بعضی
اشکم دم مشکمه
دلم؟
داغ
پر حرارت و بی قرار
روحم؟
اینجا ها سیر نمی کند
گه در راه مشایه به سر می برد ،گه روبه روی ایوان طلای نجف نشسته است،گه در بین الحرمین ،گه در صحن گوهر شاد و زل زده به گنبد گهی هم می رود گذشته آن روز که سردار را خیلی اتفاقی از نزدیک دید
شانس بود یا چی نمی دانم
کدام سردار؟ آخ از غم های بزرگ
سردار حاجی زاده را می گویم
حال جسمم؟
هیچ
در حسرت
در آه
در غم
و همین...:)
#تراوُش
مَنأنا؟:)
#کولهبارعشق نشد که بشه:( اونایی که میرین خوش به حالتون +بغض زیاد
رفیق که باشه
پیامش نوره
که با دو کلمه می فهمه و بغضی که میشینه رو دل
+همین
#کولهبارعشق
مَنأنا؟:)
دارن جون میگیرن+++
دیگه آخراشه
خیلی منتظرم تا عکس کاملش و با دلیلش بزارم
✨