eitaa logo
مسجدالمهدی تفسیرقران کریم
281 دنبال‌کننده
527 عکس
86 ویدیو
14 فایل
🟣با آگاهی از معارف قران کریم لذت بیشتری از تلاوت قران داشته باشیم ایدی مدیر کانال @jahad1113
مشاهده در ایتا
دانلود
🟢دور شدن محبت غير خدا از ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) با آزمون «ذَبح» مطلب ديگر اينكه خداي سبحان امضا كرد كه وجود مبارك ابراهيم ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾،[12] سلامت قلب در آن است كه هم از نظر معرفت مشكلي نباشد و هم از نظر محبت, نه در معرفت وجود مبارك خليل خدا مشكلي بود و نه در محبّت او؛ اين ﴿إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾،[13] براي او با اخلاص بود، اين‌جا هم ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ در قلبش هيچ نبود و محبّت غير خدا را با اين آزمون از قلب خودش دور كرد، چه اينكه اسماعيل(سلام الله عليه) هم حبّ به نفس داشت و اين حبّ به نفس را هم در راه خدا از خود گرفت تا مخلص در درگاه الهي شود. 🟢واقعيت خارجی داشتن جريان ذبح اسماعيل(سلام الله عليه) البته معنايش اين نيست كه قصه امر به «ذَبح» اسماعيل يا «ذَبح» «كَبش»[14] و مانند آن تشبيه است، نه اينها يك واقعيت خارجي است که فوايد و لوازمي دارد؛ لازمه اينكه خداي سبحان ابراهيم را آزمود، اين است كه او محبّت غير خدا را از دل بيرون كند، اسماعيل(سلام الله عليه) محبّت غير خدا را از دل بيرون كند، اما كاري است كه در خارج واقع شده است؛ يعني اسماعيلي بود و «كَبش»ي بود و «ذَبح»ي بود و كارد بر گلو كشيدن و مانند آن بود. 🟢نمونه هايي از لطايف معرفتی ابراهيم(سلام الله عليه) در جريان«نار» و «ذَبح» و «مرگ» روايات مسئله را هم ملاحظه فرموديد که خيلي لطيف است؛ كارد چه گفته حضرت، كارد را به قسمت گردن حضرت اسماعيل كه گذاشت چه شده, حضرت اسماعيل را به رو خوابانيد كه از پشت و از قفا سرش را جدا كند كارد چه شده يا بدن چه شده يا گردن چه شده اينها لطايفي است كه در روايات ما هست؛ جبرئيل(سلام الله عليه) آمده چه گفته، آن هم لطايف فراواني است كه در جريان «ذَبح» فرزند هست؛ برخوردهايي كه وجود مبارك ابراهيم با فرشته‌ها داشت، چه در مسئله ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾[15] كه جبرئيل(سلام الله عليه) از ابراهيم(سلام الله عليه) خواست و گفت حاجتي داري بگو تا ما انجام دهيم که فرمود حاجت دارم اما به تو نه, گفت پس اگر به خدا نيازمندي از خدا بخواه, گفت: «فَقَالَ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ‌ بِحَالِي»،[16] اينها جزء درجات عاليه معرفتي و محبّتي ابراهيم خليل است که اينها در روايات ما هست؛ ولي برخي از اهل معرفت مثل عطار[17] و امثال عطار آنها هم نقل كردند كه در هنگام قبض روح وجود مبارك ابراهيم, عزرائيل(سلام الله عليه) كه آمده قبض روح كند گفت به تو جان نمي‌دهم؛[18] اين انسان به جايي مي‌رسد كه حتي بر عزرائيل(سلام الله عليه) هم مي‌تواند مسلّط باشد. گفت اگر او بگويد جانم را به شما بسپارم، اين كار را خواهم كرد؛ ولي جانم را فقط به دست ذات اقدس الهي مي‌سپارم؛ اين همان ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ است.
از رونق افتادن بت‌پرستي بعد از جريان ابراهيم(عليه السلام) بعد از جريان حضرت ابراهيم ديگر مسئله بت‌پرستي در خاورميانه خريدار نداشت؛ هر كه بود، بالأخره اگر وجود مبارك موساي كليم بود، همان راه را ادامه داد؛ عيساي مسيح بود، همان راه را ادامه داد. آن رونقي كه بت‌پرستي قبل از جريان ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾ داشت، آن رونق را كلاً از دست داد. مسئله نوح(سلام الله عليه) اين‌طور نبود، او گرفتار بتكده‌ها و بت‌هاي فراوان بود؛ اين «نَسر», اين «يغوث», اين «يعوق»، اين «وَدْ» كه در سوره مباركه «نوح»[34] و امثال «نوح» نامي از اين بت‌هاي پنج شش‌گانه مطرح است، همه بت‌هاي بتكده‌هاي عصر نوح بود. اين‌قدر مسئله «وَدْ» مطرح بود تا زمان اسلام كه در جاهليّت در همان حجاز كه «عمربن‌عبدود» يكي از نام‌آوران صحنه بود «وَدْ» يعني بت, همان‌طوري كه ما «عبدالله» داريم, «عبدالكريم» داريم, «عبدالخالق» داريم, «عبدالمنعم» داريم, «عبدالباسط» داريم آنها هم «عبدود», «عبديعوق», «عبديغوث» و مانند آن داشتند. 🟢در «عمربن‌عبدود»، «وَدْ» نام همين بتي بود كه در زمان نوح(سلام الله عليه) از آن قرآن كريم نام مي‌برد كه «نَسر» و «يغوث» و «وَدْ» و مانند آن بودند و اين ابراهيم(سلام الله عليه) كه «خليل من همه بت‌هاي آزري بشكست» كاري كرد كه از آن به بعد ديگر رنگ و ارزشی براي بت‌پرستي در خاورميانه نبود، مگر اعراب جاهلي كه هنوز هم كه هنوز است گرفتار آن خوي جاهليّت هستند. فرمود: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ﴾[35]اين در سوره مباركه «انبياء» بود که آنها اين حرف را زدند و ما هم گفتيم: ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‌ إِبْراهيمَ ٭ وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرينَ ٭ وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتي‌ بارَكْنا فيها لِلْعالَمينَ﴾[36]كه در سوره مباركه «انبياء» گذشت.
پرسش: جن‌ها كه با اينها رابطه نداشتند چطوري سنّي شدند؟ پاسخ: مثل شيعه شدن آنها همين‌طور است، كاملاً گرفتار تبليغات هستند. خدا سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت كند! ايشان از بعضي‌ها نقل مي‌كردند ـ شايد از مرحوم آقاي قاضي(رضوان الله عليه) بود ـ كه بعضي از جن‌ها مي‌گفتند در ماها كسي سنّي نيست، براي اينكه در ما معمّريني هستند ـ چون خيلي عمر مي‌كنند ـ كه در جريان غدير حضور داشتند، در ماها سنّي نيست. غرض اين است كه اينها با ائمه حضور دارند، سؤالاتشان را مطرح مي‌كنند، جواب مي‌گيرند و مانند آن. در سوره مباركه «انعام» آيه 130 می فرمايد: ﴿يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتي‌﴾؛ در معاد يا در صحنه‌هاي احتجاج خداي سبحان به جن و انس مي‌فرمايد: ﴿يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ﴾مگر پيامبري از شما نيامده كه احكام و حِكَم ما را بيان كند، اين معنايش اين نيست كه جن‌ها هم پيامبری از خودشان دارند؛ و انسان‌ها هم پيامبري دارند. اين جمع را كه در محضر حاضر كردند، به اين جمع خطاب مي‌كنند مگر ما براي شما پيامبر نفرستاديم؟ مثل اينكه زن و مرد را جمع مي‌كنند مي‌گويند ما مگر براي شما پيامبر نفرستاديم؟ معنايش اين نيست كه بعضي از پيامبران از جنس زن و بعضي از جنس مرد هستند، با اينكه خدا فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي‌ إِلَيْهِمْ﴾،[45]اگر زن و مرد را يا عرب و غير عرب را يك جا جمع كنند و بعد بفرمايند مگر ما پيامبري از شما نفرستاديم، معنايش اين نيست كه بعضي عرب، عجم، فارس‌ و تازي هستند، اين‌طور كه نيست. اگر جن و انس را جمع كردند و گفتند مگر ما از شما پيامبري نفرستاديم؛ يعني از اين جمعي كه اين‌جا هستند و جمع جِنّ, «جِنّه» است نه «اجنّه»؛ «اجنّه» جمع جنين است. ﴿وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ في‌ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ﴾؛[46]يعني همه شما جنين بوديد، نه اينكه جمع جنّ, «اجنّه» باشد. بنابراين اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي﴾؛ يعني از حوزه خلقت بيرون مي‌روم و به خالق مي‌رسم، وگرنه «الله» جا ندارد، چه در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ همين است, چه ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي﴾ همين است, چه ﴿وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ همين است, چه آنكه در سوره مباركه «فاطر» آمده ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[47] همين است، اگر چيزي بخواهد «الله» را ببيند بايد از «ما سوي الله» فاصله بگيرد, «ما سوي الله»؛ يعني عالَم خلقت
[17]منطق الطير عطار، وادی عشق. [18]ديوان حافظ، غزل351. «اين جان عاريت که به حافظ سپرد دوست .*** روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم»
تبيين دو تفاوت صبر اسماعيل در مقابل ابراهيم و موسی در کنار خضر (سلام الله عليهم أجمعين) بنابراين مي‌ماند اين مسئله كه وجود مبارك ابراهيم گفت: ﴿أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ و اسماعيل(سلام الله عليه) گفت: ﴿سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾. در سوره مباركه «كهف» كه قصه حضرت موسي و خضر(سلام الله عليهما) مطرح است، آن‌جا وجود مبارك موسي به خضر(سلام الله عليهما) قول داد که ﴿قالَ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً﴾[5] نه ﴿مِنَ الصَّابِرينَ﴾ اين دو تعبير شبيه هم است، الاّ اينكه در آن‌جا دارد ﴿سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً﴾ و اين‌جا دارد ﴿سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾؛ ولي وجود مبارك اسماعيل كاملاً تابع بود و هيچ اعتراض نداشت، لكن همين تعبير را موسي(سلام الله عليه) كرد و بعد اعتراض كرد. سرّش آن است كه در آن‌جا وجود مبارك خضر نگفت من چه كاری مي‌خواهم انجام دهم؛ خضر گفت شما بخواهي همراه من بيايي، بعضي از كارهاست كه توان فرساست و شايد شما نتواني تحمل كني، ﴿قالَ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً﴾ ديگر نگفت من چه كار مي‌خواهم انجام دهم، اما وجود مبارك ابراهيم «بالصراحه» به اسماعيل(سلام الله عليهما) گفت: ﴿إِنِّي أَري‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ که بعد عرض كرد من هم صبر مي‌كنم. مطلب ديگر آن است كه در جريان اسماعيل و ابراهيم(سلام الله عليهما) يكي مطيع است و يكي مطاع, اين يكي تابع اوست، اما در جريان حضرت خضر و موسي(سلام الله عليهما) اين‌طور نبود. خود موسي از انبياي اولواالعزم بود و صاحب شريعت بود، اما وجود مبارك خضر به علم باطني عمل مي‌كرد و موسي(سلام الله عليه) كه مأمور نبود به علم باطن عمل كند، ايشان برابر شريعت خودش مي‌خواهد عمل كند؛ لذا كارهايي كه به حسب ظاهر با شريعت هماهنگ نبود، زير سؤال حضرت موساي كليم مي‌رفت، لذا خيلي فرق است بين آنچه موساي كليم فرمود: ﴿سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً﴾ و آنچه اسماعيل(سلام الله عليه) گفت: ﴿سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ
ابن‌السبيل» بودن جماد و نبات و حيوان, حتي جن و دليل آن مطلب ديگر اينكه در بحث قبل اشاره شد كه موجودات عالَم چهار گروه‌اند: سه گروه از آنان «ابن‌السبيل» ‌هستند، گروه اول و دوم و سوم؛ گروه پنجم از آنها «ابن‌السبيل» نيستند؛ ولي از وسط راه شروع كردند; يعني جماد و نبات و حيوان از صفر شروع مي‌كنند؛ ولي به صد نمي‌رسند، اينها در بين راه مي‌مانند و اينها ديگر به «لقاءالله» نمي‌رسند. فرشته‌ها گرچه به «لقاءالله» بار مي‌يابند؛ ولي از بين راه شروع كردند، اينها از صفر شروع نكردند؛ اينها از ﴿حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾[42] و «طين» و «تراب» و «حجر» و «مَدر» شروع نكردند، اينها از بين راه شروع كردند. تنها موجودي كه از صفر شروع كرده و به صد مي‌رسد، اين قسم چهارم است که انسان است؛ يعني بعد از جماد و نبات و حيوان و قبل از فرشته, انسان است و فقط درباره خصوص انسان است كه خدا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾.[43] جن هم يك موجود «ابن‌السبيل» است و در راه مي‌ماند، موجودي نيست كه به «لقاءالله» برسد
متقابل بودن قُرب ابراهيم (عليه السلام) به خدا و هجرت او از آزار مردم وجود مبارك ابراهيم «قُرب» متقابل داشت؛ يعني خدا به او نزديك بود و او هم به خدا نزديك بود ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[9] بود، پس هيچ مشكلي در درون نداشت، بلکه تمام مشكلات از بيرون است، وقتي ملتي پيامبر خودش را براساس ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ آزار مي‌دهند، آن پيامبر مي‌فرمايد من به جايي مي‌روم كه آزار بيروني نباشد: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي سَيَهْدينِ﴾ که از آن كلداني‌ها حركت كرده و به طرف شام و مانند آن آمد
أحسن القصص بودن جريان همه انبيا در قرآن پرسش: حضرت ابراهيم(عليه السلام) در اين قسمت فقط خود را مورد تبّري قرار مي دهد. پاسخ: در يك گوشه تصريح به تبرّي كرده است، اما همه مواردي كه قصص انبيا را ذكر مي‌كند كه مي‌فرمايد ما ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾[21] گفتيم قبلاً هم گذشت كه اين تعبير مربوط به حضرت يوسف(سلام الله عليه) نيست، چون نفرمود من «احسن ‌القِصص» دارم، بلکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ دارم؛ يعني من وقتي قصه مي‌گويم به بهترين وجه قصه مي‌گويم و بهترين قصه‌ها را مي‌گويم؛ ما براي شما ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ را قصه گفتيم. كه اين مفعول مطلق نوعي است؛ يعني «قصصنا عليك قصةً هي أحسن القَصص» به بهترين وجه من قصه مي‌گويم که اختصاصي به جريان حضرت يوسف ندارد، هر پيامبري كه قصه‌اش در قرآن آمده ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ است که به بهترين وجه است، صِدق است, اخلاص است, امانت است و كمالات ديگر که همه آنها دستور تولّي است و يك گوشه‌ آن هم دستور تبرّي دادند
آن‌گاه ذات اقدس الهي در رؤيا مطالبي را به وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) نشان داد و چند بار هم نشان داد، براي اينكه ابراهيم(سلام الله عليه) از اين صحنه با فعل مضارع ياد مي‌كند؛ نمي‌فرمايد «رأيت في المنام» دارد که ﴿إِنِّي أَري‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾؛ شب اول, شب دوم و شب سوم، بالأخره كمتر يا بيشتر به طور مكرّر وجود مبارك ابراهيم در عالم رؤيا ديد كه فرزندش را دارد «ذبح» مي‌كند، ﴿إِنِّي أَري‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾. حجّت بودن خواب انبيا به دليل عصمت آنان حتي در خواب مستحضريد كه در حرم امن نبي و رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به هيچ وجه شيطنت و وهم و خيال باطل راه ندارد؛ چه در خواب چه در بيداري، اينها انسان‌هاي معصوم‌ هستند که خوابِ اينها هم حجّت است. آن بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ‌ قَلْبِي»[10] همين است. قلب بيدار اينها هرگز در دسترس شيطنت شيطان نيست و اختصاصي هم به وجود مبارك پيغمبر ندارد، گرچه مرحله كمالش براي آن حضرت است. ﴿إِنِّي أَري‌ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾، پس سخن از «رأيتُ» نيست، سخن از «أري» است که فعل مضارع و مفيد استمرار است؛ يعني من چند بار در عالم رؤيا مي‌بينم كه دارم شما را «ذَبح» مي‌كنم. اهميت ذبح فرزند توسط پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دليل تكرار خواب ابراهيم(عليه السلام) پرسش: اين امر چه احتياجی به تکرار داشت؟ پاسخ: اگر امتثال آن ضروري بود، همان بار اول به صورت ضروری بيان مي‌كرد؛ مثل رؤياي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه آن حضرت در عالم رؤيا خواب ديدند كه وارد مسجدالحرام مي‌شوند، در آيه 27 سوره مباركه «فتح» آن‌جا فرمود: 🟢﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ﴾، آن‌جا ديگر ندارد که وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چند شب خواب ديد كه فاتح مي‌شود و وارد مسجدالحرام مي‌شود؛ در اين‌ آيه فرمود همان يك بار كافي بود، فرمود شما در عالم رؤيا ديديد كه مكه را فتح مي‌كنيد و در كمال امن وارد مسجدالحرام مي‌شويد، ما اين رؤيايي كه شما ديديد اين را صادق مي‌دانيم. شما در بيداري موفق مي‌شويد كه مكه را فتح كنيد و وارد مسجدالحرام شويد، چه اينكه شد 🟢﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾يا در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) که آن‌جا ديگر سخن از «أری أَحَدَ عَشَرَ» نبود، ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي‌ ساجِدينَ﴾[11]که ديگر «أري» نبود، يك بار بود و يك بار هم به پدرش گفته شد که او فرمود اين راز را براي ديگران بازگو نكن. گاهي تكرار لازم است؛ نظير جريان حضرت ابراهيم که براي اهميّت مسئله است. اگر مسئله خيلي مهم باشد تكرار مي‌كنند. 🟢«ذَبح وَلَد» يك كار عادي نيست؛ نه قبل از آن صحنه سابقه داشت و نه بعد از آن صحنه كه پيامبري به «ذَبح وَلَد» مأمور شود؛ اما در مسئله🟢 ﴿إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾ يا در جريان🟢 ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ﴾ آن‌جا يا تصريح به فعل ماضي است يا تصريح به فعل مضارع نيست. غرض آن است كه مسئله وقتي خيلي مهم باشد، نياز به تكرار است
انسان کامل، بهترين عطاي الهي به تقاضاي هبه صالح ابراهيم (عليه السلام) از ذات اقدس الهي درخواست «هبه» كرد. بهترين هبه‌اي كه خداي سبحان عطا مي‌كند همان انسان كامل است؛ گاهي به موسي برادري مثل هارون عطا مي‌كند, گاهي به ابراهيم پسري مثل اسماعيل(عليهم الصلاة و عليهم السلام) عطا مي‌كند، اينها بهترين هبه‌ها و هدايا و بخشش‌هاي الهي ‌هستند. حضرت ابراهيم(عليه السلام) چند چيز را از ذات اقدس الهي به عنوان «هبه» درخواست كرد؛ عرض كرد مي‌خواهم که از صالحين باشد، نه تنها جزء افرادي باشد كه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾،[10] بلكه مسئلت مي‌كند که از صالحين باشد. فرق بين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ با ﴿الصَّالِحينَ﴾ در نوبت قبل گذشت. برخي‌ها كارهاي خوب مي‌كنند؛ ولي اين خطر هست كه گوهر ذاتشان، چون اصلاح نشده است ممكن است که يك وقت عوض شود، اينها جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ هستند؛ اما كساني كه جزء «صالحين» باشند و گوهر ذاتشان صالح باشد، اينها ديگر تضمين‌شده هستند. از ذات اقدس الهي درخواست «هبه» صالح كرده است؛ يعني به من يك صالحي عطا كن! فرزند باشد، از «صالحين» باشد, پسر باشد، عمري داشته باشد و به جواني برسد و حليم و بردبار باشد
