اطلاعیه
سلام و احترام
مراسم عزاداری و بزرگداشت #سیدالشهداء مقاومت شهید سید #حسن نصرالله
🟢سخنران: مدیر کل محترم تبلیغات اسلامی استان اذربایجان غربی حجة الاسلام منصور امامی
مداح: کربلایی رضاعباس پور
🟣زمان:یکشنبه 8مهر بلافاصله بعد نماز جماعت مغرب و عشاء
🟢مکان: مسجدالمهدی خیابان امین (محله شیخ تپه)
https://eitaa.com/almahditfser
هدایت شده از تبليغات اسلامي آذربایجانغربی
💠 مراسم بزرگداشت سید مقاومت شهید سید حسن نصرالله با سخنرانی حجة الاسلام والمسلمین امامی
مدیر کل تبلیغات اسلامی استان آذربایجان غربی برگزار شد.
#مرگ_بر_اسرائیل
#حزب_الله_زنده_است
#سید_شهیدان_مقاومت
#سازمان_تبلیغات_اسلامی
#آذربایجان_غربی
🌐 کانال رسمی اداره کل تبلیغات اسلامی آذربایجانغربی
https://eitaa.com/nehzat_azgh
240117_1012_02.mp3
68.02M
سخنرانی #طوفانی مدیرکل محترم تبلیغات اسلامی استان اذربایجان غربی
حجة الاسلام #استاد امامی
🟢در خصوص نقش یهود در طول تاریخ
#مسجد المهدی
https://eitaa.com/almahditfser
🟣کانال تفسیر قران کریم #مسجدالمهدی
240117_1100.mp3
27.1M
مداحی کربلایی رضاعباس پور
#مسجدالمهدی
🟣بمناسبت مراسم بزرگداشت شهادت سید مقاومت
https://eitaa.com/almahditfser
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ سخنرانی حجه الاسلام امامی، مدیر کل محترم سازمان تبلیغات اسلامی استان، در مراسم یادبود شهید بزرگوار سید حسن نصرالله
مسجد امیرالمؤمنین(ع) ارومیه
یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳
https://eitaa.com/almahditfser
فتولوا عنه مدبرين
ضـمير جمع در (تولّوا) به مردم معاصر ابراهيم (عليه السلام) و ضمير مفرد در عنه بـه خود آن جناب برمى گردد و معناى جمله اين است كه: مردم از آمدن ابراهيم صرف نظر كرده، او را تنها گذاشته از شهر خارج شدند.
سخنان ابراهيم (عليه السلام) با بت ها!
فراغ الى آلهتهم فقال الا تأكلون ما لكم لا تنطقون
كـلمـه (راغ ) مـاضى از مصدر (روغ ) است و (روغ ) و (رواغ ) و (روغان ) هـمـه بـه مـعـنـاى مـتـوجـه شـدن و مـيـل كـردن اسـت. و بـعـضـى گـفـتـه انـد: ميل كردن به يكسو به منظور خدعه است.
و در ايـنـكـه بـه بـت هـا گـفـت: (الا تـاءكـلون ) ايـن نقل كه مشركين در ايام عيدشان طعام نزد بت ها مى گذاشتند تأييد مى شود اين جمله و جمله بـعـدش كه فرمود: (ما لكم لا تنطقون ) سخنانى است كه ابراهيم (عليه السلام) به بت هاى مشركين گفته، با اينكه بت ها سنگ و چوب بودند و او مى دانست كه جمادات نه غذا مـى خـورند و نه حرف مى زنند و ليكن شدت خشمى كه از آنها داشته وادارش كرده آنها را مـوجـوداتـى بـاشـعور فرض كند و همان اعتراضهايى كه به اشخاص باشعور مى شود به آنها بكند.
