eitaa logo
تولدی دوباره
14.9هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
57 فایل
⚘️وقف امام زمان علیه السلام⚘️ 💕نشر آزاد 📖تولدی دوباره با قرآن و احادیث + سیر معرفتی با محوریت دروس و کتب امام خمینی- علامه حسن زاده آملی و علمای حق ... کانال صوتی سیر معرفتی https://rubika.ir/sharhdorosallame تبلیغات: @Admin19019
مشاهده در ایتا
دانلود
تولدی دوباره
‌ #برگی_از_معرفت 🍂🍂 #داستان_یک_انسان #قسمت_نهم ابلیس گفت :عیبی نداره می‌دونم. داری میری خودتو قربا
از معرفت🍂🍂 انسان و فرشته پشت در ایستاده بودند. انسان دست در حلقه در برد و در را كوبید. ندا آمد : كیست؟ انسان گفت: هیچكس، غیر از تو هیچكس نیست. در هر دو طرف فقط تو هستی (فاینما تولوا فثم وجه الله) در دو جهان غیر خدا هیچ نیست                    هیچ مگو هیچ كه آن هیچ نیست این كمر هستی موهوم را                              چون بگشایی به میان هیچ نیست در گشوده شد. انسان رو به فرشته كرد و گفت: بیا بریم. فرشته گفت: من فقط تا همین جا می‌تونستم همراه تو باشم. فقط تو اجازه وارد شدن به خانه خدا را داری و نه هیچكس دیگه. انسان رفت داخل و در پشت سرش بسته شد. حالا انسان داخل خانه بود اما... اما با كمال تعجب خانه خالی بود و هیچكس داخل خانه خدا نبود. انسان نمی‌دانست باید چه بكند او متعجب شده بود. او صدا زد: خدا... خدا.... خدا... ولی جوابی نیامد و فقط پژواك صدای خودش را شنید كه می‌گفت: خودآ... خودآ... خودآ... یك‌بار دیگر انسان صدا زد: خدا... خدا... خدا... و دوباره: خودآ... خودآ... خودآ... انسان نگاهی به خودش و به قلبش انداخت و به خودش آمد: خدا در یك خانه خشتی و گلی جا نمی‌شود ولی در قلب انسان جا می‌شود.     ای دل غافل خدا در تمام این ساعات و لحظات خدا در دل من جا داشت و من برای پیدا كردنش دور دنیا چرخیدم. بله انسان خدا را پیدا كرد و به گوهر مقصود رسید اما نه در خانه گلی بلكه در خانه دل. سالها دل طلب جام جم از ما می‌كرد    و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌كرد گوهری كز صدف كون و مكان بیرون است  طلب از گمشدگان لب دریا می‌كرد بیدلی در همه احوال خدا با او بود     او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌كرد فرشته‌ها دور كعبه حلقه زده بودند و منتظر بودند؛ در باز شد و آدم از خانه بیرون آمد فرشته‌ها بر آدم سجده كردند و یادشان آمد آن روزی را كه خدا گفت: من چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید (انی اعلم ما لاتعلمون) آدم قصد برگشت داشت اما فرشته‌ها دوره‌اش كرده بودند. آدم كجا می‌خواهی بروی؟ آدم نرو پیش ما بمان. آدم گفت: یه ماموریتی دارم و باید بروم و رسالتم را به انجام برسانم. فرشته‌ها گفتند: چه ماموریتی داری؟ آدم گفت: باید بروم و یك پیامی را به اهالی روستا برسانم. فرشته‌ها پرسیدند: چه پیامی؟ آدم گفت: هر در كه زنم صاحب آن خانه تویی تو     هر جا كه روم پـــرتو كاشانه تویـــی تو در میكده و دیـــــــر كه جانانه تویی تو   مقصود من از كعبه و بتــخانه تویی تو مقصود تویی كعبــــــه و بتخانه بهانه   بلبل به چمــن‌زار گل رخسار نشان دید    پروانه در آتش شد و اســرار عیان دید عارف صفت وصف تو در پیر و جوان دید   یعنی همه جا عكس رخ یار توان دید       دیوانه‌ای‌ام من كه روم خانه به خانه پایان     http://eitaa.com/joinchat/2678063114Cab9a0e3512
