eitaa logo
باران نجاتی| محنـــــــ💝ـــا
3.7هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.1هزار ویدیو
518 فایل
«محنا» محلی برای حرکت به سمت حیات طیبه🌱🤌🏼 👩🏻‍🍼با افتخار مادر شش فرزند، کمی نویسنده و در پناه حفظ نیمی از قرآن مربی🌼 زهرام ولی از روز اول فجازی، باران صدام میکنن🌦 با کمال میل پذیرای نکات شما هستم👇 @barannejat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀... ⁉️ آیا نمی‌شود تاریخ دقیق شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها را مشخص کرد؟! ♨️ چرا تحقیق شیخ جعفر کاشف الغطاء پیرامون پیدا کردن تاریخ دقیق شهادت حضرت‌فاطمه (س) به سرانجام نرسید؟! ♨️ شهادت حضرت فاطمه (س) به روایت 75 روز درست است یا 95 روز؟ س 🔻همراه ما باشید در پیام رسان‌های↡ ایتا | روبیکا | تلگرام 🆔 @Faraaso @almohanaa
🖼️ پرده خوانی صدیقه شهیده 🔰 دانلود نسخه قابل چاپ http://B2n.ir/t40373 🔰 دانلود کاربرگ رنگ آمیزی http://B2n.ir/n60822 🔰 دانلود متن پیشنهادی پرده خوانی http://B2n.ir/u75382 کانال محتوایی https://eitaa.com/joinchat/2918645763C3f7f0df12c @almohanaa
رئیس کمیسیون حمایت از خانواده مجلس: ۲۲ هزار جنین سالم سالانه به‌خاطر غربالگری بی‌دلیل از بین رفتند 🔹 زنان بارداری که بالای ۳۵ سال هستند و یا این که سابقۀ مشکل ژنتیکی دارند (البته هرچه نظر وزارت بهداشت باشد) به‌دلیل اینکه احتمال متولدشدن سندرم داون در این خانواده‌ها بیشتر است مجاز به غربالگری هستند. البته هر خانواده که در این چارچوب‌ها باشد و تمایل داشته باشد، می‌تواند غربالگری را انجام دهد. 🔹طبق منابع علمی از هر ۱۵۰۰ نفر یک نفر امکان دارد سندرم داون باشد. یعنی فرزند ۹۹.۷ درصد زنان باردار سندرم داون نیست. اما در مرحلۀ اول غربالگری از هر ۸ الی ۱۰ نفر، یک نفر را احتمال تولد فرزند سندرم داون می‌دادند که باید به مرحلۀ دوم می‌رفت. بعضی از خانواده‌ها هم استرس پیدا می‌کردند و هم هزینۀ گران مرحلۀ دوم را نداشتند و بعضا به‌سمت سقط می‌رفتند. 🔹در یک تحقیق علمی که قبلا وزارت بهداشت انجام داده بود ۲۲۰۰۰ جنین سالم در سطح کشور به‌صورت سالانه بر اثر غربالگری بی‌پروایی که صورت می‌گرفت از بین می‌رفتند که هیچ وجه شرعی و عقلانی نداشت. @Farsna - Link @almohanaa
19.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"بابا نان داد" را با چه تفکری از کتب درسی آموزش و پرورش حذف کرد؟ گفتگو با حجت الاسلام پناهیان برنامه "جریان" شبکه یک سیما لینک مشاهده کامل: https://telewebion.com/episode/0x9e82041 https://eitaa.com/Politicalhistory @almohanaa
هدایت شده از پاتولوژی فرهنگی
هوالحکیم • وقتی آسیب‌شناسان می‌گفتند فضای استادیوم‌ها مناسب حضور زنان نیست برای این بود که این روزها را می‌دیدند! • تحویل بگیرند آن جاهلانی که معتقد بودند حضور زنان فضای استادیوم‌ها را اخلاقی‌تر خواهد کرد!! [ و‌ بماند این که این فضای آلوده و کثیف جنسیت ندارد و برای حضور آقایان هم مناسب نیست! ] 🔬 پاتولوژی فرهنگی @CuPathology
هدایت شده از سادات
قصه گنجشک کوچولو و نور زیبای حضرت زهرا(س) نویسنده: خانم فاطمه فرامرزی منبع:علل الشرایع جلد۱صفحه۱۸٠،بحارالانوار جلد۴صفحه۱۱، ریاض الابرار فی مناقب الائمة الأطهار جلد۱صفحه۱۴ کاری از گروه شعر و قصه در مسیر مادری 🌹🌹🌹🌹🌹 روزی روزگاری توی شهر مدینه گنجشک کوچولویی🐥 زندگی میکرد. این گنجشک کوچیک هر روز مثل گنجشک های دیگه ی شهر، صبح خیلی زود بیدار میشد و شروع میکرد به جیک جیک کردن و پرواز کردن. گنجشک کوچولوی قصه ی ما خیلی کنجکاو بود و هرچیزی رو میدید در موردش فکر میکرد. اون همیشه دنبال جواب سوالاش بود. خلاصه بچه ها، گنجشک کوچولو یه روز صبح خیلی خیلی زود از خواب بیدار شد. اطرافشو نگاه کرد، همه جا روشن شده بود. گنجشک میخواست روز خودش رو شروع کنه. اما هرچقدر دور و برش رو نگاه کرد، دید همه خوابن... گنجشک تعجب کرد، با خودش گفت مگه الان صبح نشده؟؟ پس چرا بقیه بیدار نمیشن؟؟ اون حتی چندتا از دوستاش صدا کرد و گفت: جیک جیکو! گنجیشکی! اما مثل اینکه واقعا اونا خواب بودن. گنجشک کوچولو که دید صدا زدن فایده ای نداره، دوباره شروع کرد به پرواز کردن، نگاهی به آسمون بالاسرش کرد و دید آسمون هنوز تاریکه. 🌌 با خودش گفت؛ آسمون که تاریکه... پس این نور سفید قشنگ از کجا میاد؟ اصلا چطوری دیوار خونه ها روشن شده؟🧐 وااااای درختا رو ببین! اخه چطوری میشه این همه نور تو شهر باشه و آسمون هنوز تاریک باشه؟!! یعنی هنوز صبح نشده؟؟ ولی هرچیزی که هست، این نور خیلی بهم آرامش میده😌... اصلا دیگه دلم نمیخواد بخوابم، دلم میخواد فقط بشینم روی شاخه ی درخت ها و به این نور نگاه کنم😍... من بااااااید بفهمم این نور از کجا میاد... گنجشک کوچولو، تصمیم گرفت روی یه درخت بشینه تا شاید صبح که هوا روشن شد به جواب سوالش برسه. پس شروع به پریدن کرد و انقدر ازین طرف به اون طرف پرید، تا بالاخره روی یه درخت نشست. اگه گفتین کدوم درخت!؟ همون درختی که نزدیک دیوار مسجد بود. گنجشک همینطور که روی درخت نشسته بود، یه دسته از آدما رو دید که دارن میان به سمت مسجد. گنجشک صدای اونا رو نمی شنید، ولی خیلی دوست داشت بره بین اونها یه چرخی بزنه و ببینه اون آدم ها هم مثل خودش اون نور خیییییییلی زیبا رو دیدن یا نه؟ امااااااا، گنجشک کوچولو انقدر پرواز کرده بود و از این درخت به اون درخت پریده بود که حسابی خسته شده بود. بخاطر همین کم کم چشماش سنگین شد و خوابش برد...😴 نزدیک اذان ظهر که شد، گنجشک کوچولو با صدای همهمه ی مردم از خواب بیدار شد. مسجد کم کم داشت شلوغ میشد. یکم پرواز کرد و رفت بالای سر آدما. یه چرخی زد و به حرف هاشون گوش داد... یکی میگفت: این نور زرد از کجا میاد چقدر قشنگه... یکی دیگه میگفت: اتفاقا صبح هم یه نور سفید توی شهر پخش شده بود. اون نور انقدر زیاد بود که حتی به اتاق هامون هم رسیده بود... بعدی میگفت: ولی نوری که الان داریم میبینیم رنگش زرده، خودم دیدم حتی صورت بچه هامم از این نور زرد شده!! گنجشک کوچولو اطرافشو خوب نگاه کرد... مردم راست میگفتن، انگار همه جا زرد زرد شده بود... درختا... صورت آدما... دیوارها.... مغازه ها... گنجشک با خودش گفت: اصلا بهتره دنبال این آدما برم، شاید بفهمم این نور از کجا اومده؟ پس شروع کرد به پرواز کردن... مردم شهر وارد مسجدشدن و شروع کردن به سوال کردن از پیامبر... همه پرسیدن: ای رسول خدا! این نوری که توی شهر می تابه از کجاست؟ پیامبر با مهربونی گفتن: اگه میخواید به جواب سوال تون برسید، برید به خونه ی دخترم فاطمه زهرا... واااااااای حضرت زهرا.... گنجشک کوچولو عاشق حضرت زهرا بود، خیلی خوشحال بود که قراره به خونه ایشون بره و جواب سوالشو اونجا پیدا کنه... وقتی به خونه ی حضرت زهرا رسیدن، گنجشک کوچولو چرخی زد و روی دیوار خونه نشست. اون منتظر موند تا حضرت زهرا رو ببینه... یه مدت کوتاهی گذشت.... بالاخره در باز شد... واااااای چه نور زرد زیبایی... چه صحنه قشنگی... حضرت زهرا داشت برای نماز آماده میشد و این نور خیلی زیاد از صورت ایشون بود که به کل خونه ها و در و دیوار شهر می تابید... گنجشک کوچولو خیلی تعجب کرد... اون با خودش گفت: وااااای خدای من...بالاخره راز این نور رو فهمیدم... من میدونستم که این نور عجیب از خورشید نیست... گنجشک کوچولوی قصه ی ما چرخی دور خونه حضرت زهرا زد و بعد، برگشت. اون برای همه ی دوستاش، چیزایی که دیده بود رو تعریف کرد... گنجشک ها با دقت به حرفای دوستشون گوش میکردن و ازخوشحالی مدام جیک جیک میکردن... آروم آروم آفتاب داشت غروب میکرد و هوا داشت تاریک میشد که این بار گنجشک کوچولو دید که نور سرخ رنگ خیلی زیبایی شهر رو پر کرده... به کانال شعر، قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari