خوش به حال کسایی که دنیا و اخرتشون رو با این آقا ساختن... حتی تصورش هم شیرینه، غباری باشی توی حرم این اقااا😭😭😭😭😭😭😭😭😭 آقا بالا سر عالم... حسین من #امام_حسین ❇️محنا؛ مهنایتان❇️ https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741

محاصره‌ات را محاصره کن، بازویت افتاده آن را بردار و با آن دشمنت را بزن، راه فراری نیست. و من نزدیک تو بر زمین افتاده‌ام، من را بردار و با من دشمنت را بزن. پس تو دیگر اکنون آزادی، آزادی، آزادی. ♨️ این شعر از شاعر مشهور عرب محمود درویش است که من فقط ترجمهٔ بخشی ازش را آوردم و برایم زبان حال مردم یمن بود، که خود را جانفدای مردم فلسطین می‌کنند. #غزه پاورقی‌ها | حمید اسماعیل‌زاده @pavaraqiha ❇️محنا؛ مهنایتان❇️ https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741

بسم‌الله حاج اقا هارداسان!!! دلمان برایت تنگ شده سید. اگر نبود یقین به اینکه این مملکت بیمه امام زمان است و آینده‌اش سبز، غم از دست دادن تو نابودمان می‌کرد! حاج اقا کاش هنوز بودی و چشم و گوشمان پر میشد از اسم سیدابراهیم رییسی که هی به شهرها سفر میکند ومصوبه تصویب میکند و پیگیری... کاش کمی کمتر در حقت جفا می‌کردند. کاش کمی بیشتر خودت و کارهایت را جار میزدیم... هارداسان حاجی؟!! ❇️محنا؛ مهنایتان❇️ https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741

بسم الله *شیخ و سید* از خستگی روزانه و سر و کله زدن با بچه‌ها، بعد از چند روز، پناه می‌برم به تلویزیون. شبکه ها را بالا و پایین می‌کنم، منبر میرزامحمدی است. حسرت شرکت در هیأت، چنگ می اندازد به قلبم. هیمنطور که کودکم را روی پا می‌گذارم وگاهی برایش بلند میشوم تا با تاب خوردن‌هایم بخوابد، تمام وجودم گوش می‌شود؛ شیخ از زن بدکاره‌ای می‌گوید که برای تمسخر و فیلم گرفتن برای شبکه های آنور آب. زن نامه ای پر از اشک نوشته و به شیخ رسانده و از حالش گفته وقتی که حرفهای شیخ راجع به توبه را شنیده و از دل بارانی اش و تردید در مورد این سوال:«در دم و دستگاه او جایی برای من رو سیاه هم هست؟» مردم پای منبر دارند اشک می‌ریزند و شیخ می‌گوید:«اینها را نمیگویم که برویم و گناه کنیم و به امید بخشش بیاییم، می‌گویم که ببینیم اگر پنجاه سال، در این دم و دستگاه بمانیم، چطورخریدارمان می‌شوند.» بالاخره دخترم آرام شده برخلاف دختر روایت شیخ؛ مدتی بعد دختر نماز و روزه، هایش را قضا می‌کرد. یک روز کسی با من تماس گرفت. ایام حج بود. دختر به رییس کاروان گفته بود که من را می‌شناسد. زنگ زده بود که بگوید:« هنوز نمازهایم روی دستم مانده بود که یک روز در خانه را زدند و یک فیش حج دم در آوردند. هرچه گفتم من اهل حج نبوده‌ام، گفته‌اند سیدمهدی گفته نگران نباش دو نفرکاربلد هم همراهت می‌فرستم تا بدانی چه کنی!» پایان روایت همزمان می‌شود با گریه، های بلند همه، پامنبری‌ها، شیخ، من و لبخند دخترم. ✍محــــــنـــــ❤️ـــــــا #اربعین #امام_حسین #کربلا ❇️محنا؛ مهنایتان❇️ https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741

❇️محنا؛ مهنایتان❇️ https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741

❇️محنا؛ مهنایتان❇️ https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741

یه بعد از ظهر که خونش جمع بودیم، بر خلاف همیشه که با سرو صدای ماها خوابش نمیبرد و میگفت: نفهمیدم خوابم برد یا نه، از خواب بیدار شد. شاد و شنگول بود. اومد پیش ما و با چشمایی که می درخشید گفت: خواب دیدم خونه رو عوض کردیم یک خونه ای دارم، هر درشو باز میکنم یه باغچه و اتاق قشنگه... نفهمیدیم تغبیر خوابش رو. شابد نخواستیم بفهمیم ولی خیلی طول نکشید که تعبیرش این گوشه حرم شد. بدون هیچ زحمتی برای ما. یک ماهه دیگه سه سال از اون زوز وحشتناک که بی مادر شدم میگذره. به قمری هم پونزده روز دیگه آخرمحرم. به روضه های سی ساله اربعین به بعدش نرسید. ممنون میشم براش فاتحه بخونین😭 ❇️محنا؛ مهنایتان❇️ https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741