مَنأنا؟:)
نگهبان هم پذیرفت و سه سال فریدون با شیر گاو برمایه پرورش یافت بزرگ شد این گاو چون خیلی عجیب بود حرفش
گذشت و فریدون ۱۶ ساله شد و از کوه البرز رفت پیش مادرش و از مادرش درباره اصل و نسب خود پرسید
فرانک به او گفت پدرت آبتین نام داشت و مردی از ایران و از نژاد کیان بود و بسیار باهوش و دانا و بیآزار بود او از نژاد طهمورث بود و همه اجدادش را میشناخت و یکایک از آنها یاد میکرد او پدری مهربان و دلسوز بود که جان خود را فدای تو کرد برای من نیز همسری که خوب و مهربان بود و زمانی که ضحاک قصد جان تو را کرده بود پدرت ما را فراری داد و خودش گرفتار و اسیر شد و غذای ماران ضحاک شد آنگاه من تو را به علفزاری بردم و به نگهبان آنجا سپردم تا با گاو بر مایه تو را تغذیه کند و نزد او در امان باشی و مانند اکنون همچون پلنگی جنگی شجاع و نیرومند گردی اما پس از مدتی ضحاک از جایگاه گاو باخبر شد و قصد داشت به آنجا برود بنابراین تو را به سرعت از علفزار به سوی کوه البرز بردم و نزد آن مرد پرهیزگار سپردم و پس از آن ضحاک به سوی الافزار رفت و گاو برمایه را ه مانند دایهای دلسوز و بی زبان برای تو بود را کشت سپس به خانه ما حمله کرد و همه چیز را به آتش کشید
فریدون که اینو شنید کینه ضحاک رو به دل گرفت و گفت که من باید ضحاکو بکشم مادرشم گفت که پادشاه جهانیان است و هزاران سپاه دارد و کشتن او به سود تو نیست باید با بزرگان مشورت کنی فعلاً وقتش نیست
ضحاکم روز و شب به فکر فریدون بود و وحشت داشت میخواست حکومتش رو استوارتر کنه
پس بزرگان کشور رو صدا کرد و به اونا گفت ما میدونین که من دشمن کم سن و سالی دارم که خیلی شجاعه و سرنوشت هم با اون یاره میترسم که روزگار با من به جنگ برخیزد میخوام سپاه بزرگی تشکیل بدم تا بتونم از تاج و تخت پادشاهیم مراقبت کنم شما میخوام گواهینامهای بنویسیم و در آن دو درستکاری و نیکوکاری به من اعتراف کنید و بگویید من پادشاهی درست کار عادل هستم و در رقراری عدالت سستی و تنبلی نمیکنم
بزرگان با اینکه میدونستند ضحاک اینجوری نیست ولی از ترسشون نوشتن و امضا کردن ولی ناگهان صدای فریاد شخصی از درگاه به گوش رسید
اونو آوردن و کنار بزرگان نشوندن ضحاک با خشم اون گفت چرا فریاد راه انداختی آن شخص هم گفت که من فردی آهنگر و بیآزار هستم که نامم کاوه است پادشاه بر من ستمهای بسیاری روا داشته و اکنون برای دادخواهی و عدالت نزد او آمدم از آنجا که تو پادشاهی قدرتمند هستی باید به عدالت رفتار کنی اگر تو پادشاه هفت کشوری پس چرا ما در رنج و سختی هستیم؟ تو باید پاسخ من را بدهی یرا همه فرزندان ما خوراکهای مار تو شدند من باید از چه کسی تقاص فرزندانم را بگیرم
ضحاک حرفهای او رو شنید ستور داد فرزندانشو بیارن از کشتن اونها صرف نظر کنند بعداً همش کاوه خواست تا استشهاد نامه ای امضا کنه کاوه آن گواهینامه رو خوند
بعد با داد و فریاد رو به بزرگون کرد و گفت ا از خدا نمیترسین که از این شیطان دفاع میکنینا دروغ میگین و اینا منم این شهادتنامه رو امضا نمیکنم و هیچ ترسی هم از پادشاه ندارم
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
گذشت و فریدون ۱۶ ساله شد و از کوه البرز رفت پیش مادرش و از مادرش درباره اصل و نسب خود پرسید فرانک ب
ورود کاوه آهنگر به داستان✨+++
مَنأنا؟:)
سالی که برای اولین بار اربعین رفته بودم، خیلی دلم می خواست همچین چیزی به عنوان یادگاری برسه به دستم
اینا هم جون بگیرن ببینیم چی میشه
مَنأنا؟:)
گذشت و فریدون ۱۶ ساله شد و از کوه البرز رفت پیش مادرش و از مادرش درباره اصل و نسب خود پرسید فرانک ب
کاوه بعد از اینکه از کاخ بیرون رفت
مردم رو به داد و عدل دعوت کرد
کلا گفته شده که غوغایی برپا کرد
و پیش بند چرمی آهنگریش رو در آورد و به سر نیزه کرد و گفت
هرکس طرفدار فریدون و خدا دوست است بنداند ضحاک از شیاطین است و با خدا جهان آفرین دشمن است ، پس از طرفداری او دست بردارید و به زیر پرچم فریدون در آیید
بعد از این ماجرا پیش بند های بی ارزش چرمی ملاک تشخیص دوست از دشمن شدن
و نیکی و بدی به واسطه ی آن از یکدیگر آشکار شد
کاوه محل فریدون رو می دونست
با یه عده ای از مردم که گفته شده کم هم نبوده
به سمت فریدون رفتن
فریدون که چرم رو بر سر نیزه دیده
اون رو به نیکی گرفته و با پارچه گرانبهای رومی و جواهرات رنگارنگ اون رو آراسته
و اون تبدیل به یه برچم شده و اون پرچم رو پرچم سعادتمندی نامیده
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
کاوه بعد از اینکه از کاخ بیرون رفت مردم رو به داد و عدل دعوت کرد کلا گفته شده که غوغایی برپا کرد و
درسته کوتاهه ولی تو راهم برسم بیشتر میزارم
مَنأنا؟:)
قصه ی ماهم اینجوری شدکه من هم راه افتادم 🥲:)))
1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینو تو اینستا گذاشتم
حیفم اومد اینجا نباشه
به وقت ۲:۱۳