خدیا
خروج از ماه مبارک رمضان
را برای ما مقارن با
خروج از تمامی گناهان قرار بده
آمین یا رَبَّ🙏🙏🙏
@alle_yasen
خوش بر کسی که سفره نشین خدا بود
از هرچه غیر خواسته ی او گر ، جدا بود
درب کلاس درس خدا چون گشوده شد
خوش بر مطلبی که قبول انتها بود
قبول حق دوستان
پیشاپیش عید سعید فطر مبارک
@alle_yasen
از عرش صدای ربنا می آید
آوای خوش خدا خدا می آید
فریاد که درهای بهشت باز کنید
مهمان خدا سوی خدا می آید
التماس دعا خوبان خدا🙏🙏🙏
@alle_yasen
آل یاسین
🌵روایت اسرای مفقود الاثر– رحمان سلطانی🌿 💢 قسمت بیست و هشتم: لشکر ۹۲ زرهی تو شلمچه چکار میکنه؟ 💢 از
🌵روایت اسرای مفقود الاثر– رحمان سلطانی🌿
💢قسمت بیست ونهم: جوخه اعدام 💢
با خودم می گفتم هر کلمه حرفِ راستی که بگم خیانت به امام و خون شهداس و وحشت داشتم که مبادا زیر شکنجه نتونم طاقت بیارمو اطلاعاتی به ضرر جبهه اسلام رو از زبونم بکشن. اون شب بخیر گذشت و روسفید برگشتم داخل اتاقم و احساس رضایت و پیروزی داشتم. شبِ اول نگهبانای عقده ای مقر ، دو سه بار در اوقات مختلف شب در رو وا کردن و هر بار به جونم میفتادن و چن تا مشت و لگد می زدن و می رفتن. انگار با هر تعویض پست ، یه سهمیه کتک داشتم و پستای نگهبانی با کتک کاری من عوض می شد. روز دوم اسارت ، روز بازجوییای متعدد و هر بار با یه پیش کتک و زهر چشم گرفتن تو همون اتاق مخصوص شکنجه همراه بود. بیشتر سؤالا تکراری بود و میخاستن بدونن راست میگم یا نه؟ منم جوابا رو حفظ کرده بودم و همونا رو بدون کم و کاست تکرار می کردم و می تونم با اطمینان بگم باورشون شده بود دارم راستشو میگم. گاهی سربازایی رو می فرستادن داخل اتاقم و منو زیر ضربات کابل قرار می دادن. تو یکی از این هجومای وحشیانه کابل چرخید و زیر چشم راستم خورد و چند سانت از اونو پاره کرد و خون روی گونه ام جاری شد. اثر اون کابل بعد از ۳۲ سال زیر چشمم هنوز پیداس.
جوخه اعدام ⚡️
گاهی بعد از اینکه از اتاق می اوردنم بیرون چوبی زیر بغلم میدادن و و لنگان لنگان راه میفتادم و اونا پشت سرم گلنگدن رو می کشیدن و طوری وانمود می کردن دارن می برنم سمت جوخه اعدام. منم زیر لب شهادتین رو می گفتم. آروم و قلبا خوشحال بودم و با خود می گفتم دارم راحت میشم. اونقد اذیت می کردن که مرگ رو به اینجور زندگی ترجیح می دادم ، ولی خبری از اعدام نبود و سر از اتاق شکنجه یا بازجویی در می اوردم. حقیقتا تو اون روزا قیامت رو بارها به چشمم دیدم و از خدا طلب شهادت می کردم. سه روزی که وسط آتش دو طرف بودم ، خوشبختانه عراقیا کسی رو به اسیرنکرده بودن و تنها اسیر کل منطقه شلمچه من بودم ، شده بودم زنگ تفریح فرماندهای بعثی. وقت و بی وقت حتی نصفِ شب با رعب و وحشت در رو وا می کردن و می بردنم. تو سه شبانه روز بیش از ده بار بازجویی شدم و هر بار یه کتک مفصل و همون سؤالای تکراری و منم همون جوابای تکراری.
ادامه دارد✅
@alle_yasen
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یڪ دانہء تسبیح
نمازسحرت را
یڪباربہ نام من
محتاج بینـداز
شاید همان دانہء
تسبیح دعایت
یڪباره بیفتد بہ دریاے اجابت
🌙التماس_دعا 🌙
@alle_yasen
#سالم_خوری
انواع گوشت چقدر تو یخچال میمونه؟
🥩 البته که هرچی مواد غذایی رو تازهتر مصرف کنیم بهتره.
💁♀️اما خیلی وقتا داشتن غذای سالم آماده در یخچال و فریزر، به شما کمک میکنه که پایبند به سالمخوری بمونید. مخصوصاً برای افراد شاغل، خیلی کاربردیه، ولی حواستون به مدت نگهداری باشه که خیلی مهمه.
@alle_yasen
بسم الله وبالله
دلنوشته ی رمضان
به خط پایان، که نزدیک می شویم؛
تعارضی عظیـم، قلبمان را گرفتار می کنـــد؛
"شــوقِ" تجربه قنوت هايی که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زنــــد،
"غــــمِ" از دست دادن سحرهايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تـو بوده اند❗
❄دلــم برایت تنــگ می شود... خدا برای لحظه هايي که هیـــچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت.
برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدارماندن را در دلم، بیشتر می کرد.
برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان، بوسه های مداوم تو را احساس می کردم.
❄دلم برایت تنگ می شود خدا...
تـــو، همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم.
تـــو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفوهای شبانه ام بودی...که تمام جان مرا، با آرامشی عظیم، احاطه می کردی.
دلـــم برایت تنگ می شود... خدا
نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای؟
امــــا...
بگــذار، سهم من از این رمضان، همین سجاده خیسی باشد، که در همه طول سال، نمناک باقی بماند.
بگذار...تمام اِرثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد، که تا رمضان دیگـــر، حتی یک سحر نیز، از ادراکــش، جا نمانم.
بگـــذار...خالی شدنم را تا رمضان دیگر ، به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.
تصور جمع شدنِ سفره ات، دلم را می لرزاند.
رمضان_میرود ..
ومــــن می مانم... و یک دنیای شلوغ
می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ بازار دنیا گم کنم
وای دلـم برایت تنگ می شود
خـدا میشود
در میان دلم، چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت، پشتم را نلرزاند ؟
میشود؛ همیشه برايم بمــــاني خـــــدا ؟
@alle_yasen
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
13.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤روایت حزنآلود حاج «رحیم نوعیاقدم» از شهادت برادرانش در عملیات کربلای پنج
#يادشان_گرامي❣️
@alle_yasen