تولدی دوباره
‌ #برگی_از_معرفت 🍂🍂 #داستان_یک_انسان #قسمت_نهم ابلیس گفت :عیبی نداره می‌دونم. داری میری خودتو قربا
از معرفت🍂🍂 انسان و فرشته پشت در ایستاده بودند. انسان دست در حلقه در برد و در را كوبید. ندا آمد : كیست؟ انسان گفت: هیچكس، غیر از تو هیچكس نیست. در هر دو طرف فقط تو هستی (فاینما تولوا فثم وجه الله) در دو جهان غیر خدا هیچ نیست                    هیچ مگو هیچ كه آن هیچ نیست این كمر هستی موهوم را                              چون بگشایی به میان هیچ نیست در گشوده شد. انسان رو به فرشته كرد و گفت: بیا بریم. فرشته گفت: من فقط تا همین جا می‌تونستم همراه تو باشم. فقط تو اجازه وارد شدن به خانه خدا را داری و نه هیچكس دیگه. انسان رفت داخل و در پشت سرش بسته شد. حالا انسان داخل خانه بود اما... اما با كمال تعجب خانه خالی بود و هیچكس داخل خانه خدا نبود. انسان نمی‌دانست باید چه بكند او متعجب شده بود. او صدا زد: خدا... خدا.... خدا... ولی جوابی نیامد و فقط پژواك صدای خودش را شنید كه می‌گفت: خودآ... خودآ... خودآ... یك‌بار دیگر انسان صدا زد: خدا... خدا... خدا... و دوباره: خودآ... خودآ... خودآ... انسان نگاهی به خودش و به قلبش انداخت و به خودش آمد: خدا در یك خانه خشتی و گلی جا نمی‌شود ولی در قلب انسان جا می‌شود.     ای دل غافل خدا در تمام این ساعات و لحظات خدا در دل من جا داشت و من برای پیدا كردنش دور دنیا چرخیدم. بله انسان خدا را پیدا كرد و به گوهر مقصود رسید اما نه در خانه گلی بلكه در خانه دل. سالها دل طلب جام جم از ما می‌كرد    و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌كرد گوهری كز صدف كون و مكان بیرون است  طلب از گمشدگان لب دریا می‌كرد بیدلی در همه احوال خدا با او بود     او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌كرد فرشته‌ها دور كعبه حلقه زده بودند و منتظر بودند؛ در باز شد و آدم از خانه بیرون آمد فرشته‌ها بر آدم سجده كردند و یادشان آمد آن روزی را كه خدا گفت: من چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید (انی اعلم ما لاتعلمون) آدم قصد برگشت داشت اما فرشته‌ها دوره‌اش كرده بودند. آدم كجا می‌خواهی بروی؟ آدم نرو پیش ما بمان. آدم گفت: یه ماموریتی دارم و باید بروم و رسالتم را به انجام برسانم. فرشته‌ها گفتند: چه ماموریتی داری؟ آدم گفت: باید بروم و یك پیامی را به اهالی روستا برسانم. فرشته‌ها پرسیدند: چه پیامی؟ آدم گفت: هر در كه زنم صاحب آن خانه تویی تو     هر جا كه روم پـــرتو كاشانه تویـــی تو در میكده و دیـــــــر كه جانانه تویی تو   مقصود من از كعبه و بتــخانه تویی تو مقصود تویی كعبــــــه و بتخانه بهانه   بلبل به چمــن‌زار گل رخسار نشان دید    پروانه در آتش شد و اســرار عیان دید عارف صفت وصف تو در پیر و جوان دید   یعنی همه جا عكس رخ یار توان دید       دیوانه‌ای‌ام من كه روم خانه به خانه پایان    ╭┅──────┅╮ ❤ @tarrk_gonah✅ ╰┅──────┅
