خب حالا
چرا از پوست گاو بوده
و تماما از فولاد و آهن نبوده؟!
یه سری دلایل نمادین و اساطیری وجود داره؛
۱.یکیش که همون قضیه گاو برمایه بوده که گفته شده استفاده از پوست همون گاو بوده و اگه تماماً از آهن و فولاد بود قدرت نمادین ازش گرفته می شده
۲.دومیش از عبارت قدرت نمادین بر قدرت مادی استفاده شده
حالا این یعنی چی
یعنی بعضی وقتا قدرت نمادین یک شی یا یک چیزی بیشتر از قدرت واقعیش اثرگذاره
گفته شده گزی که از پوست گاوی مقدس ساخته شده حامل روح و قدرت گاو برمایه و نشانه عدالت بوده
مَنأنا؟:)
خب حالا چرا از پوست گاو بوده و تماما از فولاد و آهن نبوده؟! یه سری دلایل نمادین و اساطیری وجود داره
۳.سومیش ترکیب طبیعت و صنعت بوده
پوست گاو با فولاد
۴.چهارمیش (که به نظرم جذاب تره)
ماهیتجادویی/الهی تو داستان های کهن سلاح شخصیت های اصلی جادویی میشن یا یه قدرت و نماد منحصر به فرد
گرزی که از پوست یک گاو ساخته شده اومده که مقدس شمرده میشه و به خاطر این قدرت میده
و گفته شده که قهرمان های بعدی شاهنامه هم از این گرز استفاده می کنن
مَنأنا؟:)
۳.سومیش ترکیب طبیعت و صنعت بوده پوست گاو با فولاد ۴.چهارمیش (که به نظرم جذاب تره) ماهیتجادویی
نماد قدرت و برکت
چرا چون
فریدون از شیر این گاو خورده و قدرت مند شده و برکت داشته
گویی روح و قدرت آن گاو در این گرز تجسم یافته و با اهریمن مبارزه می کند
و در آخر
در کلیت در بسیاری از فرهنگ های باستان
نماد باروری و برکت قدرت زمینی و ثروت بوده
وجود این سرگاو روی گرز نمادی از حمایت زمین و طبیعت از فریدون
و تضمین کننده برکت و فراوانی بعد از پیروزی بر ضحاک
و
نشانه قدرت به خاطر قدرت مند بودن گاو برمایه
مَنأنا؟:)
فریدون از اونها خاص تا بهش بگن ضحاک کجا رفته اونام گفتن ضحاک برای جادویی به هندوستان سفر کرده تا با
اما ناگهان بهش الهام شد که هنوز زمان مرگ ضحاک فرا نرسیده فریدون ضحاک رو با چرم شیری به بند کشید و به دو کوهی که نزدیک همدیگه بودند برد و اونجا زندونی کرد
بعد از این کار به مردم گفت که هوشیار باشید که آن پادشاه بدکار و پلید خوار گشت و بر زمین افتاد در پادشاهی من هر کسی در طبقه و مقام خود میماند و هر شخصی هنر و کار خود را دست میگیرد و لازم نیست همه به جنگ و نبرد بروند
هر کس در مقام ص خود زندگی میکند و هیچ کسی در کار کسی دخالت نمیکند اکنون ضحاک در زندان است بدون ترس و با خوشی به زندگی ادامه دهید
صدای طبل از سرای پادشاه بلند شد و فریدون با سپاهش از شهر خارج شدند در حالی که ضحاک رو با خواری و ذلت پشت شتری بسته بودند و به اسیری میبردند مردم نیز تماشا میکردند اونها رفتن تا به مکانی به اسم شیرخوان رسیدن فریدون اون رو به سوی کوه برد تا سرش رو با چاقو از تن جدا کنه ولی باز ندایی فرخنده در گوشش زمزمه کرد :
او را تازیانه و شکنجه کن و به کوه دماوند ببر و آنجا به تنهایی زندانی کن و در بند بکش
فریدون ضحاک و به کوه دماوند برد ،اونجا غاری بود که انتهاش ناپیدا؛ بعد دست های ضحاک رو با میخهای آهنی بر دهانه غار کوبید
ادامهداره...
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
اما ناگهان بهش الهام شد که هنوز زمان مرگ ضحاک فرا نرسیده فریدون ضحاک رو با چرم شیری به بند کشید و به
این بود ماجرای اسیر شدن ضحاک تو کوه دماوند که تازگیام که دماوند فعال شده بود خیلیا اشاره میکردند به این داستان ضحاک
چون تو افسانهها گفته شده وقتی ضحاک غرش میکنه و این دود دهانشه که خارج میشه
اون قسمتی که امیر حسین زارع روبه پرچم احترام نظامی میزاره رو
عمیقاً دوسش داشتم≥≥≥≥