ابـراهـيـم (عـليـه السلام) نـظـرى بـه بـت هـا افـكـنـد كـه د رسـت بـه شـكـل انـسـانـهـايـنـد، انـسـانـهـايـى كـه در پـيـش رو طـعـام دارنـد و مـشـغـول خـوردنـنـد، پس سرشار از خشم و غيظ گشته، پرسيد: (الا تاءكلون ) و چون پـاسـخـى نـشـنـيـد، پـرسـيـد: (مـا لكـم لا تـنطقون ) با اينكه شما خدايانى هستيد كه پـرستندگانتان خيال مى كنند شما عاقل و قادر و مدبر امور ايشانيد. اينجا بود كه آخرين تصميم خود را گرفت. و بت ها را شكست.
فراغ عليهم ضربا باليمين
حـرف (فـا) در آغـاز ايـن جـمـله ايـن مـعـنا را مى رساند كه نتيجه آن خطابها اين شد كه تـصـمـيـم گـرفـت با دست راست و يا با قدرت بت ها را در هم بكوبد، و اينكه گفتيم با قدرت، چون دست راست كنايه از قدرت است.
بـعـضى از مفسرين كلمه (يمين ) را به معناى سوگند گرفته اند. و اين بعيد است، و بـنـا بـه گـفـته آنان معناى آيه چنين مى شود: تصميم گرفت تا به خاطر سوگندى كه قبلا خورده بود، و گفته بود: (تاللّه لاكيدن اصنامكم ) بت ها را درهم بشكند.
فاقبلوا اليه يزفون
كلمه (زف ) و نيز (زفيف ) به معناى راه رفتن به سرعت است، و معناى آيه اين است كـه: مـردم بـا سـرعـت به طرف ابراهيم (عليه السلام) آمدند، به خاطر اهتمامى كه نسبت به حادثه داشتند و احتمال مى دادند كه به دست ابراهيم (عليه السلام) پيش آمده باشد.
و در ايـن كـلام حـذف و اخـتـصـارگـويـى بـه كـار رفـته، برگشتن مردم از مراسم عيد، و آمـدنـشـان بـه بـتـخانه، ديدن آن منظره، تحقيق حادثه و گمانشان به آن حضرت كه در سوره انبياء آمده بود اينجا حذف شده است.
و احتجاج او با بت پرستان
قال اتعبدون ما تنحتون و اللّه خلقكم و ما تعملون
در ايـن جـمله نيز حذف و اختصارگويى به كار رفته: دستگيرى ابراهيم (عليه السلام) آوردنش در جلو چشم مردم، بازجويى كردن از او و ساير جزئيات ديگر، حذف شده.
اسـتـفـهـامـى كـه در آيـه شـريـفـه هـسـت اسـتـفـهـام تـوبـيـخـى اسـت، و در عـيـن حال احتجاجى است بر بطلان طريقه مردم، مى فرمايد: چيزى كه انسان آن را به دست خود تـراشيده، صلاحيت ندارد كه مدبر انسان و معبود او باشد، با اينكه آفريدگار انسان و اعـمـالش خـداست و معلوم است كه خلقت از تدبير جدا نيست، پس همان طور كه خداى سبحان خـالق آدمـى اسـت، رب آدمـى نيز هست و اين از سفاعت و حماقت است كه اين خداى عزيز و رب واقعى را كنار گذاشته و سنگ و چوب بپرستند.
بـا ايـن بـيـان روشـن گـرديـد كـه كـلمـه (مـا) در جـمـله (مـا تـنـحـتـون ) مـوصـول اسـت، و رابـط آن (كـه ضـمـيـرى اسـت كـه از صـله بـه موصول برمى گردد)، حذف شده و تقدير آن (ما تنحتونه ) بوده، و همچنين ما در جمله و (مـا تـعـمـلون ) مـوصول و تقدير آن (ما تعملونه ) بوده است. بعضى از مفسرين احـتمال داده اند كه كلمه (ما) در هر دو جا مصدريه باشد. ليكن مصدريه بودن اولى از آن دو بـسـيـار بـعـيـد است ؛ (چون معنا ندارد از مردم بپرسد آيا مى پرستيد تراشيدن خود را
كـلمـه (شـيـعـه ) عـبـارت اسـت از مـردمـى كـه پـيـرو غـيـر خـود بـاشـنـد، و دنـبـال او بـه راه بـيـفـتـنـد و كـوتاه سخن: مردمى كه موافق طريقه كسى حركت كنند، چنين مردمى شيعه آن كس مى باشند، حال چه اينكه آن كس جلوتر از آن قوم باشد، يا بعد از آن قـوم، هـمـچـنـان كـه خـداى تـعـالى فـرمـود: (و حـيـل بـيـنـهـم و بـيـن مـا يـشـتـهـون كـمـا فـعـل بـاشـيـاعهم من قبل ) به طورى كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه شيعه را به كسانى اطـلاق كـرده كـه قـبـل از افـراد مـورد نـظـر عـذاب شـدنـد، و بـيـن آنـان و لذتـهـايـشـان حائل شد.