تولدی دوباره
‌ #برگی_از_معرفت 🍂🍂 #داستان_یک_انسان #قسمت_نهم ابلیس گفت :عیبی نداره می‌دونم. داری میری خودتو قربا
از معرفت🍂🍂 انسان و فرشته پشت در ایستاده بودند. انسان دست در حلقه در برد و در را كوبید. ندا آمد : كیست؟ انسان گفت: هیچكس، غیر از تو هیچكس نیست. در هر دو طرف فقط تو هستی (فاینما تولوا فثم وجه الله) در دو جهان غیر خدا هیچ نیست                    هیچ مگو هیچ كه آن هیچ نیست این كمر هستی موهوم را                              چون بگشایی به میان هیچ نیست در گشوده شد. انسان رو به فرشته كرد و گفت: بیا بریم. فرشته گفت: من فقط تا همین جا می‌تونستم همراه تو باشم. فقط تو اجازه وارد شدن به خانه خدا را داری و نه هیچكس دیگه. انسان رفت داخل و در پشت سرش بسته شد. حالا انسان داخل خانه بود اما... اما با كمال تعجب خانه خالی بود و هیچكس داخل خانه خدا نبود. انسان نمی‌دانست باید چه بكند او متعجب شده بود. او صدا زد: خدا... خدا.... خدا... ولی جوابی نیامد و فقط پژواك صدای خودش را شنید كه می‌گفت: خودآ... خودآ... خودآ... یك‌بار دیگر انسان صدا زد: خدا... خدا... خدا... و دوباره: خودآ... خودآ... خودآ... انسان نگاهی به خودش و به قلبش انداخت و به خودش آمد: خدا در یك خانه خشتی و گلی جا نمی‌شود ولی در قلب انسان جا می‌شود.     ای دل غافل خدا در تمام این ساعات و لحظات خدا در دل من جا داشت و من برای پیدا كردنش دور دنیا چرخیدم. بله انسان خدا را پیدا كرد و به گوهر مقصود رسید اما نه در خانه گلی بلكه در خانه دل. سالها دل طلب جام جم از ما می‌كرد    و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌كرد گوهری كز صدف كون و مكان بیرون است  طلب از گمشدگان لب دریا می‌كرد بیدلی در همه احوال خدا با او بود     او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌كرد فرشته‌ها دور كعبه حلقه زده بودند و منتظر بودند؛ در باز شد و آدم از خانه بیرون آمد فرشته‌ها بر آدم سجده كردند و یادشان آمد آن روزی را كه خدا گفت: من چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید (انی اعلم ما لاتعلمون) آدم قصد برگشت داشت اما فرشته‌ها دوره‌اش كرده بودند. آدم كجا می‌خواهی بروی؟ آدم نرو پیش ما بمان. آدم گفت: یه ماموریتی دارم و باید بروم و رسالتم را به انجام برسانم. فرشته‌ها گفتند: چه ماموریتی داری؟ آدم گفت: باید بروم و یك پیامی را به اهالی روستا برسانم. فرشته‌ها پرسیدند: چه پیامی؟ آدم گفت: هر در كه زنم صاحب آن خانه تویی تو     هر جا كه روم پـــرتو كاشانه تویـــی تو در میكده و دیـــــــر كه جانانه تویی تو   مقصود من از كعبه و بتــخانه تویی تو مقصود تویی كعبــــــه و بتخانه بهانه   بلبل به چمــن‌زار گل رخسار نشان دید    پروانه در آتش شد و اســرار عیان دید عارف صفت وصف تو در پیر و جوان دید   یعنی همه جا عكس رخ یار توان دید       دیوانه‌ای‌ام من كه روم خانه به خانه پایان    ╭┅──────┅╮ ❤ @tarrk_gonah✅ ╰┅──────┅