خُلق عظيم» اشرف انبيا در بر دارنده همه صفات کمالي پرسش: آيا خُلق عظيم در حلم داخل است؟ پاسخ: البته, آن كسي كه اشرف انبيا(عليهم السلام) است، همه اين اوصاف را به صورت «اكمل» دارد؛ منتها در مسئله خُلق, ذات اقدس الهي كه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلي‌ خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[13]به خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: «بُعِثْتُ‌ لِأُتَمِّمَ‌ مَكَارِمَ‌ الْأَخْلَاقِ»،[14]براي اينكه صبغه مردمي در تبليغ و تربيت، آن كارسازيي[15] كه اخلاق دارد علم ندارد. مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[16]وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام مدت عمر به اندازه فكر و عقل خودش با احدي حرف نزد. اول كسي كه در طي اين چهار صد سال اخير اين را باز كرد و اهل بيت(عليهم السلام) را استثنا كرد، مرحوم صدرالمتألهين در شرح اصول الكافي[17] است، بعد مرحوم مجلسي دوم,[18] مرحوم ملاصالح مازندراني،[19] اينها در شرح اصول كافي اهل بيت را استثنا كردند كه پيغمبر با «كُنه» عقل خود با اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) سخن مي‌گفت و آنها هم مي‌فهميدند. علوم پيغمبر طوري نبود كه همه مردم بتوانند بفهمند، اما آن چيزي كه جامعه را مي‌سازد علمِ كامل نيست، اخلاق كامل است; لذا فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلي‌ خُلُقٍ عَظيمٍ﴾؛ برخورد, اخلاق, گذشت, تحمل, صبر و اين گونه از موارد است كه مي‌تواند جامعه را بسازد، وگرنه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده اصول دين, فروع دين, فقه, حقوق, همه را تكميل كرد، اما نفرمود: «بعثت لاتمّم العلوم و الفقه و المعارف و كذا»، فرمود: «بُعِثْتُ‌ لِأُتَمِّمَ‌ مَكَارِمَ‌ الْأَخْلَاقِ». آن چيزي كه جامعه را مي‌سازد اخلاق است.
علت مهاجرت ابراهيم (عليه السلام) با توجه به قلب سليم داشتن او بعد از بيان اصول سه‌گانه و برهان بر اين مطلب, شواهد نقلي و تجربي را هم قرآن كريم ذكر مي‌كند كه قصص انبياي الهي است. در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) ملاحظه فرموديد كه سرفصل اين بخش اخير ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[1] بود و با اينكه سرفصل بحث اين بود، در آيه 99 مي‌فرمايد: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي سَيَهْدينِ﴾؛ سخن در اين نيست كه يك جاي مخصوص و زمين خاصي است تا براي مناجات آماده باشد، آن كسي كه با قلب سليم به محضر ذات اقدس الهي مي‌رود، او مظهر ذات اقدس الهي هم خواهد بود و هر جا باشد با قلب سليم است؛ منتها در بعضي از بخش‌ها و مكان‌ها فرصت اين «مجيء» يا اين «ذهاب» بهتر از جاي ديگر است، مثل اينکه اگرچه در تمام اوقات «ليل» و «نهار» مکان و زمان براي مناجات هست، اما در سحر اين فرصت بهتر است كه فرمود: ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾؛[2] سحر يك نشئه خاص است، يك فرصت مناسب‌تري است ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾ که از اين نشئهٴ سحر گاهي به صورت ﴿وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ﴾[3] ياد مي‌كند و گاهي به صورت «ادبار» نجوم و مانند آن ياد مي‌كند. اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي﴾، با اينكه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾؛ يعني يك مكان مناسب‌تري كه ديگر در آن جا سخن از آتش‌سوزي و ابراهيم‌سوزي و ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[4] و اينها نباشد؛ از درون كه مزاحم ندارم، از بيرون مزاحم نداشته باشم براي من مناسب‌تر است ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي‌ رَبِّي سَيَهْدينِ