و از ظـاهـر سـياق برمى آيد كه ضمير در كلمه شيعته به نوح برمى گردد و معنايش اين اسـت كـه: ابـراهـيـم يـكـى از شيعيان نوح بود، چون دينش موافق دين او، يعنى دين توحيد بود.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: ضـمـيـر مـذكـور بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) بـر مـى گـر دد. ولى هـيچ دليلى از ناحيه الفاظ آيه بر اين قول نيست
فنظر نظره فى النجوم فقال انى سقيم
شـكـى نـيـسـت در ايـنـكـه ظـاهر اين دو آيه اين است كه خبر دادن ابراهيم (عليه السلام) از مـريـضـى خـود مـربـوط اسـت بـه نـظـر كـردن در نـجـوم، حـال ايـن نـگـاه كـردن در سـتـارگـان يـا بـراى ايـن بوده كه وقت و ساعت را تشخيص دهد، مثل كسى كه دچار تب نوبه است، و ساعات عود تب خود را با طلوع و غروب ستاره اى و يا از وضعيت خاص نجوم تعيين مى كند.
و يا براى آن بوده كه از نگاه كردن به نجوم، به حوادث آينده اى كه منجم ها آن حوادث را از اوضاع ستارگان بدست مى آورند، معين كند. و صابئى مذهبان به اين مسأله بسيار معتقد بودند و در عهد ابراهيم (عليه السلام) عده بسيارى از معاصرين او از همين صابئى ها بوده اند.
بـنـابـر وجـه اول، مـعـنـايـش آيـه چـنـيـن مـى شـود: وقـتـى اهل شهر خواستند همگى از شهر بيرون شوند تا در بيرون شهر مراسم عيد خود رابه پا كـنـنـد، ابـراهـيـم نـگـاهـى بـه سـتارگان انداخت و سپس به ايشان اطلاع داد كه به زودى كسالت من شروع مى شود، و من نمى توانم در اين عيد شركت كنم.
و بـنـابـر وجـه دوم مـعنايش اين مى شود: ابراهيم در اين هنگام نگاهى به ستارگان كرد و طبق قواعد منجمين پيشگويى كرد كه به زودى من مريض خواهم شد، و در نتيجه نمى توانم با شما از شهر بيرون شوم.
ولى وجـه اولى بـا وضـع ابـراهـيـم (عـليه السلام) مناسب تر به نظر مى رسد، براى ايـنـكـه آن جـناب با اينكه توحيدى خالص داشت، ديگر معنا ندارد براى غير خدا تاثيرى قـائل باشد. و از سوى ديگر دليلى هم كه به قوت دلالت كند بر اينكه آ ن جناب در آن ايام مريض نبوده در دست نداريم، بلكه دليل داريم بر اينكه مريض بوده، براى اينكه از يك سو خداى تعالى او را صاحب قلبى سليم معرفى كرده و از سوى ديگر از او حكايت كـرده كـه صريحا گفته است: من مريضم و كسى كه داراى قلب سليم است، دروغ و سخن بيهوده نمى گويد.
اين بود آن وجهى كه ما در تفسير اين دو آيه اختيار كرديم. و مفسرين در توجيه آن وجوهى ذكـر كـرده انـد كه از همه وجيه تر و به تر اين است كه: نگاه كردنش به نجوم، و خبر دادنـش از مـريـضـى خـود، از بـاب مـعـاريـض كـلام اسـت. و مـعاريض عبارت است از اينكه: گوينده چيزى را بگويد كه شنونده از ظاهر آن معنايى بفهمد و خود او معناى ديگرى اراده كـنـد. پـس شـايد نظر كردن آن جناب در ستارگان نظر كردن موحد در صنع خداى تعالى بـاشـد، تـا از آن راه بـر وجـود خـداى تـعـالى و يـكـتـايـى او اسـتـدلال كـنـد، ولى مـردم خـيـال كـردنـد كـه نـظـر كـردن او مـثـل نـظـر كـردن مـنـجـم هـا اسـت، كـه مى خواهد از وضع ستارگان بر پيش آمدن حوادثى اسـتـدلال كـنـد. آنـگـاه فرموده: (من مريضم ) و منظورش اين بوده كه او به زودى دچار بيمارى مى شود، چون آدمى در طول عمر بدون بيمارى نمى شود، همچ نان كه باز از همان جـنـاب حـكـايـت كـرده كـه گـفـت: (و اذا مـرضـت فـهـو يـشـفـيـن ) چـيـزى كـه هـسـت مـردم خيال كردند منظور او اين است كه همين امروز كه روز عيد ايشان است مريض است، و آنچه در نـظـر آن جـنـاب مـرجـح بـوده كـه ايـن هـمه زحمت به خود بدهد، اين بوده كه در شهر تنها بـمـانـد و آن هـدفـى را كـه در نـظـر داشـتـه انـجـام دهـد، يـعـنـى بـت هـاى اهل شهر را بشكند.
ليكن اين وجه - كه گفتيم بهترين وجوهى است كه مفسرين ذكر كرده اند - وقتى صحيح اسـت كـه آن جـنـاب در آن روز مـريـض نـبـوده بـاشـد و حال آنكه خواننده عزيز متوجه شد كه گفتيم هيچ دليلى بر اين معنا نيست.
عـلاوه بـر ايـن گفتن معاريض براى انبياء جايز نيست، زيرا باعث مى شود اعتماد مردم به سخنان ايشان سست گردد
اينجا روشن مى شود كه مراد از (قلب سليم ) آن قلبى است كه هيچ تعلقى به غير از خـدا نـداشـته باشد، همچنان كه در حديثى كه در بحث روايتى آينده - ان شاء اللّه - مى آيد نيز به هم ين معنا تفسير شده.
برهان علي(عليه السلام) بر بطلان كلام منجّم در نحوست ايام
برهان حضرت امير در نهجالبلاغه همين است، وقتي منجّم به حضرت گفت شما اگر امروز براي جنگ وارد جبهه شويد شكست ميخوريد، براي اينكه ستاره اينطور است که حضرت فرمود: «فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ»[22] و بعد يك نقض را وارد كردند و فرمودند آن رقيب من هم امروز وارد صحنه جنگ ميشود، اگر كسي وارد صحنه جنگ شود و شكست بخورد او هم امروز وارد ميشود، چرا من شكست بخورم؟! اين استدلال حضرت است در نهجالبلاغه که دو برهان اقامه كرد: يكي اينكه رقيب من هم امروز وارد صحنه ميشود، دوم هم فرمود: «فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ»؛ اگر كسي حرفِ تو را باور كند كه اين ستاره اثر دارد، اين قُرب و بُعد كواكب اثر دارد و اينها منشأ اثرند اين ـ معاذ الله ـ با ربوبيت ذات اقدس الهي سازگار نيست، البته اگر كسي اينها را علامت بداند که قمر در عقرب هم همينطور است، ما كه نميگوييم ـ معاذ الله ـ قمر در عقرب اين اثر را دارد، ميگوييم اين علامت است كه خداي سبحان فلان كار را خواهد كرد؛ مثلاً فلان روز «نحس» است و فلان روز «سعد» است.